کلمه جو
صفحه اصلی

flare


معنی : نمایش، شعله، روشنایی خیرهکننده و نامنظم، زبانه کشی، شعله زنی، چراغ یا نشان دریایی، از جا در رفتن، باشعله نامنظم سوختن، زبانه کشیدن
معانی دیگر : (با نور درخشان) سوختن، گر زدن، فروزان شدن یا کردن، فروزش کردن، (بیشتر با: up یا out) از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن، آتشی شدن، (مانند دهانه ی شیپور به تدریج گشاد شدن) برون پرا شدن، (دامن) کلوش شدن، فون شدن (شلوار)، (ارتش) موشک منور، فروزه، فشفشه ی فروزگر، با فروزه آگاهی دادن، با فروزه روشن کردن، سوسو زدن، به طور نامنظم شعله زدن (مثل شمع در باد)، زبانه ی آتش، شعله(ی درخشان و زودگذر)، آتشپاره، ژابیژ، تابه، خشم ناگهانی و زودگذر، صدای بلند و کوتاه مدت، غلیان (احساسات)، طغیان (عواطف)، (در پالایشگاه و غیره) فضولات گازی را سوزاندن، (نجوم - نقاط درخشان روی خورشید که حاکی از فعالیت شدید است - افزایش ناگهانی و شدید درخشانی ستاره) شرار خورشید، استارتابه، چراه یانشان دریایی، خود نمایی

انگلیسی به فارسی

شعله ور شدن، شعله، روشنایی خیرهکننده و نامنظم، زبانه کشی، شعله زنی، چراغ یا نشان دریایی، نمایش، از جا در رفتن، باشعله نامنظم سوختن، زبانه کشیدن


روشنایی خیره‌کننده و نامنظم، زبانه‌کشی، شعله‌زنی، شعله، چراغ یا نشان دریایی، نمایش، خود‌نمایی، با شعله نامنظم سوختن، از جا در رفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flares, flaring, flared
(1) تعریف: to blaze or burn brightly, esp. suddenly (often fol. by "up").
متضاد: gutter
مشابه: blaze

- He poured some gasoline over the fire and it flared.
[ترجمه کیا] او مقداری بنزین روی آتش ریخت و آتش زبانه کشید.
[ترجمه ترگمان] مقداری بنزین روی آتش ریخت و شعله کشید
[ترجمه گوگل] او بعضی از بنزین ها را بر روی آتش ریخت و آن را گاز زد

(2) تعریف: to develop or intensify suddenly (often fol. by "up").
مشابه: blaze

- The rebellion flared after the mass arrests.
[ترجمه ترگمان] شورش پس از دستگیری های جمعی شعله ور شد
[ترجمه گوگل] شورش پس از دستگیری جمعی رخ داد
- His allergy symptoms really flare up during the spring.
[ترجمه ترگمان] علائم حساسیت او در بهار به جوش می اید
[ترجمه گوگل] علائم آلرژی او در طول بهار در تابستان ظاهر می شود

(3) تعریف: to widen gradually along a length.

- The sleeves flare at the wrist.
[ترجمه ترگمان] آستین ها روی مچ زبانه می کشد
[ترجمه گوگل] آستین در مچ دست قرار دارد
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to flare.

- The article flared her interest in space travel.
[ترجمه ترگمان] این مقاله علاقه خود را به سفره ای فضایی شعله ور کرد
[ترجمه گوگل] مقاله علاقه خود را به سفر فضایی به ارمغان آورده است
اسم ( noun )
عبارات: flare up
(1) تعریف: a bright light or blaze, esp. one that occurs suddenly.
مشابه: blaze, flash

(2) تعریف: a device used for signaling or illumination that produces a bright light, usu. by combustion.

- The police set up flares around the accident scene.
[ترجمه ترگمان] پلیس گلوله های نورانی اطراف صحنه تصادف را روشن کرد
[ترجمه گوگل] پلیس اطراف صحنه حادثه را تنظیم می کند

(3) تعریف: a gradual widening, as along a length.

- I don't like the flare of these pants.
[ترجمه ترگمان] از the این شلوار خوشم نمیاد
[ترجمه گوگل] من شعله های این شلوار را دوست ندارم

(4) تعریف: a sudden eruption or intensification, as of an emotion or action.

- She was frightened by the flare of her father's anger.
[ترجمه ترگمان] از خشم خشم پدرش می ترسید
[ترجمه گوگل] او از طغیان خشم پدرش ترسید

• wavering flame or light; sudden burst of light; outburst of anger or emotion; bright signal light; outwardly spreading curve
burn unsteadily; suddenly burst into flame, ignite; suddenly burst into anger; signal using a bright light; slowly curve outward
a flare is a small device that produces a bright flame. flares are used as signals.
if a fire flares, the flames suddenly become larger.
if something such as violence, conflict, or anger flares, it starts or becomes worse.
see also flared.
something that flares out spreads outwards at one end to form a wide shape.
if fire or a flame flares up, it suddenly burns very fiercely and brightly.
if something such as violence, a conflict, or an emotion flares up, it suddenly becomes very intense or serious.

دیکشنری تخصصی

[سینما] نور ناخواسته - سوختگی
[عمران و معماری] بیرون آمدگی - ماهیچه - شیپوری
[مهندسی گاز] شعله گاه، مشعل ایمنی، جای شعله
[ریاضیات] گشاد، شیپوره
[نفت] مشعل - سوزاندن

مترادف و متضاد

نمایش (اسم)
amusement, performance, play, display, show, appearance, demonstration, ostentation, histrionics, representation, presentation, exhibition, portrayal, parade, presentment, staging, showing, exposure, drama, flare, spectacle

شعله (اسم)
flame, ingle, flare

روشنایی خیره کننده و نامنظم (اسم)
flare

زبانه کشی (اسم)
flare

شعله زنی (اسم)
flare

چراغ یا نشان دریایی (اسم)
flare

از جا در رفتن (فعل)
transport, outrage, flare

باشعله نامنظم سوختن (فعل)
flare

زبانه کشیدن (فعل)
fire, flame, lick, flare

erupt, blow


Synonyms: blaze, boil over, break out, burn, burn up, burst, dart, dazzle, explode, fire up, flash, flicker, flutter, fume, glare, glow, go off, lose control, rant, seethe, shimmer, shoot, waver


spread


Synonyms: broaden, grow, splay, widen


جملات نمونه

1. the sudden flare of torches in the darkness
شعله ی ناگهانی مشعل ها در تاریکی

2. I saw the sudden flare of a flashlight in the darkness.
[ترجمه ترگمان]نور ناگهانی چراغ قوه را در تاریکی دیدم
[ترجمه گوگل]من یک فلاش ناگهانی یک چراغ قوه را در تاریکی دیدم

3. There was a sudden flare as a fuel tank exploded.
[ترجمه ترگمان]زمانی که یک تانک سوخت منفجر شد، یک flare ناگهانی رخ داد
[ترجمه گوگل]یک انفجار ناگهانی به عنوان یک مخزن سوخت منفجر شد

4. A gust of wind made the candles flare.
[ترجمه ترگمان]یک تندباد، شمع ها را منور می ساخت
[ترجمه گوگل]سوزش باد باعث ایجاد شمع شد

5. The flare overshot its target and set light to a hotel.
[ترجمه ترگمان]منور هدف خود را از دست داد و به هتل رفت
[ترجمه گوگل]انفجار بیش از حد هدف خود را و تنظیم نور به یک هتل

6. A flare lit up the sky.
[ترجمه ترگمان]یک گلوله نورانی آسمان را روشن کرد
[ترجمه گوگل]یک شعله نور آسمان را روشن کرد

7. The match gave a last flare.
[ترجمه ترگمان]این مسابقه آخرین بار برگزار شد
[ترجمه گوگل]مسابقه آخرین گلزنی را به نمایش گذاشت

8. If they did not see a green flare in ten minutes, they were to launch the attack.
[ترجمه ترگمان]اگر آن ها در عرض ده دقیقه یک گلوله سبز دیده نمی شدند مجبور بودند که حمله را شروع کنند
[ترجمه گوگل]اگر آنها در ده دقیقه نتوانستند سبز را ببینند، آنها این حمله را آغاز کردند

9. The ship's crew sent up a distress flare.
[ترجمه ترگمان]خدمه کشتی یک منور را بالا فرستادند
[ترجمه گوگل]خدمه کشتی یک آتش سوزی اضطراب ارسال کرد

10. This skirt has a definite flare.
[ترجمه ترگمان] این دامن یه منور قطعی داره
[ترجمه گوگل]این دامن دارای یک شعله ی مشخص است

11. There was a sudden flare when she threw the petrol onto the fire.
[ترجمه ترگمان]ناگهان هنگامی که بنزین را بر روی آتش پرت کرد، ناگهان برق زد
[ترجمه گوگل]هنگامی که بنزین را بر روی آتش پرتاب کرد، ناگهانی درخشید

12. The sleeves are tight to the elbow, then flare out.
[ترجمه ترگمان]آستین ها به آرنج چسبیده اند و بعد شعله ور می شوند
[ترجمه گوگل]آستین ها به آرنج تنگ می شوند و پس از آن شعله ور می شوند

13. The dispute could flare up into a major crisis.
[ترجمه ترگمان]این اختلاف می تواند منجر به یک بحران بزرگ شود
[ترجمه گوگل]این اختلاف می تواند به یک بحران بزرگ تبدیل شود

14. The flare to mark the start of the attack went up at 0440.
[ترجمه ترگمان]شعله ور شدن آغاز حمله در ۰۴۴۰ آغاز شد
[ترجمه گوگل]انفجار برای نشان دادن شروع حمله در 0440 افزایش یافت

15. We set off a flare to help guide our rescuers.
[ترجمه ترگمان]ما برای کمک به نجات دهندگان خود یک منور آماده کردیم
[ترجمه گوگل]ما برای رسیدن به امدادرسانی به ما کمک می کنیم

When I stirred the fire, it flared.

آتش را که هم زدم، زبانه کشید.


Suddenly she flared out at her husband.

ناگهان به شوهرش پرید.


A peacock flares its feathers.

طاووس پرهای خود را گسترده می‌کند.


The skirt flares at the hem.

دامن هرچه پایین‌تر می‌رود، گشادتر می‌شود.


The enemy used flares to light up the battle- ground.

دشمن برای روشن کردن میدان جنگ فروزه به‌کار برد.


The breeze flared the candle.

نسیم شعله‌ی شمع را به لرزه آورد.


the sudden flare of torches in the darkness

شعله‌ی ناگهانی مشعل‌ها در تاریکی


She flared up the sight of him.

به محض دیدن او از کوره در رفت.


پیشنهاد کاربران

if a piece of clothing flares out, it becomes wider at one end
شلوار های پاچه گشاد

مشعل امداد

شراره خورشیدی ( در نجوم )

از کوره در رفتن

در علم مهندسی مکانیک به معنی مهره ای هم معنی میشه
Pressure connection type: Flare

پاشنه نشینی ( عملیات هواپیما )

fire
flame

Tensions flare at peace rally
تنش ها در راهپیمایی صلح شعله ور می شود.

flare ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: برون خَم
تعریف: فضای تعدیل پذیری در اطراف مانع که می توان آن را در مواقع ضروری تغییر داد


کلمات دیگر: