کلمه جو
صفحه اصلی

fill up


پرپر کردن، لبریز کردن، کاملا پر کردن

انگلیسی به فارسی

گرسنگی کسی را برطرف کردن


با سرزنش یا عیب‌جویی کسی را رنجاندن


پر کردن


انگلیسی به انگلیسی

• make full; close, plug up, block, stop

دیکشنری تخصصی

[سینما] میان برنامه

مترادف و متضاد

Fill the tank of a vehicle with fuel


Annoy or displease by taunting or by excessive nagging


Satisfy someone's hunger


جملات نمونه

1. His office began to fill up with people.
[ترجمه ترگمان]دفترش پر از جمعیت شد
[ترجمه گوگل]دفتر او شروع به پر کردن مردم کرد

2. Fill up on potatoes, bread and pasta, which are high in carbohydrate and low in fat.
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی، نان و پاستا را پر کنید که در چربی و چربی کم است
[ترجمه گوگل]سیب زمینی، نان و پاستا را پر کنید، که دارای کربوهیدرات و کم چربی هستند

3. Fill up his glass with beer, please.
[ترجمه ترگمان] لیوانش رو با آبجو پر کن، لطفا
[ترجمه گوگل]لطفا شیشه خود را با آبجو پر کنید

4. The restaurant was beginning to fill up.
[ترجمه محمد] رستوران کم کم داشت پر می شد
[ترجمه ترگمان]رستوران کم کم پر می شد
[ترجمه گوگل]رستوران شروع به پر کردن کرد

5. Warehouses at the frontier between the two countries fill up with sacks of rice and flour.
[ترجمه ترگمان]Warehouses در مرز بین دو کشور، کیسه های برنج و آرد را پر می کنند
[ترجمه گوگل]انبارها در مرز بین دو کشور با کیسه های برنج و آرد پر می شوند

6. Forever cannot fill up void.
[ترجمه ترگمان]برای همیشه نمی تواند خلا را پر کند
[ترجمه گوگل]برای همیشه نمی تواند فاقد ظرفیت باشد

7. Fill up the form according to the instructions.
[ترجمه ترگمان]فرم را مطابق با دستورالعمل پر کنید
[ترجمه گوگل]فرم را طبق دستورالعمل پر کنید

8. We'd better stop at the garage to fill up, we're nearly out of petrol.
[ترجمه ترگمان]بهتر است جلوی گاراژ توقف کنیم تا پر از نفت باشد
[ترجمه گوگل]ما بهتر است در گاراژ متوقف شویم، ما تقریبا خارج از بنزین هستیم

9. The theatre began to fill up just before the performance.
[ترجمه ترگمان]تئاتر قبل از نمایش شروع به پر کردن کرد
[ترجمه گوگل]تئاتر شروع به پر کردن درست قبل از اجرا کرد

10. We fill up our lives with meaningless tasks.
[ترجمه ترگمان]ما زندگی خود را با کاره ای بی معنی پر می کنیم
[ترجمه گوگل]ما زندگی خود را با وظایف بی معنی پر می کنیم

11. I need to fill up with petrol before we go.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه برویم، باید بنزین را پر کنیم
[ترجمه گوگل]من نیاز به پر کردن بنزین قبل از رفتن

12. People must fill up their questionnaires conscientiously and honestly.
[ترجمه ترگمان]مردم باید با وجدان و صادقانه questionnaires را پر کنند
[ترجمه گوگل]مردم باید پرسش های خود را با وجدان و صادقانه پر کنند

13. The van was capacious and he decided to fill up the space with a couple of sacks of fuel.
[ترجمه ترگمان]بارکش بزرگ بود و تصمیم گرفت فضایی را با چند کیسه سوخت پر کند
[ترجمه گوگل]این ون ظرفیت داشت و تصمیم گرفت فضا را با چند کیسه سوخت پر کند

14. Well, if you stop to fill up at a motorway service station your dreams could come true.
[ترجمه ترگمان]خوب، اگر تو در یک ایستگاه کامیون ها توقف کنی، خوابت به حقیقت تبدیل خواهد شد
[ترجمه گوگل]خوب، اگر توقف کنید که در ایستگاه خدمات بزرگراه پر کنید، رویاهای شما می توانند حقیقت داشته باشند

پیشنهاد کاربران

سیر شدن

مشغول کردن/مشغول بودن

کامل پر کردن، ( فرقش با fill اینست که مثلا وقتی میگویید لیوان مرا پر کن اگر منظور شما اینست که لیوانتان کامل و لبالب پر بشود میگویید fill up my glass اگر فقط منظور این باشد لیوانتان پر شود و نه لزوما لبریز، میگویید fill my glass )

بنزین زدن

پرشدن

fill up the tank بنزین زدن


کلمات دیگر: