کلمه جو
صفحه اصلی

irresolutely


ازروی بی تصمیمی، دودلانه، با تردید

انگلیسی به انگلیسی

• indecisively, hesitatingly, without purpose or decision

جملات نمونه

1. He followed irresolutely for a little distance, half a pace behind her.
[ترجمه ترگمان]با تردید و تردید دنبال راه افتاد و با قدم های آهسته پشت سر او حرکت کرد
[ترجمه گوگل]او به طور ناگهانی برای فاصله کمی، نیمی از سرعت پشت سرش را دنبال کرد

2. He followed irresolutely for a little distance.
[ترجمه ترگمان]با تردید دنبال راه افتاد
[ترجمه گوگل]او به طور ناگهانی برای فاصله اندکی دنبال کرد

3. He stood a moment irresolutely prodding the muck in the ditch.
[ترجمه ترگمان]لحظه ای ایستاد و با تردید این کثافت را در جوی آب فرو کرد
[ترجمه گوگل]او لحظه ای ایستاد و به آرامی رد می کرد

4. He stood a moment irresolutely prodding the much in the ditch.
[ترجمه ترگمان]لحظه ای ایستاد و با تردید آن را در جوی آب فرو کرد
[ترجمه گوگل]او لحظه ای ایستاد و به آرزوهای زیادی رسید

5. " Are you sure? " he asked, irresolutely.
[ترجمه ترگمان]مطمئنی؟ با تردید پرسید
[ترجمه گوگل]' شما مطمئن هستید؟ او پرسید، بی ربط

6. She arose and stood irresolutely at the foot of the stairs.
[ترجمه ترگمان]برخاست و با تردید به پای پله ها ایستاد
[ترجمه گوگل]او برخاسته و بی رحمانه در پای پله ها ایستاده است

7. She arose and stood irresolutely at the foot of stairs.
[ترجمه ترگمان]برخاست و با تردید در پای پله ها ایستاد
[ترجمه گوگل]او برخاسته و بی رحمانه در پای پله ها ایستاد

8. Looking at the present, the doctor slowly scratched hishis throat and blew his nose irresolutely.
[ترجمه ترگمان]دکتر که به زمان حال نگاه می کرد، آهسته گلویش را خاراند و با تردید بینی اش را پاک کرد
[ترجمه گوگل]با نگاهی به حال حاضر، دکتر به آرامی خارش دهانش را خراشیده کرد و بینی خود را به طور ناگهانی خراشیده


کلمات دیگر: