کلمه جو
صفحه اصلی

ally


معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن
معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

انگلیسی به فارسی

پیوستن، متحد کردن، هم‌پیمان، دوست، معین


متحد، دوست، پیوستن، متحد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: allies, allying, allied
(1) تعریف: to unite or connect in a formal alliance (usu. fol. by "to" or "with").
مترادف: confederate, federate, unite
مشابه: affiliate, align, associate, band, connect, join

- In World War II, England allied itself with the United States.
[ترجمه ترگمان] در جنگ جهانی دوم انگلستان با ایالات متحده متحد شد
[ترجمه گوگل] در جنگ جهانی دوم، انگلستان خود را با ایالات متحده متحد کرد

(2) تعریف: to associate by some common factor, such as mutual interest or similarity.
مترادف: associate, connect, join, link
متضاد: split
مشابه: affiliate, align, band, equate, mate, relate, unite

- In her historical analysis, she closely allied politics and economics.
[ترجمه ترگمان] در تحلیل تاریخی او، او به شدت با سیاست و اقتصاد متحد بود
[ترجمه گوگل] در تجزیه و تحلیل تاریخی او، سیاست و اقتصاد را به شدت متصل می کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to take part in an alliance.
مترادف: confederate, join, league, unite
مشابه: affiliate, align, associate, band, combine, participate, unionize

- England, France, and the United States allied against Germany in World War II.
[ترجمه ترگمان] انگلستان، فرانسه و ایالات متحده در جنگ جهانی دوم با آلمان متحد شدند
[ترجمه گوگل] انگلستان، فرانسه و ایالات متحده در جنگ جهانی دوم علیه آلمان متحد شدند
اسم ( noun )
حالات: allies
(1) تعریف: one that is part of an alliance.
مترادف: confederate, partner
مشابه: affiliate, participant, party

- The Soviet Union and the United States were allies during the second world war.
[ترجمه ترگمان] شوروی و ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم متحد بودند
[ترجمه گوگل] اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم متحد بودند

(2) تعریف: one who cooperates with or is a friend of another.
مترادف: associate, comrade, fellow, friend, mate, partner
متضاد: adversary, antagonist, enemy, opponent, rival
مشابه: affiliate, buddy, colleague, companion, coworker, teammate

- As a foreigner, the new queen had few allies in her husband's court.
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بیگانه، ملکه جدید در حیاط شوهرش متحد شده بود
[ترجمه گوگل] ملکه جدید به عنوان یک خارجی، در دادگاه شوهرش چندین متحد داشت
- He needed some allies in government in order to bring about the reforms that he wished to achieve.
[ترجمه ترگمان] او به چند متحد در دولت نیاز داشت تا اصلاحاتی را که می خواست به دست آورد، به دست آورد
[ترجمه گوگل] او نیاز به برخی متحدان در دولت داشت تا اصلاحات را که او می خواست به دست آورد، به ارمغان بیاورد

• member of a pact, member of a treaty, member of a formal agreement
make a pact with -, join with -
an ally is a country, organization, or person that helps and supports another.
if you ally yourself with someone, you support them.
see also allied.

مترادف و متضاد

دوست (اسم)
patron, ally, fellow, friend, mate, boyfriend, bosom friend, chum, schoolmate

متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

something united with another, especially by treaty


Synonyms: accessory, accomplice, associate, coadjutor, collaborator, colleague, confederate, co-worker, friend, helper, partner


Antonyms: antagonist, enemy


جملات نمونه

to ally oneself with

هم‌عهد شدن با


1. to ally oneself with
هم عهد شدن با

2. subsidary payments to an ally
پرداخت کمک مالی به یک متحد

3. Charles remained a close ally of the French king.
[ترجمه ترگمان]شارل متحد نزدیک پادشاه فرانسه ماند
[ترجمه گوگل]چارلز متحد نزدیک پادشاه فرانسه بود

4. Ally was confident that we would be ready on time, but I had my doubts .
[ترجمه ترگمان]الی مطمئن بود که ما به موقع آماده خواهیم بود، اما شک داشتم
[ترجمه گوگل]متحد مطمئن بود که ما در زمان آماده باشیم، اما شک داشتم

5. Portugal is a traditional ally of England.
[ترجمه ترگمان]پرتغال متحد سنتی انگلستان است
[ترجمه گوگل]پرتغال متحد سنتی انگلستان است

6. In that war England was not an ally; she was neutral.
[ترجمه ترگمان]در آن جنگ انگلستان متحد نبود؛ او بی طرف بود
[ترجمه گوگل]در آن جنگ انگلیس یک متحد نبود؛ او خنثی بود

7. Ally groped steadily towards the door.
[ترجمه ترگمان]الی با دقت به طرف در رفت
[ترجمه گوگل]آلیس به طور پیوسته به طرف درب رفت

8. He now had an ally against his boss.
[ترجمه ترگمان]اون الان یه هم پیمان بر علیه رئیسش داشت
[ترجمه گوگل]او اکنون متحد علیه رئیسش بود

9. He is a close ally of the Prime Minister.
[ترجمه ترگمان]او متحد نزدیک نخست وزیر است
[ترجمه گوگل]او یک متحد نزدیک نخست وزیر است

10. The United States is a close ally of South Korea.
[ترجمه ترگمان]ایالات متحده متحد نزدیک کره شمالی است
[ترجمه گوگل]ایالات متحده یک متحد نزدیک کره جنوبی است

11. The Prime Minister found a surprise ally today in the shape of Jacques Delors, the Commission President.
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر امروز در شکل ژاک Delors، رئیس کمیسیون، متحد عجیبی یافت
[ترجمه گوگل]نخست وزیر امروز یک متحد شگفت انگیز را در قالب ژاک دلورس، رئیس جمهور کمیسیون، یافت

12. She felt she needed an ally so badly.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد به یک هم پیمان نیاز دارد
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که به یک متحد بسیار نیاز دارد

13. Jane felt that she had an ally.
[ترجمه ترگمان]جین احساس می کرد که او یک هم پیمان دارد
[ترجمه گوگل]جین احساس کرد که او یک متحد داشت

14. Exercise is an important ally in your campaign to lose weight.
[ترجمه ترگمان]ورزش یک متحد مهم در کمپین خود برای از دست دادن وزن است
[ترجمه گوگل]تمرین یک مبارز مهم در کمپین شما برای از دست دادن وزن است

15. She knew she had found an ally in Ted.
[ترجمه ترگمان]اون می دونست که تو تد یه هم پیمان پیدا کرده
[ترجمه گوگل]او می دانست که یک متحد در تد یافت

America and her European allies

امریکا و هم‌پیمانان اروپایی‌اش


This country has not allied itself with any superpowers.

این کشور با هیچ ابرقدرتی متحد نشده است.


The onion is allied to the lily.

پیاز و سوسن هم‌خانواده‌اند.


پیشنهاد کاربران

هم عهدی

میثاق

who agrees to help or support you

یک عامل مهم و مثبت
Having self - confidence is an important ally in a job interview.
داشتن اعتماد بنفس یک فاکتور مهم است در مصاحبه کاری

متحد
. Definition =[noun] A person or country that agrees to help an other person or country , for example in a war



عامل موثر

متحد شدن در جنگ
متحدین
?who knows American allies in world two
many countries will ally us in the battle

دست به یکی کردن

همدست


کلمات دیگر: