کلمه جو
صفحه اصلی

disconsolate


معنی : دل شکسته، پریشان، تسلی ناپذیر
معانی دیگر : اندوهگین، افسرده، سوگمند، (از غصه) بی تاب، حزن انگیز، سوگ آور، غم آور

انگلیسی به فارسی

پریشان، دلشکسته، تسلی‌ناپذیر


متزلزل، پریشان، دل شکسته، تسلی ناپذیر


انگلیسی به انگلیسی

• without hope, sad, dejected
someone who is disconsolate is very unhappy or disappointed; a formal word.

مترادف و متضاد

Antonyms: cheerful, consoled, happy, solaced, soothed


دل شکسته (صفت)
gaga, broken-hearted, heartbroken, disconsolate, downhearted, heartsick, heart-stricken

پریشان (صفت)
disturbed, faraway, disheveled, disconsolate, heartsick, distressed, deuced, distracted, distressful

تسلی ناپذیر (صفت)
disconsolate, inconsolable

depressed, unhappy


Synonyms: bad, black, blue, cheerless, cold, comfortless, crestfallen, crushed, dark, dejected, desolate, despairing, destroyed, dispirited, distressed, doleful, down, downcast, downhearted, dreary, forlorn, gloomy, grief-stricken, heartbroken, hopeless, hurting, inconsolable, in pain, in the pits, low, melancholy, miserable, ripped, sad, somber, sorrowful, torn-up, woebegone, woeful, wretched


جملات نمونه

1. disconsolate graveyards
گورستان های غم افزا

2. disconsolate parents
والدین تسلی ناپذیر

3. the death of my father left me utterly disconsolate
مرگ پدرم مرا عمیقا سوگمند کرد.

4. I can stay to recall, only then has disconsolate.
[ترجمه ترگمان]من فقط می توانم بمانم تا به یاد بیاورم، فقط در آن موقع ناراحت به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]من می توانم بمانم که به یاد بیاورم، تنها پس از آن محکم است

5. The children were disconsolate about / at the death of their mother.
[ترجمه ترگمان]بچه ها از مرگ مادرشان پریشان شده بودند
[ترجمه گوگل]بچه ها در مورد مرگ مادرشان محروم بودند

6. The team were disconsolate after losing what should have been an easy game.
[ترجمه ترگمان]تیم پس از از دست دادن آنچه که باید بازی آسانی باشد ناامید شده بود
[ترجمه گوگل]تیم پس از از دست دادن آنچه که باید یک بازی آسان بود، از بین رفته بود

7. The death of her father left Mary disconsolate.
[ترجمه ترگمان]مرگ پدرش، مری disconsolate را رها کرد
[ترجمه گوگل]مرگ پدرش ماری را ناراحت کرد

8. He was disconsolate after his divorce.
[ترجمه ترگمان]او پس از طلاق از طلاق ناراحت شد
[ترجمه گوگل]او پس از طلاق خود را ناراحت کرد

9. Then Milton died, and Dark was disconsolate.
[ترجمه ترگمان]سپس میلتن مرد، و تاریکی به حدی تسلی ناپذیر بود
[ترجمه گوگل]سپس میلتون درگذشت و تارک ناراحت شد

10. She was disconsolate in consequence, and seemed to find time hanging heavily on her hands.
[ترجمه ترگمان]او از این موضوع ناراحت شد و به نظر رسید که زمان زیادی را در دست دارد
[ترجمه گوگل]او در نتیجه ناخوشایند بود، و به نظر می رسید که وقت زیادی را بر روی دستانش گذاشت

11. A few disconsolate men sat with their hats in their hands.
[ترجمه ترگمان]چند مرد تسلی ناپذیر با کلاه های خود در دست نشسته بودند
[ترجمه گوگل]چند تن از مردان ناراحت کننده با کلاه خود در دستان خود نشسته بودند

12. Disconsolate, Soapy ceased his unavailing racket.
[ترجمه ترگمان]disconsolate، Soapy و racket بی فایده او را از دست نداد
[ترجمه گوگل]Disconolate، Soapy راکت خود را غیر فعال کرد

13. She was disconsolate about her son's death.
[ترجمه ترگمان]از مرگ پسرش ناراحت بود
[ترجمه گوگل]او در مورد مرگ پسرش محکوم شد

14. At the dress rehearsal she was disconsolate.
[ترجمه ترگمان]هنگام تمرین لباس زیر و رو شد
[ترجمه گوگل]در تمرین لباس او بی حوصله بود

15. She is disconsolate at the death of her cat.
[ترجمه ترگمان]از مرگ گربه اش ناامید شده
[ترجمه گوگل]او با مرگ گربه خود محاصره شده است

disconsolate parents

والدین تسلی‌ناپذیر


The death of my father left me utterly disconsolate.

مرگ پدرم مرا عمیق سوگمند کرد.


disconsolate graveyards

گورستان‌های غم‌افزا


پیشنهاد کاربران

دل شکسته، مشوش، پریشان احوال


کلمات دیگر: