کلمه جو
صفحه اصلی

dimension


معنی : میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد
معانی دیگر : سویگان، فرامون، (جمع) ابعاد، سویگان ها، فرامون ها، (معمولا جمع) گسترش، گستردگی، مقدار، درجه، مقام، جنبه، (رابطه ی دو چیز با هم در شرایط خاص) مایش، دیمانسیون، (چوب یا سنگ و غیره) به اندازه های معین بریدن یا ساختن، فرامون کردن، سویگان کردن، دیمانسیون کردن، (مهجور - معمولا جمع) شکل، (ریاضی) دورامون، پیمانه، (وابسته به سنگ و چوب و غیره که به اندازه ی معینی بریده شده باشد) بریده، ساخته، فرامون شده، دیمانسیون شده

انگلیسی به فارسی

اندازه، بعد، اهمیت، ابعاد


بعد


بعد، ابعاد، اندازه، ابعاد، بعد، اندازه، اهمیت، میزان


انگلیسی به انگلیسی

• measure; size
a dimension of a situation is a fact or event that affects it.
you can refer to the measurements of something as its dimensions.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] ابعاد
[شیمی] بعد، سویگان، فرامون
[عمران و معماری] بعد - اندازه - دورا - بعدی
[کامپیوتر] بعد - ابعاد ( یک آرایه) جهات مختلفی که در آن جهات می توان عناصر را شمارش کرد. هر بعد به یک زیر نویس مربوط می شود. فهرست اشیا، آرایه ای تک بعدی است، اما جدول، آرایه ای دو بعدی است . نگاه کنید به array .
[برق و الکترونیک] بعد، اندازه
[مهندسی گاز] اندازه، بعد، ابعاد
[صنعت] اندازه، بعد
[نساجی] دیمانسیون - اندازه - بعد - اهمیت - ابعاد
[ریاضیات] بعد، اندازه، مقدار، پیمانه، اندازه گیری
[پلیمر] بُعد
[آمار] بُعد
[آب و خاک] بعد، اندازه

مترادف و متضاد

میزان (اسم)
measure, rate, adjustment, bulk, criterion, level, amount, size, mete, balance, quantum, equilibrium, equipoise, dimension, scales

بعد (اسم)
distance, dimension

اندازه (اسم)
tract, limit, extent, measure, bulk, volume, span, size, gage, gauge, deal, scale, quantity, quantum, magnitude, measurement, meter, indicator, dimension

اهمیت (اسم)
matter, significance, emphasis, stress, circumstance, gravity, magnitude, moment, pith, valor, importance, dimension, notability

ابعاد (اسم)
girth, dimension

proportions; range


Synonyms: admeasurement, ambit, amplitude, bigness, bulk, capacity, compass, depth, dimensionality, extension, extensity, extent, greatness, height, importance, largeness, length, magnitude, measure, measurement, reach, scale, scope, size, volume, width


جملات نمونه

1. the dimension for speed is length divided by time
مایش سرعت عبارتست از طول تقسیم بر زمان

2. the fourth dimension
بعد چهارم

3. the long dimension
بعد طولی

4. a space of one dimension is a line and of two dimensions is a plane
فضای یک بعدی از یک خط و فضای دو بعدی از یک صفحه تشکیل شده است.

5. his political vision gives this play a dimension which is lacking in his other plays
دید سیاسی او به این نمایش سویگانی (بعدی) می دهد که در نمایش های دیگر او وجود ندارد.

6. i have no adequate notion of what the fifth dimension means
من تصور کافی درباره ی مفهوم بعد پنجم ندارم.

7. His coaching has added another dimension to my game.
[ترجمه ترگمان]مربی او بعد دیگری را به بازی من اضافه کرده است
[ترجمه گوگل]مربیگری او بعد دیگری را برای بازی من اضافه کرده است

8. Length is one dimension, and breadth is another.
[ترجمه ترگمان]طول یک بعد است و عرض آن یکی دیگر است
[ترجمه گوگل]طول یک بعد است، و عرض دیگری است

9. There is a political dimension to the accusations.
[ترجمه ترگمان]یک بعد سیاسی برای این اتهامات وجود دارد
[ترجمه گوگل]ابعاد سیاسی این اتهامات وجود دارد

10. A line has one dimension and a square has two.
[ترجمه ترگمان]یک خط یک بعد دارد و یک مربع دارای دو بعد است
[ترجمه گوگل]یک خط یک بعد دارد و مربع دو است

11. Time is sometimes called the fourth dimension.
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات بعد چهارم نامیده می شود
[ترجمه گوگل]زمان گاهی اوقات بعد چهارم است

12. There is another dimension to this problem which you haven't considered.
[ترجمه ترگمان]بعد دیگری از این مشکل وجود دارد که شما در نظر نگرفته اید
[ترجمه گوگل]ابعاد دیگری برای این مشکل وجود دارد که شما در نظر نگرفتهاید

13. The affair had a different dimension now.
[ترجمه ترگمان]حالا دیگر قضیه بعد از آن دیگری بود
[ترجمه گوگل]این امر در حال حاضر موضوع متفاوت است

14. There is a dimension to the problem that we have not discussed.
[ترجمه ترگمان]یک بعد از این مساله وجود دارد که ما مورد بحث قرار نگرفته ایم
[ترجمه گوگل]ابعادی برای این مشکل وجود دارد که ما بحث نکرده ایم

15. The fourth dimension, time, is also finite in extent.
[ترجمه ترگمان]بعد چهارم، زمان نیز محدود است
[ترجمه گوگل]بعد چهارم، زمان، نیز در حد محدود است

16. Personal experience of childbirth gives a dimension of knowledge that others cannot fully share.
[ترجمه ترگمان]تجربه شخصی زایمان بعد از اینکه دیگران نمی توانند به طور کامل به اشتراک گذاشته شوند را به ما می دهد
[ترجمه گوگل]تجربه شخصی زایمان به ابعاد علمی می پردازد که دیگران نمی توانند به طور کامل به اشتراک بگذارند

17. Dimension the shelves so that they fit securely into the cabinet.
[ترجمه ترگمان]ابعاد قفسه ها را مشخص کرد تا آن ها بتوانند در قفسه جا به جا شوند
[ترجمه گوگل]ابعاد قفسه را به طوری که آنها را به امن در کابینه

18. These weapons add a new dimension to modern warfare.
[ترجمه ترگمان]این سلاح ها بعد جدیدی را به جنگ مدرن اضافه می کنند
[ترجمه گوگل]این سلاح ها ابعاد جدیدی را برای جنگ های مدرن اضافه می کند

the dimension for speed is length divided by time

مایش سرعت عبارت‌است از؛ طول تقسیم بر زمان


the fourth dimension

بعد چهارم


Flat surfaces have two dimensions: length and width.

چیزهای پهن (مسطح) دو فرامون دارند: طول و عرض.


cubes have three dimensions: length, width, and depth

مکعب سه بعد دارد: طول و عرض و عمق


what are the dimensions of this box?

ابعاد این جعبه چقدر است؟


the vast dimensions of this disaster

ابعاد عظیم این فاجعه


the kind of music which is raised to the dimensions of sublime art

آن نوع موسیقی که به مقام هنر رفیع ارتقا یافته است


His political vision gives this play a dimension which is lacking in his other plays.

دید سیاسی او به این نمایش سویگانی (بعدی) می‌دهد که در نمایش‌های دیگر او وجود ندارد.


The shaft is dimensioned to fit any wheel.

میله با ابعادی ساخته شده است که به هر چرخی بخورد.


پیشنهاد کاربران

جنبه

بُعد
منظور از مخفف 3D همون 3Dimension یا همون سه بعدی است

بعد
ابعاد


گستره

محدوده، گستره

سویه
سویگان

Dimension ( noun ) = magnitude ( noun )
به معناهای : بزرگی اندازه، میزان، وسعت، بزرگی، عظمت، اهمیت، ابعاد

( Dimension ( noun = proportions ( noun )
به معناهای : بًعد، ابعاد، نسبت، تناسب، اندازه

dimension ( فیزیک )
واژه مصوب: بُعد 1
تعریف: خاصیتی فیزیکی نظیر جِرم و طول و زمان یا ترکیبی از آنها که معیار اصلی اندازه‏گیری هر کمیت فیزیکی باشد


کلمات دیگر: