کلمه جو
صفحه اصلی

ruffle


معنی : تکبر، تلاطم، ناصاف کردن، بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن
معانی دیگر : خیزاب دار کردن، ناصاف کردن یا شدن، چین دار کردن یا شدن، موج دار کردن یا شدن، چرو کاندن، چروکیدن، (در اثر ترس یا خشم و غیره) موها یا پرهای خود را سیخ کردن، براق کردن یا شدن، افراشته کردن یا شدن، شق کردن یا شدن، آزردن، رنجاندن، اذیت کردن، ناراحت کردن یا شدن، رنجیدن، غیظی کردن یا شدن، (صفحه های کتاب را مانند هنگام بر زدن ورق بازی) تند ورق زدن، (نوار پارچه یا تور که چین می دهند و به حاشیه ی لباس به ویژه سرآستین و یقه می دوزند) روبان چین دار، حاشیه ی چین دار، (حاشیه ی جامه و غیره را) چین دار کردن، چین دادن، (ripple هم می گویند) آب لرز، خیزابچه، موج کوچک، رجوع شود به: ruff، (طبل زدن)، ضربه های تند و کم صدا (از roll کم صداتر است)، (قدیمی)، چاخان کردن، (با سروصدا) لاف زنی کردن، موجدار کردن مثل باد براب

انگلیسی به فارسی

خرچنگ، تکبر، تلاطم، موجدار کردن، گره زدن، تاه کردن، بر هم زدن، چروک کردن، ناهموار کردن، ژولیده کردن، براشفتن، ناصاف کردن


موجدار کردن (مثل باد براب)، بر هم زدن، ناصاف کردن،ناهموار کردن، ژولیده کردن، گره زدن، براشفتن، تلاطم


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ruffles, ruffling, ruffled
(1) تعریف: to disturb the smoothness or evenness of; agitate or ripple.
مترادف: agitate, perturb, rile, ripple, roil, undulate
متضاد: smooth
مشابه: flutter, fret

- Wind ruffles the surface of the pond.
[ترجمه ترگمان] باد سطح استخر را به هم می ریزد
[ترجمه گوگل] باد سرازیر می شود سطح آبشار

(2) تعریف: to gather (fabric) into deep pleats or frills.
مترادف: frill
مشابه: crimp, flounce, furbelow, gather, plait, pleat, pucker, shirr

(3) تعریف: to cause (feathers) to become erect.
مشابه: muss, rumple

(4) تعریف: to irritate or fluster.
مترادف: agitate, annoy, discomfit, disconcert, fluster, irritate, rattle, unsettle, upset
متضاد: calm, smooth, soothe
مشابه: confuse, discompose, disturb, exasperate, fret, nettle, perturb, rile, trouble, unnerve
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become agitated or uneven.
مترادف: fret, ripple, undulate
مشابه: flutter

- The surface of the pond ruffled in the breeze.
[ترجمه ترگمان] سطح آبگیر در باد موج می زد
[ترجمه گوگل] سطح حوضچه در نسیم خشک شده است

(2) تعریف: to become irritated or flustered.
مترادف: fluster, irritate, upset
مشابه: fret
اسم ( noun )
مشتقات: ruffled (adj.)
(1) تعریف: a strip or length of fabric, gathered along one edge in pleats or frills, and usu. used as trimming.
مترادف: flounce, frill, furbelow, pleat

(2) تعریف: something resembling this, such as a bird's ruff.

(3) تعریف: an unevenness or break, as in the surface of a body of water; ripple or flutter.
مترادف: flutter, ripple, undulation, wave

• pleated strip of ribbon or other material used as a decorative trim; fold, pleat; unevenness or disturbance of a surface
gather into pleats, crease; muss, dishevel; agitate, disturb; annoy, irritate
if you ruffle someone's hair, you move your hand quickly and fairly roughly over their head as a way of showing affection.
ruffles are small, decorative folds of material.
see also ruffled.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] موج نما گردابی - الف) یک موج نما که توسط یک گرداب تشکیل می شود. (هابز 1917) منسوخ. ب) ناهمواری یا آشفتگی سطح، مثلاً ریپل بر روی یک سطح آب.

مترادف و متضاد

Antonyms: calm, soothe


Synonyms: abrade, agitate, anger, annoy, bluster, bother, browbeat, bully, chafe, confuse, cow, disconcert, disquiet, disturb, excite, floor, flummox, flurry, fluster, fret, fuddle, gall, get to, harass, intimidate, irk, nettle, peeve, perturb, provoke, put off, put out, rattle, rattle one’s cage, shake up, stir, stump, throw into tizzy, torment, trouble, unsettle, vex, wear, worry


تکبر (اسم)
ruff, arrogance, affectation, pride, insolence, height, ruffle, turgescence

تلاطم (اسم)
agitation, turbulence, shock, toss, emotion, lop, ruffle, turbulency

ناصاف کردن (صفت)
ruffle

بر هم زدن (فعل)
bash, overset, unsettle, discompose, disturb, disorder, ruffle, faze, tousle, coup, derange, disarrange, disband

ژولیده کردن (فعل)
confuse, embarrass, dishevel, daze, ruffle, bemuse, tangle

گره زدن (فعل)
knot, loop, truss, tie, ruffle, cadge, knit, twitch, snick, twitch grass

ناهموار کردن (فعل)
ruffle, contort, distort

براشفتن (فعل)
embarrass, excite, ruffle

تاه کردن (فعل)
ruff, fold, ruffle, ply, lap

چروک کردن (فعل)
shrink, ruff, ruffle, pucker

موجدار کردن (فعل)
ruffle

mess up


Synonyms: cockle, confuse, crease, crinkle, crumple, crush, derange, disarrange, discompose, dishevel, disorder, pucker, purse, rifle, rumple, tangle, tousle, wrinkle


Antonyms: smooth


upset, irritate


جملات نمونه

winds that ruffle the water

بادهایی که آب را موج‌دار می‌کنند


a blouse trimmed with lace ruffle

بلوز که حاشیه‌ی آن دارای توری چین‌دار است


curtains with ruffled bottoms

پرده‌هایی که پایین آن‌ها حاشیه‌ی چین‌دار دارد


1. winds that ruffle the water
بادهایی که آب را موج دار می کنند

2. a blouse trimmed with lace ruffle
بلوز که حاشیه ی آن دارای توری چین دار است

3. she only said that to ruffle her husband
فقط برای ناراحت کردن شوهرش آن حرف را زد.

4. Don't ruffle my hair, I've just combed it.
[ترجمه یوسف بشارت] موهام بهم نریز ، تازه شونشون کردم
[ترجمه ترگمان]موهای مرا خراب نکن، من تازه آن را شانه کرده ام
[ترجمه گوگل]موهای من را نابود نکنید، من فقط آن را شانه کرده ام

5. Her blouse has a ruffle of lace around the neck.
[ترجمه ترگمان] blouse یه ruffle دور گردن داره
[ترجمه گوگل]پیراهن او دارای یک گردنبند از توری در اطراف گردن است

6. Nothing ever seems to ruffle Susan.
[ترجمه ترگمان] به نظر نمیاد هیچ اتفاقی \"سوزان\" باشه
[ترجمه گوگل]هیچوقت به نظر نمی رسد سوزان را خراب کند

7. Its body plumage suddenly began to ruffle and swell.
[ترجمه ترگمان]ناگهان رنگ بدن او ناگهان به هم ریخت و ورم کرد
[ترجمه گوگل]آلوچه بدن آن ناگهان شروع به ریزش و برانگیخت

8. Nothing can ruffle her gentle disposition.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند خلق و خوی gentle را به هم بزند
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند حالت آرامش او را خراب کند

9. The neck was low and a narrow double ruffle decorated the neckline.
[ترجمه ترگمان]گردنش پایین بود و یقه باز یقه باز داشت
[ترجمه گوگل]گردن کم بود و یک گردنبند دوتایی باریک خط گردن تزئین شده بود

10. Can you seriously expect, for example, to ruffle a colleague's hair and not be patted on the backside in return?
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال آیا می توانید به طور جدی انتظار داشته باشید که موهای هم کار را پریشان کرده و در مقابل آن را نوازش نکنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید به طور جدی انتظار داشته باشید، برای مثال، موهای همکار خود را خراب کنید و در عوض به پشتی نپوشید؟

11. Nothing could ruffle his composure.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست آرامش خود را به هم بزند
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند آرامش او را خراب کند

12. You shouldn't ruffle so easily.
[ترجمه فاطمه عبدی] نباید به این راحتی بهم بریزی.
[ترجمه ترگمان]تو نباید به این راحتی کنار بیای
[ترجمه گوگل]شما نباید راحت رفع کنید

13. I don't want to ruffle my hair.
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم موهایم را به هم بزنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم موهایم را خراب کنم

14. An adjustment of her tight neck ruffle, and Natalie continues, looking me straight in the eye with a stern glare.
[ترجمه ترگمان]او با نگاهی تند و عبوس به من نگاه کرد و ادامه داد:
[ترجمه گوگل]یک تنظیم از گردن تنگ گردن خود را، و ناتالی ادامه می دهد، به من نگاه مستقیم در چشم با انعکاس ستون

15. I had seen her ruffle his hair as though he were a little boy.
[ترجمه ترگمان]او را دیده بودم که موهایش را طوری به هم می زد که انگار پسر کوچکی است
[ترجمه گوگل]من او را دیده بودم که موهایش را مانند یک پسر کوچولو دیده بود

The ruffles of the pond glistened under the sun.

امواج کوچک دریاچه در آفتاب برق می‌زدند.


The flag ruffled in the morning breeze.

پرچم در نسیم صبحگاهی موج می‌زد.


As soon as the cat saw the snake, it became ruffled.

گربه تا مار را دید براق شد.


The two cocks fought each other with ruffled feathers.

دو خروس با پرهای افراشته به جان هم افتادند.


I was ruffled by his repeated questions.

پرسش‌های مکرر او مرا آزرده کرد.


She only said that to ruffle her husband.

فقط برای ناراحت کردن شوهرش آن حرف را زد.


She ruffled the pages to find the picture.

برای یافتن تصویر، صفحات را تند ورق زد.


پیشنهاد کاربران

حاشیه ی چین دار

پر و پال بهم زدن

چین لباس

اسم ruffle بمعنی نوار توری که لبه یقه و آستین و غیره میدوزند.
The woman has a dress with a pattern and with ruffles on it.

به هم زدن پر و بال


کلمات دیگر: