کلمه جو
صفحه اصلی

interlock


معنی : بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن
معانی دیگر : هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کردن، هم چفت کردن، به هم وصل کردن، (به هم وابسته کردن به طوری که هریک بدون دیگری کار نکند) همبسته کردن، هم وابسته کردن

انگلیسی به فارسی

بهم پیوستن، در هم گیر کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم قفل کردن، درهم بافتن، بهم پیچیدن


متصل کردن، در هم بافتن، بهم پیوستن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: interlocks, interlocking, interlocked
(1) تعریف: to come together in a coordinated way, as the intermeshed parts of a machine.
مشابه: engage, knit, mesh

(2) تعریف: to join together or become entangled.
مشابه: mesh
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to fit (parts) together so that they move or act in a coordinated or synchronized manner.

- They interlocked the gears during assembly.
[ترجمه ترگمان] آن ها دنده را در حین مونتاژ قفل می کردند
[ترجمه گوگل] آنها در هنگام مونتاژ دنده ها را به هم متصل کردند
اسم ( noun )
مشتقات: interlocker (n.)
(1) تعریف: the process of joining in a coordinated fashion, or the condition of being joined in such a way; interlocking.
مشابه: mesh

(2) تعریف: a device or system used to direct the coordination of two or more mechanisms or processes, as in computers or automobile ignitions.

• device which prevents two mechanisms from operating at the same time; type of stretchable fabric
unite, interweave, mesh; join together in a synchronized manner
things that interlock with each other fit into each other and are firmly joined.
if systems, situations, or plans are interlocked, they are very closely connected.

دیکشنری تخصصی

[سینما] درهم قفل / کوبلاژ / میان بسته
[عمران و معماری] قفل و بست
[کامپیوتر] همبند کردن، همبند شدن، وسیله حفاظتی که از تداخل دستگاه یا عملثیات دیگری ممانعت به عمل می آورد .
[برق و الکترونیک] قفل داخلی، شرط درونی بازدارنده
[مهندسی گاز] بهم پیوستن، درهم گیرکردن
[زمین شناسی] قفل و بست-در هم گیری -همبند

مترادف و متضاد

بهم پیوستن (فعل)
knot, graft, incorporate, unite, concrete, stick, link, admix, interlock, interconnect, bind, interlink, concatenate, pan, knit, seam, inosculate

بهم پیچیدن (فعل)
interlock, implicate, entwine, entwist, interlace, convolve

در هم بافتن (فعل)
interlock, interlace, intertwine, interweave, inweave, pleach, raddle

در هم گیر کردن (فعل)
interlock, mat

بهم قفل کردن (فعل)
interlock

بهم ارتباط داشتن (فعل)
interlock

جملات نمونه

1. an interlock on an elevator door
هم وابستگر درب آسانسور (که فقط هنگام توقف دستگاه باز می شود)

2. Interlock your fingers behind your back.
[ترجمه ترگمان]انگشتت رو بذار پشت سرت
[ترجمه گوگل]انگشتان خود را پشت سر خود ببندید

3. All the units interlock with one another rigidly.
[ترجمه ترگمان]همه واحدها به طور کامل درهم قفل می شوند
[ترجمه گوگل]تمام واحدها به صورت یکدست به یکدیگر متصل می شوند

4. The edges interlock to form a tight seal.
[ترجمه ترگمان]لبه های آن به شکل یک آب بندی محکم تشکیل می شود
[ترجمه گوگل]لبه ها برای ایجاد مهر و موم تنگ می شوند

5. The US space shuttle will interlock with the Russian space station later today.
[ترجمه ترگمان]شاتل فضایی آمریکا امروز با ایستگاه فضایی روسیه کار خواهد کرد
[ترجمه گوگل]شاتل فضایی ایالات متحده بعدا امروز با ایستگاه فضایی روسیه متصل خواهد شد

6. The tragedies begin to interlock.
[ترجمه ترگمان]این فجایع از interlock شروع می شوند
[ترجمه گوگل]تراژدی ها شروع به اتصال می کنند

7. All the components of the Pythagorean model interlock, each absolutely necessary to the proper operation of the whole.
[ترجمه ترگمان]همه اجزای مدل Pythagorean (Pythagorean)، هر یک به طور کامل برای عملیات صحیح کل ضروری هستند
[ترجمه گوگل]تمام مولفه های مدل پیثاگرایی متصل می شوند، هر کدام کاملا لازم برای عملکرد مناسب کل است

8. There are also bargains which interlock all these with foreign corporations, foreign governments and the international organisations.
[ترجمه ترگمان]همچنین bargains وجود دارد که همه اینها را با شرکت های خارجی، دولت های خارجی و سازمان های بین المللی مقایسه می کند
[ترجمه گوگل]معامله ای هم وجود دارد که همه اینها را با شرکت های خارجی، دولت های خارجی و سازمان های بین المللی هماهنگ می کند

9. Most of the elements interlock with one another.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از عناصر با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند
[ترجمه گوگل]اکثر عناصر با یکدیگر یکدیگر را در هم می آمیزند

10. In regard of the structure, we adopt the interlock operation data module, the interlock variable data module, and the interlock status data module, in order that this tool may be used widely.
[ترجمه ترگمان]در رابطه با ساختار، مدل داده های عملیات interlock، مدول داده های متغیر interlock و مدول داده های وضعیت interlock را اتخاذ می نماییم تا این ابزار به طور گسترده مورد استفاده قرار گیرد
[ترجمه گوگل]در رابطه با ساختار، ما ماژول داده عملیات درهم می رویم، ماژول داده های متغیر متغیر و ماژول وضعیت وضعیت اینترکال، به منظور استفاده از این ابزار به طور گسترده استفاده می شود

11. An over - temperature alarm and interlock is provided on the gases leaving the concentrating tower.
[ترجمه ترگمان]زنگ خطر بیش از حد و interlock در گازهای باقی مانده از برج تمرکز فراهم شده است
[ترجمه گوگل]زنگ هشدار بیش از حد دما و اتصال بر روی گازهایی که از برج متمرکز خارج می شوند، ارائه می شود

12. Mainly products are: velvet and interlock baby romper, velvet children wears and adult knitted leisure garments.
[ترجمه ترگمان]معمولا این محصولات شامل: مخمل و interlock، romper، کودکان مخملی و لباس های اوقات فراغت است
[ترجمه گوگل]به طور عمده محصولات عبارتند از: مخملی و interlock دامن دامن، کودکان مخملی پوشیدن و پوشاک بزرگسالان knitted اوقات فراغت

13. To engage and interlock securely so as to be immobile.
[ترجمه ترگمان]درگیر شدن و interlock بودن به طور ایمن و بی حرکت بودن
[ترجمه گوگل]برای درگیر شدن و ایمن کردن آن به عنوان غیر متحرک

14. The interlock is the essential system of air lock to prevent the door which controlled open at same time.
[ترجمه ترگمان]The سیستم ضروری قفل هوا است تا از دری که در همان زمان باز می شود جلوگیری شود
[ترجمه گوگل]درهم و برهم، سیستم ضروری برای قفل هوا است تا مانع از ورود درب باز شده در همان زمان شود

an interlock on an elevator door

هم‌وابستگر درب آسانسور (که فقط هنگام توقف دستگاه باز می‌شود)


پیشنهاد کاربران

به هم تنیدن، به هم تابیدن، تشبک، تشبیک

به هم تنیدن - در هم پیچیدن
مثلا :
?? Have you tried to interlock your own toes : تا حالا سعی کردی انگستاتو گره بزنی به هم
Interlocked toes

در برق
قفل درونی، چفت و بست. سیستم قفل مکانیکی و یا الکتریکی تجهیزات برای کلید زنی صحیح است


کلمات دیگر: