کلمه جو
صفحه اصلی

disembodiment


جداشدگى ازجسم، تجرید، انحلال

انگلیسی به فارسی

مونتاژ کردن


انگلیسی به انگلیسی

• separation between spirit and body; disconnection from the body

جملات نمونه

1. Introduces the arguments for embodiment and disembodiment in cyberspace in foreign academic circles.
[ترجمه ترگمان]بحث های مربوط به تجسم و disembodiment در فضای مجازی محافل دانشگاهی خارجی را توجیه می کند
[ترجمه گوگل]استدلال هایی را برای تجسم و اجتناب ناپذیر در فضای سایبری در محافل علمی خارجی ارائه می دهد

2. In the silent coffin of disembodiment, few subjects could think of anything in particular after the second day.
[ترجمه ترگمان]در تابوت خاموش of، چند نفر بعد از دومین روز می توانستند به چیزی فکر کنند
[ترجمه گوگل]در تابوت سکوت اختناق، تعداد کمی از افراد ممکن است بعد از روز دوم به طور خاص فکر کنند

3. Although in Cheung's case, it was more a disembodiment, a dispossession of his sweet self.
[ترجمه ترگمان]با آن که در مورد Cheung، بیش از اندازه a و a از خود sweet بود
[ترجمه گوگل]اگر چه در مورد چونگ، این یک تفرجی بود، از دست دادن خود شیرین او

4. The duck's domestication results in its disembodiment: the wing becomes redundant decoration.
[ترجمه ترگمان]اهلی کردن اردک منجر به disembodiment می شود: بال تبدیل به تزئینات اضافی می شود
[ترجمه گوگل]انسداد اردک منجر به انحطاط آن می شود: جناح بی نظیر دکوراسیون می شود

5. That sensation of disembodiment—pleasurable during a kiss, aversive when you first suffer the death of a loved one—is common in first experiences, as are feelings of heightened reality or unreality.
[ترجمه ترگمان]این حس of - لذت بخش در طی یک بوسه، aversive زمانی که شما اولین بار از مرگ یک فرد محبوب رنج می برید - در اولین تجربه مشترک است، همان طور که احساساتی از واقعیت یا غیرواقعی بودن را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]این احساس از بین رفتن، لذت بردن در طول یک بوسه، هنگامی که شما برای اولین بار از مرگ یک دوست عزیز رنج می برید - در تجربیات اول، مانند احساسات واقعیت بالاتری یا غیر واقعی است

6. "We suggest that activation of these regions is the neural correlate of the disembodiment that is part of the out-of-body experience, " they write.
[ترجمه ترگمان]آن ها می نویسند: \" ما پیشنهاد می کنیم که فعال سازی این مناطق، همبستگی عصبی disembodiment است که بخشی از تجربه خارج از بدن است \"
[ترجمه گوگل]'ما پیشنهاد می کنیم که فعال سازی این مناطق، همبستگی عصبی از عدم تعامل است که بخشی از تجربه خارج از بدن است'

7. She had been conscious for some days of an increasing sense of disembodiment, as if her limbs and musculature merely established the residential context of her body.
[ترجمه ترگمان]او برای چند روز از حس رو به افزایشی of آگاه بود، گویی پاهایش و پاهایش عضلانی صرفا بافت مسکونی بدن او را تشکیل می دادند
[ترجمه گوگل]او بعضی از روزهای آگاهی روزافزون را از بین برده بود، مثل اینکه اندام و عضلاتش تنها زمینه مسکونی بدن او را ایجاد می کرد


کلمات دیگر: