کلمه جو
صفحه اصلی

reflectively


با اندیشه، فکورانه، بطور منعکس شونده

انگلیسی به فارسی

بازتابنده


انگلیسی به انگلیسی

• by sending back a mirror image; by returning energy from a surface; thoughtfully, meditatively, contemplatively

جملات نمونه

1. Sitting in his wicker chair, he gazed reflectively at the fire.
[ترجمه ترگمان]در حالی که در صندلی حصیری خود نشسته بود اندیشمندانه به آتش خیره شد
[ترجمه گوگل]او در صندلی پشمالو خود نشسته و به آتش کشانده نگاه کرد

2. He speaks softly and very reflectively, with few flights of passion.
[ترجمه ترگمان]او آهسته و با حالتی اندیشمندانه صحبت می کند، با چند پرواز پر شور و هیجان
[ترجمه گوگل]او با آرامش و انعطاف پذیری صحبت می کند، با چند پرواز اشتیاق

3. Jim stroked his beard reflectively.
[ترجمه ترگمان]جیم متفکرانه ریش خود را نوازش کرد
[ترجمه گوگل]جیم ریشش را انعکاس داد

4. She paused in applying her make-up and stared reflectively at the mirror.
[ترجمه ترگمان]مکثی کرد و با حالتی متفکرانه به آینه خیره شد
[ترجمه گوگل]او در اعمال آرایش خود متوقف شد و به صورت انعکاسی در آینه خیره شد

5. She sipped her wine reflectively.
[ترجمه ترگمان]او متفکرانه شراب خود را نوشید
[ترجمه گوگل]او شراب خود را به طور انعطاف پذیری سوار کرد

6. He gazed reflectively at his companion.
[ترجمه ترگمان]با حالتی متفکرانه به رفیق خود نگریست
[ترجمه گوگل]او با بازتابی از همراهی او نگاه کرد

7. I spoke reflectively, glancing back at Jessica's face.
[ترجمه ترگمان]متفکرانه به صورت جسیکا نگاه کردم
[ترجمه گوگل]من به طور انعکاسی صحبت کردم، نگاهی به چهره ی جسیکا

8. He watched her reflectively.
[ترجمه ترگمان]او اندیشمندانه به او نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]او او را بازتابنده تماشا کرد

9. Conn drummed his paunch reflectively.
[ترجمه ترگمان]کن اندیشمندانه به شکم او ضربه زد
[ترجمه گوگل]کان مبهوتش را بازتاب داد

10. He tries putting them behind his back and looking at the floor, smiling reflectively.
[ترجمه ترگمان]او سعی می کند آن ها را پشت سرش بگذارد و با حالتی اندیشمندانه به زمین نگاه کند
[ترجمه گوگل]او تلاش می کند تا آنها را پشت سرش بگذارد و به طبقه نگاه کند، لبخند برانگیزانه

11. Riven saw Bragad gesticulating at Bicker, who sipped wine reflectively.
[ترجمه ترگمان]riven را دید که در bicker دست تکان می دهد و با حالتی متفکرانه شراب می نوشید
[ترجمه گوگل]ریجن برادو را دید که در بیکر، که شراب را به صورت انعطاف پذیری در می آورد، جرقه زده بود

12. " We might, though, put you at finishing, " he concluded reflectively.
[ترجمه ترگمان]وی اندیشمندانه ادامه داد: \" با این حال، ما ممکن است شما را در پایان قرار دهیم \"
[ترجمه گوگل]'ما ممکن است، هر چند، شما را در پایان به پایان رساند،' او منعکس کننده نتیجه گیری

13. "The first part of her life hasn't been all that good," he said reflectively.
[ترجمه ترگمان]او اندیشمندانه گفت: \" بخش اول زندگی او همه چیز خوب نبوده است \"
[ترجمه گوگل]او گفت: 'بخش اول زندگی او همه چیز خوب نیست '

14. She put out her foot and looked at her shoe reflectively.
[ترجمه ترگمان]پایش را دراز کرد و اندیشمندانه به کفشش نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او پای او را گذاشت و کفش هایش را به صورت انعکاسی نگاه کرد

پیشنهاد کاربران

اندیشمندانه

تأملی


کلمات دیگر: