کلمه جو
صفحه اصلی

switch


معنی : ترکه، شلاق، گزینه، کلید برق، سویچ قطع برق وغیره، راه گزین، سویچ برق، تعویض، چوب زدن، راه گزیدن، سویچ زدن، جریان را عوض کردن
معانی دیگر : (به ویژه برای چوب زدن) ترکه، چوب، (برق) کلید، سویچ، دکمه، (به ویژه اگر ناگهانی باشد) انتقال، تغییر، دگرگونی، (شلاق وار) حرکت دادن، به اهتزاز درآوردن، (ناگهان) تغییر دادن، عوض کردن، کنار زدن، (سویچ یا کلید برق را) زدن، باز یا بسته کردن، (عامیانه) مبادله کردن، عوض بدل کردن، تاخت زدن، تغییر کردن، دگرگون شدن، متوجه چیزی شدن، معطوف شدن، (برخی جانوران مثلا گاو) بخش پرپشم دم، موی بلند دم، کاکل دم، منگوله ی دم، (مثلا با ترکه یا شلاق) حرکت سریع، حرکت تند و چرخشی، (راه آهن) سوزن، سوزن دوراهی، رجوع شود به: siding، (باترکه) زدن، چوبکاری کردن، (ترن) خط عوض کردن، جریان را عو­کردن، تعوی­

انگلیسی به فارسی

گزینه، راه گزین، راه گزیدن


ترکه، چوب زدن، سویچ برق، سویچ زدن، جریان را عوض کردن، تعویض


تعویض، گزینه، کلید برق، سویچ قطع برق وغیره، شلاق، ترکه، راه گزین، سویچ برق، چوب زدن، راه گزیدن، سویچ زدن، جریان را عوض کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a shift; change.
مترادف: change, shift
مشابه: swing

- Living in an apartment was quite a switch for us from living in a large house.
[ترجمه ترگمان] زندگی در یک آپارتمان، برای ما، از زندگی کردن در یک خانه بزرگ، کام لا عوض شده بود
[ترجمه گوگل] زندگی در یک آپارتمان کاملا برای ما از زندگی در یک خانه بزرگ بود

(2) تعریف: a device used to create or break an electrical circuit or to redirect an electrical current.
مشابه: terminal

- The electrician installed the new light switch.
[ترجمه M] این مهندس برق، لامپ جدید را عوض کرد
[ترجمه ترگمان] The برق جدید را نصب کرد
[ترجمه گوگل] الکتریک سوئیچ نور جدید را نصب کرد

(3) تعریف: a device at a railroad junction for diverting trains from one track to another.
مترادف: shunt

- The train went through the switch and changed directions to head southwest.
[ترجمه ترگمان] قطار به طرف جنوب غربی رفت و به طرف جنوب غربی حرکت کرد
[ترجمه گوگل] قطار از طریق سوئیچ رفت و مسیر را به سمت جنوب غربی تغییر داد

(4) تعریف: a thin branch or rod, esp. one used for whipping.
مترادف: rod, stick
مشابه: scourge

- The schoolmaster threatened the boy with a switch.
[ترجمه ترگمان] مدیر مدرسه با کلید آن پسر را تهدید می کرد
[ترجمه گوگل] مدرس مدرسه با سوئیچ تهدید کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: switches, switching, switched
(1) تعریف: to change; shift.
مترادف: change, shift
مشابه: move, swing, turn

- Let's switch the discussion to another topic.
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید بحث را به یک موضوع دیگر تغییر دهیم
[ترجمه گوگل] بیایید بحث را به موضوع دیگری تغییر دهیم

(2) تعریف: to exchange; trade.
مترادف: exchange, swap, trade
مشابه: barter, change, shift

- They switched their old car for a new one.
[ترجمه M] انها ماشین قدیمی شان را با یک ماشین جدید عوض کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها ماشین قدیمی خود را برای یک ماشین جدید تغییر دادند
[ترجمه گوگل] آنها ماشین قدیمی خود را برای یک ماشین جدید تغییر دادند

(3) تعریف: to turn on or off (an electrical appliance) by operating a switch (usu. fol. by off or on).
مشابه: cut

- Could you switch off the radio, please?
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا رادیو رو خاموش کنی؟
[ترجمه گوگل] می توانید رادیو را خاموش کنید، لطفا؟

(4) تعریف: to whip with a switch or similar object.
مترادف: lash, whip
مشابه: beat, birch, cane, scourge, strap, tan, thrash

- The runaway was switched harshly.
[ترجمه ترگمان] دختر فراری به تندی عوض شد
[ترجمه گوگل] فرار به شدت تغییر کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to change or shift course.
مشابه: about-face, change, deviate, divert, flip-flop, reverse, sheer, shift

- Her tone switched from lighthearted to very serious.
[ترجمه ترگمان] لحن صدایش خیلی جدی بود
[ترجمه گوگل] صدای او از خاموش شدن به خیلی جدی تغییر کرد

(2) تعریف: to exchange one thing for another; trade.
مترادف: exchange, swap, trade
مشابه: tack

- If you can't see from your spot, I'll be happy to switch with you.
[ترجمه مونا] اگر تو نمیتونی از جایی که هستی ببینی خوشحال میشم جام رو با تو عوض کنم
[ترجمه ترگمان] اگر از جای تو نمی توانی تشخیص بدهی، خوشحال می شوم که با تو حرف بزنم
[ترجمه گوگل] اگر از نقطه ی خود نمیتوانید ببینید، خوشحال خواهم شد که با شما ارتباط برقرار کنم

• exchange; transfer; slender flexible rod; hairpiece; whipping; device which opens or breaks an electric current; device that opens or closes circuits or selects paths (computers); device which diverts trains from one track to another (railroads)
whip or beat with a switch; change, shift; exchange, trade; turn on or off by means of a switch (of an electrical appliance)
a switch is a small control for an electrical device which you use to operate the device.
if you switch to something different, for example to a different task or subject of conversation, you change to it from what you were doing or saying before. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a switch in policy.
if you switch two things, you replace one with the other.
if you switch off a light or other electrical device, you stop it working by pressing a switch.
if you switch off, you stop paying attention to something; an informal use.
if you switch on a light or other electrical device, you make it start working by pressing a switch.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] کلید برنامه ای، کلید نرم افزاری
[سینما] سوئیچ / کلید
[عمران و معماری] کلید
[کامپیوتر] کلید، سوئیچ - 1. در الکترونیک، وسیله ای برای متوقف کردن یا تغییر مسیر جریان الکتریسیته . 2. در ارتباطات راه دور و شبکه، وسیله ای برای ایجاد اتصالات میان یک محل با محل دیگر ،و انجام نقش اپراتوری تلفن . مثلاً در یک شبکه ی کامپیوتری ،سوئیچ وسیله ای است که در موقع نیاز، موقتاً مسیرهای بسیار سریعی را میان بخشهای گوناگون ایجاد می کند. این سوئیچ مانند پل عمل می کند،اما بسیار سریعتر از آن . نگاه کنید به bridge .مقایسه کنید به router hub . - راه گزیدن، راه گزین، گزینه .
[برق و الکترونیک] سوییچ قطعه مکانیکی عمل کننده دستی برای برقراری کردن، قطع کردن یا تغییر دادن اتصالها در مدار الکتریکی یا الکترونیکی .
[فوتبال] سویچ
[نساجی] سوئیچ - کلید برق - روشن کردن دستگاه - ربودن - تغییر دادن
[ریاضیات] کلید

مترادف و متضاد

ترکه (اسم)
switch, branch, rod, offshoot, wand, bequest, twig, sprig, heirloom, spray, bough, wattle, scion

شلاق (اسم)
lash, stick, switch, whip, whiplash, flagellum, scourge, knout, horsewhip

گزینه (اسم)
switch, selection switch, selector switch

کلید برق (اسم)
switch

سویچ قطع برق وغیره (اسم)
switch

راه گزین (اسم)
switch

سویچ برق (اسم)
switch

تعویض (اسم)
adjournment, substitute, replacement, exchange, substitution, switch, shift, turnover, quid pro quo, refill, substituend, substituent, switchover

چوب زدن (فعل)
switch, beat, bastinado, cudgel, drub, fustigate

راه گزیدن (فعل)
switch

سویچ زدن (فعل)
switch

جریان را عوض کردن (فعل)
switch

change, exchange


Synonyms: about-face, alteration, change of direction, reversal, shift, substitution, swap, transformation


Antonyms: inactivity, stagnation


Synonyms: change course, convert, deflect, deviate, divert, interchange, rearrange, replace, shift, shunt, sidetrack, substitute, swap, trade, turn, turnabout, turn aside, veer


جملات نمونه

1. switch off the engine!
موتور را خاموش کن !

2. switch off
سویچ را بستن،خاموش کردن

3. switch on
سویچ را باز کردن،روشن کردن

4. switch over
1- (تلویزیون) کانال عوض کردن 2- عوض کردن

5. drum switch
کلید استوانه ای

6. master switch
شاه سویچ،سویچ اصلی

7. please switch to the other channel
لطفا کانال دیگر را بگیر.

8. to switch off
کلید برق را بستن (خاموش کردن)

9. to switch on
کلید برق را باز کردن (روشن کردن)

10. a policy switch
تغییر سیاست

11. a three-way switch
یک سویچ سه راهه

12. press the switch down to turn the engine on
دکمه را فشار بده تا ماشین روشن شود.

13. he flipped the switch on
او سویچ را زد.

14. to turn the switch on
سویچ را روشن کردن (باز کردن)

15. she felt for the switch and turned it on
او با دست مالی دنبال سوییچ گشت و چراغ را روشن کرد.

16. we encourage factories to switch from coal to gas
ما کارخانه ها راتشویق می کنیم که به جای زغال سنگ گاز مصرف کند.

17. mr. javadi used to beat us with a switch
آقای جوادی ما را با ترکه می زد.

18. I would like a switch you to use my years long stay.
[ترجمه ترگمان]من دلم می خواهد که you را برای مدت طولانی به کار ببرم
[ترجمه گوگل]من می خواهم یک سوئیچ برای استفاده از مدت اقامت طولانی من استفاده کنم

19. He went to switch off the music.
[ترجمه نرگس] او رفت تا موسیقی را قطع کند
[ترجمه ترگمان]رفت موسیقی را خاموش کند
[ترجمه گوگل]او رفت تا موسیقی را خاموش کند

20. Milk rounds are threatened as customers switch to buying from supermarkets.
[ترجمه ترگمان]دوره های شیر به عنوان تعویض مشتریان برای خرید از سوپرمارکت ها، تهدید می شوند
[ترجمه گوگل]دوران شیرده تهدید می شود که مشتریان از خرید سوپرمارکتها سوءاستفاده می کنند

21. I just happened to switch over although I haven'tbeen watching the Olympics.
[ترجمه ترگمان]من فقط به خاطر اینکه هنوز المپیک را تماشا نکرده ام، این کار را انجام دادم
[ترجمه گوگل]من فقط اتفاق افتاده است که تغییر بیاورم، گرچه من تماشای المپیک را ندارم

22. We switch over? I'd like to sit in the sun, too.
[ترجمه سام] میشه جابجا شیم؟ من هم می خواهم در آفتاب بنشینم
[ترجمه ترگمان]جامون رو عوض کردیم؟ من هم دوست دارم توی آفتاب بشینم
[ترجمه گوگل]ما سوئیچ می کنیم؟ من هم می خواهم در خورشید بنشینم

23. Are you positive you saw me switch the iron off?
[ترجمه Salamat] مطمئنی که دیدی من اتو را خاموش کردم؟
[ترجمه ترگمان]مطمئنی که دیدی من آهن رو خاموش کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا شما مثبت می بینید که من آهن را خاموش می کنم؟

24. Switch to paying your mortgage by direct debit.
[ترجمه ترگمان]با بدهکاری مستقیم به پرداخت وام مسکن خود بپردازید
[ترجمه گوگل]به پرداخت وام شما با پرداخت مستقیم بروید

25. Which switch do I press to turn it off?
[ترجمه ترگمان]کدوم دکمه رو فشار بدم که خاموشش کنم؟
[ترجمه گوگل]کدام سوئیچ را فشار دهید تا آن را خاموش کنید؟

26. Oh, you're back, why don't you switch on the lights?
[ترجمه ترگمان]اوه، برگشتی، چرا چراغ ها رو خاموش نمی کنی؟
[ترجمه گوگل]آه، شما عقب هستی، چرا چراغ را روشن نمی کنی؟

Now my mother's interest had switched to my health.

در آن هنگام علاقه‌ی مادرم معطوف شده بود به سلامتی من.


Mr. Javadi used to beat us with a switch.

آقای جوادی ما را با ترکه می‌زد.


to turn the switch on

سویچ را روشن کردن (باز کردن)


Press the switch down to turn the engine on.

دکمه را فشار بده تا ماشین روشن شود.


a policy switch

تغییر سیاست


The cow switched its tail.

گاو دم خود را شلاق‌وار تکان داد.


we encourage factories to switch from coal to gas

ما کارخانه‌ها را تشویق می‌کنیم که به‌جای زغال‌سنگ گاز مصرف کند.


to switch on

کلید برق را باز کردن (روشن کردن)


to switch off

کلید برق را بستن (خاموش کردن)


They switched chairs.

آن‌ها صندلی‌های خود را تاخت زدند.


Lately his attention has been switched to old carpets.

اخیراً توجه او به فرش‌های قدیمی معطوف شده است.


اصطلاحات

switch off

سویچ را بستن، خاموش کردن


switch on

سویچ را باز کردن، روشن کردن


switch over

1- (تلویزیون) کانال عوض کردن 2- عوض کردن


پیشنهاد کاربران

جابه جاکردن

[علوم رایانه - شبکه ها و ارتباطات]: سوگردان
[علوم رایانه - برنامه نویسی رایانه ای]: سو گردش ( یک دستورالعمل شرطی است که بر اساس شرط این دستور، نتیجه به مسیر از قبل مشخص شده ای که با شرط مطابقت داشته باشد تغییر پیدا می کند )
[الکتریک]: سوگردان؛ کلید قطع و وصل ( وسیله ای که یک کلید را از حالت قطع به وصل یا برعکس بر می گرداند )

تعادل برقرلر کردن

Replacement

به سیستم مخابراتی سوئیچ نیز گفته می شود

معطوف شدن


کلیدبرق

از جایی برداشتن و به جای دیگری گذاشتن، جابجا کردن، تغییر دادن

Shift or change
انتقال و جابه جایی

برای تغییر موضوع تو مکالمع استفادع میشع، that's a switch😊

Noun:

جابه جایی
تغییر جا
تغییر مکان
جا عوض کردن
. . . . . . . . . . . . . . . . . ( دو فرد یا دو چیز )

switch ( noun ) = shift ( noun )
به معناهای: دگرگونی، تغییر ( جهت یا موضع )


Change
عوض کردن
جا به جا کردن

جابجا کردن
Change

این واژه تورکی است و از 👇
سو=آب
و ایچ=نوشیدن
تشکیل شده است . ، در واقع معنی سوییچ= آبنوشه


تَراییدن چیزی = سویچ کردن.
ترادگریدن/ترادگشتن
ترادگراندن چیزی.
تراگَردیدن.
تراگرداندن.
دگرگونیدن.
دگرگوناندن چیزی.
جابجاییدن چیزی.
تراکلیدن.
تراکلیداندن.
کِلیدیدن.
کلیداندن چیزی.

switch ( ورزش )
واژه مصوب: تاخت زدن
تعریف: در بسکتبال، حرکتی که در آن دو مدافع بازیکنان مهاجمی را که تحت پوشش دارند با هم عوض می کنند

switch
واژه ای ایرانی - اوروپایی ست وَ پارسیِ آن :
سوپیچ ، زوپیچ ، سِپیچ ، زِپیچ می تَوانَد باشَد:
switch : s - wirch
s - = پیشوَند هَمتَراز با : آز ( آزمودَن ) ، زُ ( زُدودَن ) ، زا ( زابِراه ) ، سِ ( سِگالیدَن ) ، شِ ( شِکَستَن ، شِکاستَن )
witch = پیچ ، دِگَرِش وات " و " به " پ"
به نِگَر می رِسَد " سوپیچ " به سوییچ اَز نِگَرِ لَبجه نَزدیک تَر باشَد وَ مینه وُ فَهمیده یِ آن :
آزگار وَ پُرکام ( کامِل ) پیچاندَن یا چَرخاندَن یا گَرداندَنِ کِلید.
" سو " را هَم می تَوان به هَمه سوی یا تَرَف گُزاراند یا تَعبیر کَرد.

گذار - به معنی انتقال از یک وضعیت به وضعیت دیگر است

تراسوییدن.


کلمات دیگر: