کلمه جو
صفحه اصلی

usher


معنی : راهنما، راهنمایا کنترل سینما و غیره، راهنمایی کردن، طلیعه چیزی بودن، یساولی کردن
معانی دیگر : جانمایی کردن، (معمولابا: in یا into) به وجود آوردن، ایجاد کردن، همراه آوردن، دربان، دروازه بان، (در کلیسا و تئاتر و کنسرت و غیره) راهنما، (کسی که تماشاچی و غیره را به صندلی خود راهنمایی می کند) جانما، (در مراسم رسمی) پیشگام صف، معرفی کننده ی مدعوین، یساول، (مراسم ازدواج) ساقدوش، مشایع داماد، (انگلیس - مهجور - مدرسه ی پسرانه) کمک معلم، دستیار

انگلیسی به فارسی

راهنما، راهنما یا کنترل سینما و غیره


راهنمایی کردن، طلیعه چیزی بودن


به وجود آوردن، ایجاد کردن


راننده، راهنما، راهنمایا کنترل سینما و غیره، طلیعه چیزی بودن، راهنمایی کردن، یساولی کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who escorts people to their seats in a church, theater, stadium, or the like.
مشابه: attendant, escort, guide, pilot, usherette

(2) تعریف: one who acts as a doorkeeper, as in a legislative chamber.
مترادف: doorkeeper
مشابه: bouncer, concierge, doorman, gatekeeper

(3) تعریف: one of the groom's attendants in a wedding.
مشابه: attendant
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ushers, ushering, ushered
(1) تعریف: to lead, escort, or show (others) (usu. fol. by into, in, out, or to).
مترادف: escort
مشابه: accompany, conduct, direct, guide, lead, marshal, pilot, seat, show, squire, steer

- We were ushered into the king's presence.
[ترجمه ترگمان] ما به حضور شاه راهنمایی شدیم
[ترجمه گوگل] ما در حضور شاه حضور داشتیم

(2) تعریف: to come before or announce; lead in; introduce (usu. fol. by in).
مترادف: announce, introduce
مشابه: begin, herald, inaugurate, initiate, institute, launch, proclaim, start

- The treaty ushered in a new era of peace.
[ترجمه ترگمان] این عهدنامه در دوره ای جدید از صلح هدایت شد
[ترجمه گوگل] این معاهده در عصر جدید صلح به راه افتاد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to act or serve as an usher.
مشابه: lead

• one who directs people to their reserved seats; doorkeeper
act as an usher, escort; guide, direct; introduce
if you usher someone somewhere, you show them where they should go, often by going with them.
an usher is a person who shows people where to sit, for example at a wedding or concert.
if someone or something ushers in an important change or development, they come before it and often help cause it to happen.
if you usher in a particular period of time or festival, you do something to celebrate it.

مترادف و متضاد

راهنما (اسم)
leader, guidance, adviser, advisor, guide, guideline, index, signal, clue, conductor, cicerone, key, usher, fingerpost, flagman, keynote, keyword, landmark, pacemaker, lead-up, loadstar, lodestar

راهنمایا کنترل سینما و غیره (اسم)
usher

راهنمایی کردن (فعل)
lead, conduce, guide, steer, cue, herald, usher, instruct

طلیعه چیزی بودن (فعل)
usher

یساولی کردن (فعل)
usher

person who guides others to place


Synonyms: attendant, conductor, doorkeeper, doorperson, escort, guide, herald, lead, leader, page, pilot, precursor


guide


Synonyms: bring in, conduct, direct, escort, herald, inaugurate, initiate, institute, introduce, launch, lead, marshal, open the door, originate, pave the way, pilot, precede, preface, receive, set up, show around, show in, show out, steer


جملات نمونه

1. to usher the spectators to their seats
تماشاچیان را به صندلی های خود راهنمایی کردن

2. an opportunity to usher in an new era of peace in europe
فرصتی برای به وجود آوردن دوران جدید صلح در اروپا

3. The usher bowed us into the theatre.
[ترجمه ترگمان]حاجب ما را به تئاتر راهنمایی کرد
[ترجمه گوگل]ماجر ما را به تئاتر تعطیل کرد

4. The usher seated them in the front row.
[ترجمه احسان71] راهنما آن ها را در ردیف جلو نشاند.
[ترجمه ترگمان]حاجب در ردیف جلو نشسته بود
[ترجمه گوگل]اوهر آنها را در ردیف جلو قرار داد

5. The legislation should usher in a host of new opportunities for school leavers.
[ترجمه ترگمان]این قانون باید میزبان فرصت های جدیدی برای leavers مدارس باشد
[ترجمه گوگل]این قانون باید در بسیاری از فرصت های جدید برای مهاجران مدرسه به وجود آورد

6. The usher was told to look out into the audience and count noses.
[ترجمه ترگمان]به دربان گفته شد که به میان حضار و noses نگاه کند
[ترجمه گوگل]به ماجر اجازه داد تا مخاطب را ببیند و بینی را ببیند

7. The guests were bowed in by the usher.
[ترجمه ترگمان]مهمانان در کنار حاجب خم شده بودند
[ترجمه گوگل]مهمانان توسط یوزر خسته شدند

8. I had planned to usher in the new decade with a month of abstinence.
[ترجمه ترگمان]من قصد داشتم در دهه جدید با یک ماه پرهیز کار کنم
[ترجمه گوگل]من در یک دهه جدید با یک ماه تمسخر آمیز برنامه ریزی کرده بودم

9. If the usher caught you throwing popcorn, you were booted out of the theater.
[ترجمه ترگمان]اگر حاجب شما را گرفته بود که ذرت بو داده را پرتاب کنید، با اردنگی از تئاتر بیرون بودید
[ترجمه گوگل]اگر قاتل شما را پرتاب کرد، شما از تئاتر خارج شدید

10. The usher handed us a songsheet and directed us to seats in the front row.
[ترجمه ترگمان]منشی یک songsheet به ما داد و ما را به سمت صندلی های ردیف جلو هدایت کرد
[ترجمه گوگل]ماجر ما را به عنوان آهنگساز به ما هدیه کرد و ما را به سمت کرسی در ردیف جلو هدایت کرد

11. Come with us to enjoy Mount Usher whose lilies, poppies and peonies gladdened the heart of William Robinson.
[ترجمه ترگمان]همراه ما بیایید تا از کوه \"آشر\" لذت ببریم که سوسن، شقایق و peonies قلب ویلیام رابینسون را شاد کرد
[ترجمه گوگل]بیا با ما برای لذت بردن از کوه Usher که نیلوفرها، خشخاش و Peonies قلب ویلیام رابینسون را خوشحال کرد

12. One consequence was to usher in a period of marked discretion in personal expenditure.
[ترجمه ترگمان]یک امر مهم این بود که در مدت کوتاهی احتیاط و احتیاط را در مخارج شخصی بکار برند
[ترجمه گوگل]یک نتیجه این بود که در دوره ای از اختیار مشخص در هزینه های شخصی وارد شود

13. In this case, Madeline Usher has been buried in the family vault below the house, supposedly dead.
[ترجمه ترگمان]تو این پرونده، \"مادلین Usher\" توی گاوصندوق خانواده زیر خونه دفن شده، ظاهرا مرده
[ترجمه گوگل]در این مورد، مادلین آهرر در خانه های خانوادگی زیر خانه، که ظاهرا مرده است، دفن شده است

14. The officer was saying something, but the usher was shaking his head firmly.
[ترجمه ترگمان]افسر چیزی نمی گفت اما حاجب سرش را محکم تکان می داد
[ترجمه گوگل]افسر چیزی گفته بود، اما یوزر سرش را کاملا تکان داد

15. Once inside a gentlemanly usher gave our party good seats.
[ترجمه ترگمان]یک بار در یک حاجب محترم، صندلی های خوب را به ما تعارف کرد
[ترجمه گوگل]یک بار در داخل یک ورزشکار نجیب زاده به حزب ما کرسی های خوبی داد

to usher the spectators to their seats

تماشاچیان را به صندلی‌های خود راهنمایی کردن


an opportunity to usher in an new era of peace in Europe

فرصتی برای به‌وجود آوردن دوران جدید صلح در اروپا


پیشنهاد کاربران

راهنما، نگهبان

طلیعه دار/طلایه دار بودن در، ایجادکننده چیزی بودن

Usher something in
به معنی طلیعه دار بودن در. . . . می باشد

راهنما، کنترل سینما ، کسی که در سینما با مشاهده بلیط افراد آن ها را به جای خودشان راهنمایی می کند.

کُنترلِر ، بلیت فروش

تعیین کننده

راهنمایی کردن، هدایت کردن، آغاز کردن، شروع کردن

e. g. The usher conducted us to our seats
فرد راهنما ( جانما در سینما ) ما را تا صندلی هایمان مشایعت کرد/همراهی کرد

نوید دادن

پارکبان


کلمات دیگر: