(خودمانی - در مورد سخن و نگارش) ملالت آور، خسته کننده، از پیش دانسته، قس علیهذا (در مورد چیزهای تکراری و خسته کننده)، دلزدگی، ملال، ملال the blahs دلزدگی، سرخوردگی، بیعلاقگی به زندگی یا کار
blah
(خودمانی - در مورد سخن و نگارش) ملالت آور، خسته کننده، از پیش دانسته، قس علیهذا (در مورد چیزهای تکراری و خسته کننده)، دلزدگی، ملال، ملال the blahs دلزدگی، سرخوردگی، بیعلاقگی به زندگی یا کار
انگلیسی به فارسی
دلزدگی، ملال
(عامیانه - درمورد سخن و نگارش) ملالتآور، خستهکننده، از پیشدانسته، قسعلیهذا (درمورد چیزهای تکراری و خستهکننده)
بله
انگلیسی به انگلیسی
• boredom, dissatisfaction
you use blah, blah, blah to refer to something that has been said or written without giving the actual words, because you think that they are boring or unimportant; used in informal speech.
you use blah, blah, blah to refer to something that has been said or written without giving the actual words, because you think that they are boring or unimportant; used in informal speech.
مترادف و متضاد
dull, lifeless
Synonyms: banausic, bland, boring, dim, dreary, humdrum, monotone, monotonous, pedestrian, plodding, yawn producing
Antonyms: exciting, full of life, spirited
جملات نمونه
1. seeing that movie gave me a blah feeling
دیدن آن فیلم مرا خسته و دلزده کرد.
2. he said the guests were good and brought gifts, blah, blah, blah
او گفت مهمانان خوب بودند و هدیه آوردند. . . و از این قبیل حرف های بی مزه.
3. That's just a lot of blah.
[ترجمه 1] این فقط چرت و پرته
[ترجمه امیر] این خیلی چرته
[ترجمه ترگمان]این فقط یه جور چرت و پرته[ترجمه گوگل]این فقط خیلی جالب است
4. The chili was kind of blah.
[ترجمه ترگمان] فلفل تند یه جور چرت و پرت بود
[ترجمه گوگل]چیلی نوعی بلا بود
[ترجمه گوگل]چیلی نوعی بلا بود
5. Oh blah blah blah - I've heard it all before!
[ترجمه ترگمان]! اوه، چرت و پرته همش رو قبلا شنیدم
[ترجمه گوگل]اوه بله بله بله - من آن را قبل از همه شنیده ام!
[ترجمه گوگل]اوه بله بله بله - من آن را قبل از همه شنیده ام!
6. They said, 'Come in, sit down, blah, blah, blah, sign here'.
[ترجمه ترگمان] اونا گفتن، بیا تو، بشین، ور، ور، ور، اینجا رو امضا کن
[ترجمه گوگل]آنها گفتند: 'بیا، بیا، بله، بله، بله، اینجا بنویس'
[ترجمه گوگل]آنها گفتند: 'بیا، بیا، بله، بله، بله، اینجا بنویس'
7. Something from that and then she said, blah and blah and blah.
[ترجمه ترگمان]یه چیزی از اون طرف و اون گفت و چرت و پرت
[ترجمه گوگل]چیزی از آن و سپس او گفت، بلا و بلا و بلا
[ترجمه گوگل]چیزی از آن و سپس او گفت، بلا و بلا و بلا
8. Some blah blah blah about a such-and-such that wastes no time in getting to the point.
[ترجمه ترگمان]یه جور چرت و پرت راجع به فلان - و این جور چیزها برای رسیدن به هدف وقت ندارن
[ترجمه گوگل]بعضی از آنها در مورد یک چنین و چنان است که هیچ وقت برای رسیدن به نقطه نادیده گرفته نمی شود
[ترجمه گوگل]بعضی از آنها در مورد یک چنین و چنان است که هیچ وقت برای رسیدن به نقطه نادیده گرفته نمی شود
9. I feel really blah today.
[ترجمه ترگمان] امروز احساس خیلی بدی دارم
[ترجمه گوگل]امروز احساس خوبی دارم
[ترجمه گوگل]امروز احساس خوبی دارم
10. The movie was pretty blah.
[ترجمه ترگمان] فیلم خیلی پیچیده بود
[ترجمه گوگل]فیلم خیلی خنده دار بود
[ترجمه گوگل]فیلم خیلی خنده دار بود
11. Then again, school uniforms can be pretty blah, right?
[ترجمه ترگمان]پس دوباره پلیس مدرسه میتونه خیلی چرت و پرت باشه، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]سپس، لباس های مدرسه می تواند بسیار بلا، درست است؟
[ترجمه گوگل]سپس، لباس های مدرسه می تواند بسیار بلا، درست است؟
12. Vice - President Moses Blah was sworn in as president.
[ترجمه ترگمان]معاون رئیس جمهور موسی Blah به عنوان رئیس جمهور سوگند یاد کرد
[ترجمه گوگل]معاون رئیس جمهور موس بله به عنوان رئیس جمهور سوگند یاد کرد
[ترجمه گوگل]معاون رئیس جمهور موس بله به عنوان رئیس جمهور سوگند یاد کرد
13. Get to the point. Not just blah blah blah.
[ترجمه ترگمان]برو سر اصل مطلب نه فقط چرت و پرت
[ترجمه گوگل]برو سر اصل مطلب نه فقط بله بله
[ترجمه گوگل]برو سر اصل مطلب نه فقط بله بله
14. He would say,'The church I belong and blah, blah blah and all that.
[ترجمه ترگمان]می گفت: کلیسایی که من بهش تعلق دارم و غیره و غیره
[ترجمه گوگل]او می گوید: 'کلیسایی که متعلق به من است و بله، بله بلا و این همه
[ترجمه گوگل]او می گوید: 'کلیسایی که متعلق به من است و بله، بله بلا و این همه
he said: the guests were good and brought gifts, blah, blah, blah
او گفت: مهمانان خوب بودند و هدیه آوردند... و از این قبیل حرفهای بیمزه
Seeing that movie gave me a blah feeling.
دیدن آن فیلم مرا خسته و دلزده کرد.
کلمات دیگر: