کلمه جو
صفحه اصلی

practicable


معنی : عملی، قابل اجرا، میسر، عبور کردنی، صورت پذیر
معانی دیگر : شدنی، ممکن، به درد خور، به کار خور، مفید، قابل استفاده

انگلیسی به فارسی

عملی، قابل اجرا، صورت پذیر، عبور کردنی


عملی است، عملی، قابل اجرا، میسر، صورت پذیر، عبور کردنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: practicably (adv.), practicability (n.)
• : تعریف: capable of being done or put into practice.
مترادف: doable, feasible, possible, practical, viable, workable
متضاد: impracticable
مشابه: attainable, functional, tenable

• useful, practical, applicable; doable, workable, feasible; can be accomplished, can be achieved
if a task or plan is practicable, it is capable of being carried out; a formal word.

مترادف و متضاد

عملی (صفت)
artificial, real, factual, applicatory, applicative, practical, feasible, pragmatic, applied, practicable

قابل اجرا (صفت)
effective, practicable, executable

میسر (صفت)
feasible, practicable, possible

عبور کردنی (صفت)
passable, practicable

صورت پذیر (صفت)
practicable

within the realm of possibility


Synonyms: accessible, achievable, applicable, attainable, doable, employable, feasible, functional, handy, open, operative, performable, possible, practical, serviceable, usable, useful, utile, utilizable, viable, workable


Antonyms: impossible, impracticable, unattainable, unreasonable, unworkable


جملات نمونه

1. a practicable plan
نقشه ی عملی

2. a practicable tool
ابزار به درد خور

3. The only practicable course of action is to sell the company.
[ترجمه ترگمان]تنها راه عملی این است که شرکت را به فروش برساند
[ترجمه گوگل]تنها اقدام عملی امکان فروش این شرکت است

4. It is not reasonably practicable to offer her the original job back.
[ترجمه ترگمان]منطقی نیست که شغل اصلی خود را به او پیشنهاد کنید
[ترجمه گوگل]این کار عملی نیست که بتواند کار اصلی خود را پیش بیاورد

5. The only practicable alternative is to postpone the meeting.
[ترجمه ترگمان]تنها راه عملی این است که جلسه را به تعویق بیندازید
[ترجمه گوگل]تنها گزینه قابل اجرا این است که جلسه را به تعویق اندازیم

6. We hold a sure card to be practicable.
[ترجمه ترگمان]ما یک کارت مطمئن برای عملی کردن داریم
[ترجمه گوگل]ما یک کارت مطمئن برای عملی بودن داریم

7. This is the only practicable solution imaginable.
[ترجمه ترگمان]این تنها راه حل عملی قابل تصور است
[ترجمه گوگل]این تنها راه حل عملی قابل تصور است

8. Working at night wasn't a practicable proposition.
[ترجمه ترگمان]کار کردن در شب یک پیشنهاد عملی نبود
[ترجمه گوگل]کار شبانه یک گزاره عملی نبود

9. We must work out a practicable plan for resuscitating our country.
[ترجمه ترگمان]ما باید یه نقشه عملی برای احیا کردن کشور مون انجام بدیم
[ترجمه گوگل]ما باید یک برنامه عملی برای احیای کشورمان را بسازیم

10. SSAP9 states that it is frequently not practicable to relate expenditure to specific units of stocks.
[ترجمه ترگمان]SSAP۹ بیان می کند که اغلب این امکان وجود ندارد که مخارج را به واحدهای ویژه سهام مرتبط سازد
[ترجمه گوگل]SSAP9 بیان می کند که اغلب هزینه های مربوط به واحدهای خاصی از سهام را اغلب عملی نمی کند

11. Chemical sterilisation is not practicable and the terms sterilisation and disinfection should never be confused or used as synonyms.
[ترجمه ترگمان]استریل کردن شیمیایی عملی نیست و اصطلاح استریل کردن و ضد عفونی کردن هرگز نباید اشتباه گرفته شود و یا به عنوان مترادف بکار رود
[ترجمه گوگل]استریلیزاسیون شیمیایی عملی نیست و اصطلاحات عقیم سازی و ضد عفونی هرگز نباید اشتباه گرفته شود و یا به عنوان مترادف استفاده شود

12. He had thus had achieved the greatest practicable measure of independence without squandering resources on strategic missile development.
[ترجمه ترگمان]او به این ترتیب، بدون هدر دادن منابع مربوط به توسعه موشکی استراتژیک، به بالاترین میزان استقلال دست یافته بود
[ترجمه گوگل]بدین ترتیب او به اندازه ی اندازه ی قابل اندازه گیری استقلال بدون صرفه جویی در منابع برای توسعه ی موشک های استراتژیک دست یافته بود

13. They are expected so far as practicable to make decisions on benefit entitlement within days, but this time limit is frequently exceeded.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که آن ها تا جایی که ممکن است برای تصمیم گیری در مورد مزایای استحقاق در عرض چند روز عملی شوند، اما این محدودیت زمانی بیشتر از حد مجاز است
[ترجمه گوگل]آنها انتظار می رود تا زمانی که امکان پذیر است تصمیم گیری در مورد مزایای مزایا در عرض چند روز، اما این محدودیت زمانی اغلب بیش از حد است

14. As a result of these constraints the first practicable date for the sale is this July.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه این محدودیت ها اولین تاریخ عملی برای فروش این ماه جولای است
[ترجمه گوگل]در نتیجه این محدودیت ها، اولین تاریخ قابل اجرا برای فروش در ماه جولای است

a practicable plan

نقشه‌ی عملی


a practicable tool

ابزار به درد خور


پیشنهاد کاربران

امکان پذیر


practicable ( adj ) = عملی، امکان پذیر، قابل اجرا، ممکن، شدنی، قابل انجام

examples:
1 - space travel to distant planets is not practicable at this time.
در حال حاضر سفر به فضا به سیارات دور شدنی نیست.
2 - The practical solution to this problem will not only save our country, but the whole world.
راه حل عملی این مشکل نه تنها کشور ما ، بلکه کل جهان را نجات خواهد داد.


کلمات دیگر: