کلمه جو
صفحه اصلی

thumping


تپنده، تاپ تاپ کننده، کوبنده، کوبشگر، کوبان، جانانه، گنده

انگلیسی به فارسی

تپنده، تاپ تاپ کننده


کوبنده، کوبشگر، کوبان


(عامیانه) بسیار بزرگ، جانانه، گنده


تکان دادن، سنگین حرکت کردن، سنگینافتادن، با چیز پهن و سنگین زدن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: thumpingly (adv.)
(1) تعریف: of, pertaining to, designating, or like a thump.

(2) تعریف: (informal) very large, outstanding, or the like; exceptional.

• big, large; vast, huge, numerous

جملات نمونه

1. i heard him thumping on the door
صدای دق الباب (در زدن) او را شنیدم.

2. i hid behind the curtain but my heart was thumping
پشت پرده پنهان شدم ولی قلبم تاپ تاپ می کرد.

3. Her heart was thumping against her ribs.
[ترجمه ترگمان]قلبش به سینه اش می کوبید
[ترجمه گوگل]قلبش در برابر دنده هایش تنگ شد

4. Mulroney swept to power with a thumping majority.
[ترجمه ترگمان]Mulroney با اکثریت تالاپ swept به قدرت رسید
[ترجمه گوگل]ماریونی با قدرت اکثریت قدرتمند به قدرت رسید

5. Her heart was thumping as she ascended the stairs.
[ترجمه ترگمان]همچنان که از پله ها بالا می رفت قلبش می تپید
[ترجمه گوگل]قلب او وقتی به سمت پله ها برمی خورد، قدم می زد

6. They won by a thumping majority.
[ترجمه ترگمان]آن ها با اکثریت آرا برنده شدند
[ترجمه گوگل]آنها با اکثریت پرشور به دست آوردند

7. He told us a thumping great lie.
[ترجمه ترگمان]به ما دروغ بزرگی گفت
[ترجمه گوگل]او به ما دروغ بزرگ دروغ گفت

8. Waiters went scurrying down the aisles, thumping down tureens of soup.
[ترجمه ترگمان]پیش خدمت در حالی که پر از سوپ بود، از راهرو بالا و پایین می رفت
[ترجمه گوگل]خدمتکاران رفت و رفت و رفت راهروها، پر از سوپ خشک

9. The entire pile shifted and slid, thumping onto the floor.
[ترجمه ترگمان]همه چیز تغییر کرد و روی زمین افتاد
[ترجمه گوگل]تمام شمعها به سمت طبقه حرکت کردند و اسلحه کشیدند

10. I'm not carrying that thumping great thing around with me!
[ترجمه ترگمان]من این کار بزرگ رو با خودم انجام نمیدم
[ترجمه گوگل]من این چیز عجیب و غریب را با من ندیدم!

11. I heard you thumping on the door.
[ترجمه ترگمان]صدای تالاپ و تولوپ بلند شد
[ترجمه گوگل]من شما را شنیده ام در درب

12. He told us some thumping great lies!
[ترجمه ترگمان]اون به ما یه مشت دروغ بزرگ رو گفت
[ترجمه گوگل]او بعضی از دروغ های بزرگ را به ما گفت!

13. My heart was thumping .
[ترجمه ترگمان]قلبم به تپش افتاده بود
[ترجمه گوگل]قلبم تنگ شد

14. My heart was thumping wildly but I didn't let my face show any emotion.
[ترجمه ترگمان]قلبم به شدت می تپید اما اجازه ندادم صورتم هیچ هیجانی نشان دهد
[ترجمه گوگل]قلبم تند تند شد ولی من اجازه ندادم چهره ام هیچ احساسی داشته باشد

15. Stella came thumping down the stairs.
[ترجمه ترگمان]استلا از پله ها اومد پایین
[ترجمه گوگل]استلا آمد پایین پایین پله ها

پیشنهاد کاربران

خیلی ( adv )


کلمات دیگر: