کلمه جو
صفحه اصلی

freeze


معنی : افسردگی، یخ زدگی، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن، فلج کردن، منجمد شدن، ثابت کردن، یخ بستن
معانی دیگر : منجمد شدن یا کردن، فسردن، سجیدن، سجانیدن، شجیدن، شجانیدن، بستناک شدن، بسیار سرد بودن یا شدن یا کردن، ماسیدن، (در اثر یخ زدن) چسبیدن به، (در جای خود) میخکوب شدن، خشک زدن، بی حرکت ماندن یا کردن، (خوراک و غیره) منجمد کردن، فریز کردن، بستاندن، بستناک کردن، (حقوق کارمندان یا قیمت ها یا نرخ ارز و غیره) ثابت نگه داشتن، تثبیت کردن، ایستا کردن، (اعتبار یا موجودی بانکی و غیره را) مسدود کرد، مسدود سازی، (تولید سلاح و بمب اتمی و غیره را طبق قرارداد) متوقف کردن، معلق کردن، ایستانش، بستناکی، هسیرش، سجش، (آب و هوا) بسیار سرد، یخ بندان، فصل سرما، شجام، (در اثر سرما) مردن، خراب شدن، آسیب دیدن یا رساندن، سرما زده کردن یا شدن، غریبه وار رفتار کردن، غریبه شدن، نامهربانی کردن، نا دوستی کردن، توی ذوق کسی زدن، (مکانیک - در مورد چرخ یا بخش های جنبان موتور) گیر کردن، (در اثر کم داشت روغن یا حرارت زیاد یا ساییدگی یا زنگ زدگی و غیره) بهم ماسیدن، (با داروی حس کشی یا هوش بر) بیحس کردن، ی  بستن، فلج شدن، ی  زدگی

انگلیسی به فارسی

یخ بستن، منجمد شدن، بی اندازه سرد کردن، فلج کردن، فلج شدن، ثابت کردن، غیرقابل حرکت ساختن، یخ زدگی، افسردگی


یخ زدگی، افسردگی، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: freezes, freezing, froze, frozen
(1) تعریف: to become hardened into ice or a solid form through loss of heat.
متضاد: melt, thaw

- The water in our pond usually freezes in January.
[ترجمه A] آب حوض ما معمولا در ژانویه یخ میزند
[ترجمه ترگمان] آب استخر ما معمولا در ژانویه خشک می شود
[ترجمه گوگل] آب در حوضچه ما معمولا در ماه ژانویه بستگی دارد

(2) تعریف: to become clogged by ice.

- The water pipes froze when our furnace was broken last winter.
[ترجمه ترگمان] وقتی تنور گرم شد، لوله های آب یخ زده بودند
[ترجمه گوگل] هنگامی که کوره ما زمستان گذشته شکسته شد، لوله های آب مسدود شدند

(3) تعریف: to lose mobility or flexibility; become rigid.

(4) تعریف: to suddenly stop or become immobile.
مشابه: check, lock

- His face froze in fear.
[ترجمه ترگمان] صورتش از ترس خشکش زد
[ترجمه گوگل] چهره اش در ترس غرق شد

(5) تعریف: to feel the effects of intense cold.
متضاد: overheat, thaw

(6) تعریف: to die of intense cold.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to make into ice or a solid form by subjecting to cold.
متضاد: melt, thaw

(2) تعریف: to make immobile or inflexible; make rigid.

(3) تعریف: to cause to feel the effects of intense cold.
متضاد: overheat, thaw
مشابه: nip

(4) تعریف: to cause to die from intense cold.

(5) تعریف: to cause to stop or become suddenly rigid.

(6) تعریف: to stop the further manufacture of.

- That group is working to freeze nuclear weapons.
[ترجمه ترگمان] این گروه برای متوقف کردن سلاح های هسته ای کار می کند
[ترجمه گوگل] این گروه در حال تلاش برای بستن سلاح های هسته ای است

(7) تعریف: to fix (wages, prices, or the like) at a certain level.
متضاد: change
اسم ( noun )
مشتقات: freezable (adj.)
(1) تعریف: the act of freezing or state of being frozen.
متضاد: melt, thaw

(2) تعریف: a period of severely cold weather.
متضاد: thaw

(3) تعریف: the halting of a process such as the rise of prices or the manufacture of weapons.

• act of freezing; state of being frozen; extreme cold (meteorology); frost, great cold; act of ceasing the manufacture of; act of fixing (prices, wages, etc.) at a certain level
chill until solid; be chilled until solid; stiffen, make rigid; cease the manufacture of; fix at a certain level (prices, wages, etc.); anesthetize locally (american usage)
when a liquid freezes, it becomes solid because it is so cold.
if you freeze food, you preserve it by storing it at a temperature below freezing point.
when it freezes outside, the temperature falls below freezing point. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. the current freeze has burst pipes in some la and san francisco suburbs.
if you freeze, you become very cold; an informal use.
you can also say that someone freezes when they suddenly stop moving and become completely still and quiet.
to freeze something such as wages or prices means to state officially that they will not be allowed to increase during a particular period of time. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a freeze in the nuclear arms race.
if you freeze something such as a bank account, you obtain a legal order which prevents anyone, including the holder, from using it.
see also deep freeze, freezing, frozen.
if something freezes over it becomes completely covered with a layer of ice.
if something freezes up, it becomes completely covered or blocked with ice.

Simple Past: froze, Past Participle: frozen


دیکشنری تخصصی

[سینما] تصویر ثابت
[عمران و معماری] یخ زدن - منجمد شدن
[کامپیوتر] منجمد کردن، متوقف شدن - توقف در جوابگویی به ورودی، متوقف شدن . کامپیوتر متوقف شده هیچ فعالیتی بر روی مانیتور نداشته و به صفحه کلید هم جواب نمی دهد. گاهی نشانه ی ماوس هم ناپدید می شود . درویندوز 95 و یندوزهای بعدی، با فشار همزمان کلیدهای Ctrl-Alt-Del سیستم مجدداً راه اندازی می شود. کاربران مک اینتاش با فشار همزمان کلیدهای Option-Command-Esc و سپس انتخاب کلید Force Quit می توانند کامپیوتر را از توقف خارج کنند .
[مهندسی گاز] یخ بستن، منجمدشدن
[پلیمر] انجماد، منجمد شدن(کردن)
[آب و خاک] یخ بستن، منجمد شدن، ثابت کردن
[سینما] ثابت کردن یک کادر تصویر روی پرده سینما / نگهداشتن تصویر

مترادف و متضاد

افسردگی (اسم)
depression, gloom, melancholia, freeze, congelation, oppression, dumps, doldrums, dejection

یخ زدگی (اسم)
freeze, rime

سرمازدن (فعل)
freeze, frost

برجای خشک شدن (فعل)
freeze, petrify

بی اندازه سرد کردن (فعل)
freeze

غیر قابل حرکت ساختن (فعل)
freeze

سرمازده کردن (فعل)
freeze, frost

فلج کردن (فعل)
paralyze, cripple, freeze, mutilate, palsy, paralyse

منجمد شدن (فعل)
daze, freeze, refrigerate, ice, glaciate

ثابت کردن (فعل)
stable, evidence, demonstrate, prove, ascertain, freeze, clinch, immobilize, posit

یخ بستن (فعل)
freeze, ice, congeal, glaciate

make cold enough to become solid


Synonyms: benumb, bite, chill, chill to the bone, congeal, frost, glaciate, harden, ice over, ice up, nip, pierce, refrigerate, solidify, stiffen


Antonyms: boil, heat


stop


Synonyms: dampen, depress, discourage, dishearten, fix, hold up, inhibit, peg, suspend


Antonyms: continue, go


جملات نمونه

frozen meat

گوشت یخ‌زده


freezing point

نقطه‌ی انجماد


I froze with terror.

از ترس خشکم زد.


freeze! or I'll shoot!

بی‌حرکت! و الا شلیک می‌کنم!


1. freeze can crack the pipes
یخ زدگی می تواند لوله ها را بترکاند.

2. freeze (on) to
(عامیانه) چسبیدن به،انگل کسی شدن،رها نکردن

3. freeze out
1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن،از بین رفتن،یخ زدن،سرما زده شدن 2- (عامیانه - با سردی یا رفتار غیر دوستانه و غیره) بیرون کردن،راه ندادن،اجازه ی شرکت ندادن

4. freeze over
دارای لایه ای از یخ شدن،رویه بستن،یخ بستن

5. the freeze destroyed the crop
یخ بندان محصولات را از بین برد.

6. the freeze lasted until norooz
سرمای شدید تا نوروز ادامه داشت.

7. to freeze hard
سخت یخ زدن

8. wage freeze
تثبیت دستمزدها

9. the nuclear test freeze
متوقف کردن (ایستانش) آزمایش های هسته ای

10. they agreed to freeze the production on nuclear bombs
آنان توافق کردند که تولید بمب های اتمی را متوقف کنند.

11. the milk began to freeze
شیر شروع به یخ بستن کرد.

12. the government has ordered a freeze on wages and prices
دولت دستور داده است که مزدها و قیمت ها ثابت بماند.

13. yesterday's sunshine and last night's freeze encrusted the snow with ice
آفتاب دیروز و یخبندان دیشب برف ها را با لایه ای از یخ پوشانید.

14. here they kill the sheep and freeze the meat
در اینجا گوسفندها را ذبح می کنند و گوشت آنها را منجمد می کند.

15. Ice could freeze up their torpedo release mechanisms.
[ترجمه ترگمان]یخ می تواند مکانیزم های انتشار اژدر را متوقف کند
[ترجمه گوگل]یخ می تواند مکانیسم های آزادی اژدر خود را بگیرد

16. In severe cold, your fingers can freeze onto metal handles, so be sure to cover your hands.
[ترجمه ترگمان]در سرمای شدید، انگشتان شما می توانند بر روی دسته های فلزی منجمد شوند، پس حتما دست هایتان را بپوشانید
[ترجمه گوگل]در سرماخوردگی، انگشتانتان روی دستگیره های فلزی یخ می کنند، بنابراین مطمئن شوید که دستانتان را پوشانید

17. They seemed to freeze me out of the family.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که آن ها مرا از دست خانواده خشک می کنند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که من را از خانواده بیرون می کردند

18. Why did you freeze me out?
[ترجمه ترگمان]چرا منو یخ زدی؟
[ترجمه گوگل]چرا منو از دست دادی؟

19. Freeze the mixture for about 3 hours or so until solid.
[ترجمه ترگمان]مخلوط را به مدت ۳ ساعت و یا بیشتر خشک کنید تا جامد
[ترجمه گوگل]مخلوط را به مدت 3 ساعت یا بیشتر بشویید تا جامد

20. She'll prepare the food ahead of time and freeze it.
[ترجمه ترگمان]او غذا را پیش از زمان آماده می کند و آن را منجمد می کند
[ترجمه گوگل]او پیش از زمان غذا را آماده می کند و آن را فریز می کند

21. "Freeze! You're busted!",shout the police.
[ترجمه Amethyst] پلیس فریاد زد:�ایست! شما محاصره شدید!�
[ترجمه soniya] پلیس داد زد ایست شما محاصره شده اید
[ترجمه ترگمان]! ایست دستگیر شدی! فریاد می زنم: پلیس!
[ترجمه گوگل]'یخ زدگی! شما بیسواری هستید! 'پلیس فریاد می زند

22. I'll freeze any food that's left over.
[ترجمه ترگمان]هر غذایی که باقی مونده رو منجمد می کنم
[ترجمه گوگل]من هر خوراکی را که از دست داده اید را بستن

23. The government has imposed a price freeze on petrol.
[ترجمه ترگمان]دولت قیمت بنزین را متوقف کرده است
[ترجمه گوگل]دولت فریب قیمت بنزین را تحمیل کرده است

24. National courts can freeze any law while its compatibility with European legislation is being tested.
[ترجمه ترگمان]دادگاه های ملی می توانند هر قانونی را مسدود کنند در حالی که سازگاری آن با قوانین اروپا مورد آزمایش قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]دادگاه های ملی می توانند هر قانون را متوقف کنند در حالی که سازگاری آن با قوانین اروپایی مورد آزمایش قرار می گیرد

Water freezes in cold weather.

آب در هوای سرد یخ می‌بندد.


The water pipe froze.

لوله‌ی آب یخ زد.


The milk began to freeze.

شیر شروع به یخ بستن کرد.


a frozen lake

دریاچه‌ی یخ‌بسته


It is freezing outside.

هوای بیرون مثل یخ است.


I am freezing cold.

خیلی سردم است (دارم از سرما یخ می‌زنم).


freezing weather

هوایی بسیار سرد (یخ‌بندان)


The wheels were frozen to the ground.

(در اثر یخ‌بندان) چرخ‌ها به زمین چسبیده بود.


I froze the rest of the fish.

بقیه‌ی گوشت ماهی را گذاشتیم یخ بزند.


The government has ordered a freeze on wages and prices.

دولت دستور داده است که مزدها و قیمت‌ها ثابت بماند.


Drug traffickers' bank accounts were frozen.

حساب‌های بانکی فروشندگان مواد مخدر را مسدود کردند.


They agreed to freeze the production on nuclear bombs.

آنان توافق کردند که تولید بمب‌های اتمی را متوقف کنند.


the nuclear test freeze

توقف (ایستانش) آزمایش‌های هسته‌ای


Freeze can crack the pipes.

یخ‌زدگی می‌تواند لوله‌ها را بترکاند.


The freeze destroyed the crop.

یخ بندان محصولات را از بین برد.


The freeze lasted until Norooz.

سرمای شدید تا نوروز ادامه داشت.


Brokers and middlemen should be frozen out of the fruit market.

دست دلال‌ها و واسطه‌ها باید از بازار میوه قطع شود.


Our pool is frozen over thinly.

روی حوض ما یخ نازکی بسته است.


اصطلاحات

freeze (on) to

(عامیانه) چسبیدن به، انگل کسی شدن، رها نکردن


freeze out

1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرمازده شدن 2- (عامیانه- با سردی یا رفتار غیردوستانه و غیره) بیرون‌کردن، راه ندادن، اجازه‌ی شرکت ندادن


freeze over

دارای لایه‌ای از یخ شدن، رویه بستن، یخ بستن


پیشنهاد کاربران

ثابت کردن - یخ زدگی

ثابت ماندن

یک نوع اصطلاح برای وقتی که طرف تعجب میکنه یا میترسه یخ زدن بدون حرکت موندن تو فارسی نمیگیم وقتی علی او را دید یخ زد میگیم:خشکش زد.

بی حرکت

در اصطلاح به معنی:" ایست " یا
" تکون نخور"

یخ زدن

[تصویر]

ماندگی ، ثابت شدگی ، بی حرکتی

همراه با mind
از کار افتادن مغز

1. منفعل کردن، به انفعال کشاندن 2. منفعل شدن با انفعال کشیده شدن

ثابت کردن

وقتی پلیس میگه freeze یعنی ایست یعنی همون stop

بلوکه کردن - مانند فزیز کردن دارایی ها، یعنی بلوکه کردن یا جلوگیری از حق برداشت دارایی های متعلقه

در حالتی باقی ماندن

یه مرتبه ای خشکت بزنه بر اثر یه اتفاقی

فرویخیدن/یخیدن = یخ زدن
فرویخاندن/یخاندن = باعث ایجاد یخ زدگی شدن

freeze ( هنرهای نمایشی )
واژه مصوب: بی حرکتی 2
تعریف: ثابت ماندن بازیگر بر روی صحنه در مدت زمان معین


کلمات دیگر: