کلمه جو
صفحه اصلی

lying


معنی : دروغ گویی
معانی دیگر : (حالت استمراری فعل: lie) در حال خوابیدن، در حال دراز کشیدن، (حالت استمراری فعل: lie به معنی دروغ گفتن)، دروغ، نادرست

انگلیسی به فارسی

دروغگویی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the telling of lies.
مترادف: falsehood, untruthfulness
متضاد: honesty
مشابه: crookedness, deceitfulness, deception, dishonesty, double-dealing, fibbing, two-facedness
صفت ( adjective )
• : تعریف: deliberately untruthful; dishonest; false.
مترادف: mendacious, untruthful
متضاد: honest
مشابه: crooked, devious, dishonest, duplicitous, false, two-faced
( verb )
• : تعریف: present participle of lie
( verb )
• : تعریف: present participle of lie

• reclining, resting in a horizontal position; act of telling an untruth
tending to or characterized by untruth
lying is the present participle of lie.
a lying person is dishonest or deceitful.
lying is the act of telling lies.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] قرار گرفتن

مترادف و متضاد

دروغ گویی (اسم)
prevarication, mendacity, leasing, lying

dishonest


Synonyms: committing perjury, deceitful, deceptive, delusive, delusory, dissembling, dissimulating, double-crossing, double-dealing, equivocating, false, falsifying, fibbing, guileful, inventing, mendacious, misleading, misrepresenting, misstating, perfidious, prevaricating, shifty, treacherous, tricky, two-faced, two-timing, unreliable, untruthful, wrong


Antonyms: direct, frank, honest


جملات نمونه

1. machinery lying idle
ماشین آلاتی که بی استفاده افتاده بودند

2. sailors lying in their watery graves
ملوانانی که در گورهای دریایی خود خوابیده اند

3. tools lying about
ابزاری که اینجا و آنجا افتاده بودند

4. she was lying under the covers
او زیر ملافه و پتو غنوده بود.

5. the lake lying across the border
دریاچه ای که مرز را قطع می کند

6. thieves were lying in wait for the caravan
دزدان سرراه کاروان کمین کرده بودند.

7. thieves were lying in wait for the caravan
دزدان در انتظار کاروان کمین کرده بودند.

8. constitutionally incapable of lying
اخلاقا عاجز از دروغگویی

9. to engage in lying
به دروغگویی پرداختن

10. he is given to lying
عادت به دروغ گفتن دارد.

11. her usual resource was lying
راه حل معمولی او دروغگویی بود.

12. i will never countenance lying
هرگز دروغ پردازی را نخواهم پذیرفت.

13. punishment cured him of lying
مجازات دروغگویی او را برطرف کرد.

14. she is incapable of lying and flattery
او قادر به دروغ گفتن و تملق نیست.

15. that thermometer must be lying
آن دماسنج باید اشتباه باشد.

16. the wounded man was lying in a pool of blood
مرد زخمی در گودالی از خون خوابیده بود.

17. whoever said that is lying
هر کس آن (حرف) را گفت دروغ می گوید.

18. he achieved his aim by lying and cunning
او با دروغگویی و نیرنگ بازی به هدف خود رسید.

19. he is a master at lying
او در دروغ گویی استاد است.

20. she does not scruple about lying
دروغ گفتن وجدانش را ناراحت نمی کند.

21. she stooped to cheating and lying
با تقلب و دروغگویی خود را خفیف کرد.

22. i for one think he is lying
من یکی فکر می کنم که او دروغ می گوید.

23. i am convinced that he was not lying
اعتقاد راسخ دارم که دروغ نمی گفت.

24. i don't wish to imply that you are lying
نمی خواهم بگویم که شما دروغ می گویید.

25. suddenly it dawned on me that he might be lying
ناگهان شستم خبردار شد که ممکن است دروغ بگوید.

26. I could tell that he was lying because he faced away while he was speaking.
[ترجمه ترگمان]می توانستم بگویم که او دروغ می گوید، چون در حین صحبت کردن با او مواجه شد
[ترجمه گوگل]می توانستم بگویم که او دروغ می گوید چون او در حالی که صحبت می کرد با او مواجه شد

27. He's quite capable of lying to get out of trouble.
[ترجمه ترگمان]اون کاملا توانایی دروغ گفتن داره که از دردسر دور بشه
[ترجمه گوگل]او کاملا قادر به دروغ گفتن از مشکل است

28. The ship is now lying off, ready to load up.
[ترجمه ترگمان]کشتی اکنون دراز کشیده است و آماده است تا بار را پر کند
[ترجمه گوگل]کشتی در حال حاضر دروغ می گوید، آماده بارگذاری است

29. I had been lying awkwardly and my leg had gone numb.
[ترجمه ترگمان]ناشیانه دروغ گفته بودم و پایم بی حس شده بود
[ترجمه گوگل]من بی دست و پا دروغ گفته بودم و پای من بیفتاده بود

30. I bent down and picked up the coins lying on the road.
[ترجمه ترگمان]خم شدم و سکه های روی جاده را برداشتم
[ترجمه گوگل]من خم شدم و سکه های دروغ گفتن را در جاده برداشتم

پیشنهاد کاربران

دراز کشیدن

به معنی دراز کشیدن

معنی "دروغگو" هم میده.

A lying man
یه مردِ دوروغگو

اشتباه

چیزی که سر جاش نباشه - مثلا رو زمین افتاده باشه

دروغ گویی میشه فکر کنم.

دروغ گفتن به کسی ، انجام دادن کار اشتباه، دروغی کردن، دروغ

قرار داشتن

Lying close by it.
یعنی کنار او افتاده بود.

البته معنی دروغ گفتن و دراز کشدن هم میده

دراز کشیدن روی چیزی مانند تخت خواب اما متفاوت تر از آن

پخش شده روی زمین

روی زمین افتاده - در جای خودش نیست

موقعیت بد

چیزی که روی جایی افتاده مثلا sweet lying on the floorیک چیز شیرین که روی زمین افتاده باشه


کلمات دیگر: