کلمه جو
صفحه اصلی

fixing


معنی : لوازم، حاشیه، تثبیت، ثبوت
معانی دیگر : درعکاسی ثبوت، بصورت جمع حاشیه، ریشه، فروع، اثاثه

انگلیسی به فارسی

(در عکاسی) ثبوت، تثبیت، (به‌صورت جمع) حاشیه، ریشه، لوازم، فروع، اثاثه


تثبیت، ثبوت، حاشیه، لوازم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: (pl., informal) that which habitually accompanies something, esp. food; trimmings.

- Peking duck with all the fixings.
[ترجمه ترگمان] پکن هم با همه مخلفات!
[ترجمه گوگل] اردک پکن با تمام تنظیمات

(2) تعریف: the act done by someone or something that fixes.
مشابه: repair

• setting in place, installing; repairing; stabilizing

دیکشنری تخصصی

[سینما] ثبوت
[عمران و معماری] گیرداری
[زمین شناسی] تثبیت، تثبیت کننده
[نساجی] ثابت کردن رنگ در پارچه ( بوسیله مواد تعاونی و یا شستشو و بخار دادن پارچه رنگ شده )

مترادف و متضاد

لوازم (اسم)
accessories, gear, apparatus, fitment, service, fitting, munition, paraphernalia, rig, fixing

حاشیه (اسم)
border, margin, brink, gloss, braid, fringe, verge, margent, listel, purl, brim, fixing, outskirt, marge, rand, selvage, selvedge

تثبیت (اسم)
consolidation, confirmation, stabilization, fixation, fixing, fixity

ثبوت (اسم)
fixing, fixity

repairing


Synonyms: mending, adjusting, ordering, arranging, adapting, repairing, adjustment


جملات نمونه

1. i'm fixing to go hunting
خیال دارم به شکار بروم.

2. she is fixing her hair
او دارد موی خود را مرتب می کند.

3. He's outside fixing the brakes on the car.
[ترجمه ترگمان]او بیرون است و ترمزها را روی ماشین تعمیر می کند
[ترجمه گوگل]او خارج از تنظیم ترمز در ماشین است

4. Someone has landed me with the job of fixing hotel rooms for the visitors.
[ترجمه ترگمان]یک نفر مرا با کار تعمیر اتاق های هتل برای بازدید کنندگان پیاده کرده است
[ترجمه گوگل]کسی من را با شستن اتاق های هتل برای بازدیدکنندگان کنار گذاشته است

5. He disconnected the television set before fixing it.
[ترجمه ترگمان]او تلویزیون را قبل از تعمیر آن قطع کرد
[ترجمه گوگل]او قبل از تصحیح آن، تلویزیون را قطع کرد

6. Though she had spent hours fixing the computer he belittled her efforts.
[ترجمه ترگمان]با وجودی که ساعت ها صرف تعمیر کامپیوتر با او کرده بود
[ترجمه گوگل]اگر چه او ساعت ها خرابی کامپیوتر را صرف کرده بود، تلاش هایش را کاهش داد

7. It's difficult to pin her down to fixing a date for a meeting.
[ترجمه ترگمان]تعیین تاریخ برای جلسه دشوار است
[ترجمه گوگل]دشوار است که او را به تعویق انداختن تاریخ یک جلسه بسنجیم

8. Mother is fixing supper for the whole family.
[ترجمه ترگمان]مادر برای همه خانواده شام درست می کند
[ترجمه گوگل]مادر شام را برای تمام خانواده تعمیر می کند

9. Mike made short work of fixing the engine.
[ترجمه ترگمان]مایک کاره ای کوتاهی برای تعمیر موتور انجام داد
[ترجمه گوگل]مایک کار کوتاهی را برای تعمیر موتور انجام داد

10. Instead of fixing my computer, he's botched it up completely.
[ترجمه ترگمان]به جای درست کردن کامپیوترم، آن را کاملا خراب کرده
[ترجمه گوگل]به جای تعمیر کامپیوتر من، او به طور کامل آن را خراب کرده است

11. I bored a hole so that the fixing bolt would pass through.
[ترجمه ترگمان]من یک سوراخ را خسته کردم تا گلوله از آن عبور کند
[ترجمه گوگل]من یک سوراخ را خسته کردم تا پیچ و مهره از بین برود

12. While we talked, Bill busied himself fixing lunch.
[ترجمه ترگمان]در حالی که ما حرف می زدیم، بیل خودش را مشغول صرف ناهار کرد
[ترجمه گوگل]در حالی که ما صحبت میکردیم، بیل خود را برای ناهار آماده میکرد

13. Every time we ask the landlord about fixing the roof, he gives us the runaround.
[ترجمه ترگمان]هر بار که از کاروانسرا دار سوال می کنیم که سقف را درست کنند به ما the می دهد
[ترجمه گوگل]هر بار که ما از صاحبخانه در مورد تعمیر سقف می خواهیم، ​​به ما رسیده است

14. Fixing the TV was a fiddly job .
[ترجمه ترگمان]تعمیر این تلویزیون کار پرزحمت بود
[ترجمه گوگل]اصلاح تلویزیون یک کار خنده دار بود

پیشنهاد کاربران

کار کردن

تعمیر

تعمیر کردن


نهایی کردن

تعمیر کردن وسایل

تعمیر کردن ماشین یا برخی از دیگر وسایل ها


اصلاحات

اتصالات، نگه دارنده

فیکسینگ دو معنی دارد که هرکدام در یک جا به کار میروند .
معنی اول: تعمیرکردن
معنی دوم:تعمیر
باتشکر 👌amir👌

{عمران و معماری} اتصالات

تعمیر، درست کردن، ترمیم کردن، روبه راه کردن، مرتب کردن

مخلفات کنار غذا

تبانی. تقلب

اسم
قید، بستی که به چیزی بسته می شود تا آن را بی حرکت کند
فعل
۱ - تعمیر ، روبه راه کردن، مرتب کردن ۲ - تثبیت ۳ - تعریف، تخصیص مقدار ۴ - [غیررسمی] ( غذا ) درست کردن، آمیختن یا فرآوری ( مثلاً گرم کردن ) برای آماده کردن غذا ۵ - [غیررسمی] انتقام ( That’ll fix him good ) ۶ - تعیین، مشخص کردن وقت، ۷ - عقیم سازی، عقیم کردن حیوانات ۸ - ( بافت شناسی ) تثبیت، محافظت و سخت کردن نمونه ی بافتی به طوری که تا حد ممکن روابطی مشابه آن چه را در بدن زنده داشتند حفظ کنند. ۹ - وصل کردن ( Let’s fix the picture to the frame ) ۱۰ - [غیررسمی] تقلب ( fix a race ) ۱۱ - مهیا شدن ( I was fixing to leave town after I paid the hotel bill ) ۱۲ - معالجه ۱۳ - مرتب کردن ۱۴ - رسیده گی


تعمیر معنا میده به عنوان مثال در: fixing the car یعنی تعمیر ماشین

معنی = تعمیر کردن ماشین و وسایل دیگر

میشه تعمیر کردن

میشه تعمیر کردن . اما بعضیا repairرو تعمیر کردن میدونن اما تعمیر کردن ب انگلیش میشهfixingمن ت کتاب نگا کردم

ثابت نگه داشتن


کلمات دیگر: