مسحور کردن، افسون کردن، هیپنوتیزم کردن، به خواب القایی فروبردن، انگیخت خواب کردن، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن
hypnotize
مسحور کردن، افسون کردن، هیپنوتیزم کردن، به خواب القایی فروبردن، انگیخت خواب کردن، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن
انگلیسی به فارسی
خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، (مجازا)مسحور ومفتون کردن
هیپنوتیزم، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن
انگلیسی به انگلیسی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hypnotizes, hypnotizing, hypnotized
حالات: hypnotizes, hypnotizing, hypnotized
• (1) تعریف: to induce a hypnotic state in.
• مشابه: mesmerize
• مشابه: mesmerize
• (2) تعریف: to fascinate, control, or influence as if by hypnotism.
• مشابه: entrance, mesmerize
• مشابه: entrance, mesmerize
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hypnotizable (adj.), hypnotizability (n.)
مشتقات: hypnotizable (adj.), hypnotizability (n.)
• : تعریف: to practice hypnosis.
• induce a hypnotic state in; mesmerize, fascinate, control (also hypnotise)
if someone hypnotizes you, they put you into a state in which you seem to be asleep but in which you can still respond to things that are said to you.
if you are hypnotized by something, you are so fascinated by it that you cannot think of anything else.
if someone hypnotizes you, they put you into a state in which you seem to be asleep but in which you can still respond to things that are said to you.
if you are hypnotized by something, you are so fascinated by it that you cannot think of anything else.
مترادف و متضاد
put in trance; spellbind
Synonyms: anesthetize, bring under control, captivate, charm, drug, dull the will, entrance, fascinate, hold under a spell, induce, lull to sleep, magnetize, make drowsy, make sleepy, mesmerize, narcotize, put to sleep, soothe, stupefy, subject tosuggestion
Antonyms: excite, exhilarate, incite, inspire, stimulate
جملات نمونه
1. A hypnotherapist will hypnotize you and will stop you from smoking.
[ترجمه ترگمان]یه \"hypnotherapist\" تو رو هیپنوتیزم می کنه و جلوی سیگار کشیدن تو رو می گیره
[ترجمه گوگل]یک هیپنوتراپیست شما را هیپنوتیزم میکند و از سیگار کشیدن جلوگیری میکند
[ترجمه گوگل]یک هیپنوتراپیست شما را هیپنوتیزم میکند و از سیگار کشیدن جلوگیری میکند
2. She hypnotize him into do thing against his own will.
[ترجمه ترگمان]او او را هیپنوتیزم می کند که خلاف میل خودش عمل کند
[ترجمه گوگل]او هیپنوتیزم می کند تا او را به انجام کارهای خود برساند
[ترجمه گوگل]او هیپنوتیزم می کند تا او را به انجام کارهای خود برساند
3. Davey sat as if hypnotized by the sound of Nick's voice.
[ترجمه ترگمان]دیوی طوری نشست که انگار از صدای نیک هیپنوتیزم شده بود
[ترجمه گوگل]دیوی با صدای صدای نیک هیپنوتیزدی کرد
[ترجمه گوگل]دیوی با صدای صدای نیک هیپنوتیزدی کرد
4. He's being hypnotized now.
[ترجمه ترگمان]الان هیپنوتیزم شده
[ترجمه گوگل]او اکنون هیپنوتیزم می شود
[ترجمه گوگل]او اکنون هیپنوتیزم می شود
5. The sleepwalker, unlike the hypnotized person, pays no attention to other people and does not take instructions.
[ترجمه ترگمان]کسی که در خواب راه می رود، برخلاف شخص مسحور شده، توجهی به افراد دیگر نمی کند و دستورها را انجام نمی دهد
[ترجمه گوگل]خوابیدن، بر خلاف شخص هیپنوتیزم، به افراد دیگر توجه نمی کند و دستورالعمل ها را نمی پذیرد
[ترجمه گوگل]خوابیدن، بر خلاف شخص هیپنوتیزم، به افراد دیگر توجه نمی کند و دستورالعمل ها را نمی پذیرد
6. She agreed to be hypnotized to try to remember what had happened.
[ترجمه ترگمان]او قبول کرد که هیپنوتیزم شده و سعی کند به یاد بیاورد چه اتفاقی افتاده است
[ترجمه گوگل]او موافقت کرد تا به یاد بیاورید که چه اتفاقی افتاده است که هیپنوتیزم شود
[ترجمه گوگل]او موافقت کرد تا به یاد بیاورید که چه اتفاقی افتاده است که هیپنوتیزم شود
7. She's hypnotizing to a little girl.
[ترجمه ترگمان]داره برای یه دختر کوچولو هیپنوتیزم می شه
[ترجمه گوگل]او هیپنوتیزم به یک دختر کوچک است
[ترجمه گوگل]او هیپنوتیزم به یک دختر کوچک است
8. She gazed down into the ocean, hypnotized by the swirling tide.
[ترجمه ترگمان]او به اقیانوس خیره شده بود و با جزر و مد دریا هیپنوتیزم شده بود
[ترجمه گوگل]او به سمت اقیانوس نگاه کرد، با غرق شدن هیپنوتیزم
[ترجمه گوگل]او به سمت اقیانوس نگاه کرد، با غرق شدن هیپنوتیزم
9. He was hypnotized by her beauty.
[ترجمه ترگمان]مسحور زیبایی او شده بود
[ترجمه گوگل]او زیبایی او را هیپنوتیزم کرد
[ترجمه گوگل]او زیبایی او را هیپنوتیزم کرد
10. I was hypnotized by his steely grey eyes.
[ترجمه ترگمان]من با چشمان خاکستری رنگ او هیپنوتیزم شده بودم
[ترجمه گوگل]من با چشمان خاکستری خود را خنثی کردم
[ترجمه گوگل]من با چشمان خاکستری خود را خنثی کردم
11. We were completely hypnotized by her performance of the Haydn.
[ترجمه ترگمان]ما کاملا با عملکرد او از هایدن هیپنوتیزم شده بودیم
[ترجمه گوگل]ما با عملکرد وی از هیدن به طور کامل هیپنوتیزم شدیم
[ترجمه گوگل]ما با عملکرد وی از هیدن به طور کامل هیپنوتیزم شدیم
12. He's hypnotized by that black hair and that white face.
[ترجمه ترگمان]او با آن موهای سیاه و صورت سفید هیپنوتیزم شده
[ترجمه گوگل]او توسط آن موهای سیاه و آن صورت سفید هیپنوتیزم می شود
[ترجمه گوگل]او توسط آن موهای سیاه و آن صورت سفید هیپنوتیزم می شود
13. Computer really hypnotizes everybody,there are more and more netters now.
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر واقعا همه را کنترل می کند، در حال حاضر netters و more بیشتری وجود دارد
[ترجمه گوگل]کامپیوتر واقعا هیپنوتیزم همه، در حال حاضر بیشتر و بیشتر netters وجود دارد
[ترجمه گوگل]کامپیوتر واقعا هیپنوتیزم همه، در حال حاضر بیشتر و بیشتر netters وجود دارد
14. Nazan agreed to be hypnotized to help him stop smoking.
[ترجمه ترگمان]Nazan قبول کرد که هیپنوتیزم شده و به او کمک کند سیگار بکشد
[ترجمه گوگل]نازنین موافقت کرد که برای کمک به او سیگار کشیدن را هیپنوتیزم کند
[ترجمه گوگل]نازنین موافقت کرد که برای کمک به او سیگار کشیدن را هیپنوتیزم کند
15. The crowd was hypnotized by Parker's effortless sax playing.
[ترجمه ترگمان]جمعیت به وسیله تلاش بی تقلا پارکر هیپنوتیزم شده بود
[ترجمه گوگل]جمعیت توسط پارکر بازی بدون زحمت هیپنوتیزم شد
[ترجمه گوگل]جمعیت توسط پارکر بازی بدون زحمت هیپنوتیزم شد
His oratory had hypnotized the audience.
سخنوری او شنوندگان را افسون کرده بود.
کلمات دیگر: