معنی : سادگی، فروتنی، ساده لوحی، بی الایشی، ساده دلی، بسیطی
معانی دیگر : سادگی (غیرپیچیدگی)، آسانی، سهولت، بی پیرایگی، عاری بودن از تجمل و تزیین، بی تکلفی، بی شیله پیله بودن، بی نیرنگی، جهالت، ابلهی، حماقت، هالویی، پخمگی، دبنگی
simplicity
معنی : سادگی، فروتنی، ساده لوحی، بی الایشی، ساده دلی، بسیطی
معانی دیگر : سادگی (غیرپیچیدگی)، آسانی، سهولت، بی پیرایگی، عاری بودن از تجمل و تزیین، بی تکلفی، بی شیله پیله بودن، بی نیرنگی، جهالت، ابلهی، حماقت، هالویی، پخمگی، دبنگی
انگلیسی به فارسی
سادگی، ساده دلی، بی الایشی، بسیطی، ساده لوحی، فروتنی
سادگی، بی الایشی، ساده دلی، بسیطی
سادگی
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
حالات: simplicities
حالات: simplicities
• (1) تعریف: the quality or condition or an instance of being simple.
• متضاد: culture, difficulty
• مشابه: facility
• متضاد: culture, difficulty
• مشابه: facility
- The simplicity of the instructions made the product easy to assemble.
[ترجمه ترگمان] سادگی دستورالعمل مونتاژ را آسان می کرد
[ترجمه گوگل] سادگی دستورالعمل ها باعث می شود محصول به راحتی جمع شود
[ترجمه گوگل] سادگی دستورالعمل ها باعث می شود محصول به راحتی جمع شود
- The engineers marveled at the simplicity of the design.
[ترجمه ترگمان] مهندسان از سادگی طراحی شگفت زده شدند
[ترجمه گوگل] مهندس ها به سادگی طراحی شگفت زده شدند
[ترجمه گوگل] مهندس ها به سادگی طراحی شگفت زده شدند
• (2) تعریف: absence of decoration or luxury; forthright plainness.
• متضاد: opulence, splendor
• متضاد: opulence, splendor
- She had the chandeliers removed, as she preferred simplicity with regard to furnishings.
[ترجمه ترگمان] او the را برداشته بود، چون سادگی را با توجه به اسباب و اثاثیه ترجیح می داد
[ترجمه گوگل] او لوسترها را از بین برد، زیرا سادگی را با توجه به مبلمان مورد نظر ترجیح داد
[ترجمه گوگل] او لوسترها را از بین برد، زیرا سادگی را با توجه به مبلمان مورد نظر ترجیح داد
• (3) تعریف: lack of deceit or affectation; sincerity.
- The great man spoke with honest simplicity.
[ترجمه ترگمان] مرد بزرگ با سادگی و سادگی سخن می گفت
[ترجمه گوگل] مرد بزرگ با سادگی صادقانه صحبت کرد
[ترجمه گوگل] مرد بزرگ با سادگی صادقانه صحبت کرد
• absence of complexity; plainness; sincerity, guilelessness; lack of sophistication; lack of intelligence
the simplicity of something is the fact that it is uncomplicated and can be understood easily.
if there is simplicity in the way that someone does something, they do it in a simple and attractive way.
the simplicity of something is the fact that it is uncomplicated and can be understood easily.
if there is simplicity in the way that someone does something, they do it in a simple and attractive way.
دیکشنری تخصصی
[حسابداری] سادگی
[ریاضیات] سادگی، سهولت، تسهیل
[ریاضیات] سادگی، سهولت، تسهیل
مترادف و متضاد
سادگی (اسم)
homeliness, ease, facility, chastity, simplicity, naivety, plainness, simpleness, easiness, tenuity, rusticity, simple-mindedness
فروتنی (اسم)
humbleness, lowliness, homeliness, modesty, humility, pudency, simplicity, simpleness, coyness, meekness, demureness, pudicity, rusticity
ساده لوحی (اسم)
simplicity, naivety, credulity, gullibility, simple-heartedness
بی الایشی (اسم)
immaculacy, simplicity
ساده دلی (اسم)
simplicity, naivety, simple-heartedness
بسیطی (اسم)
simplicity
absence of complication,
Synonyms: sophistication artlessness, candor, chastity, clarity, classicality, clean lines, clearness, directness, ease, easiness, elementariness, guilelessness, homogeneity, ingenuousness, innocence, integrity, lack of adornment, modesty, monotony, naiveté, naturalness, obviousness, openness, plainness, primitiveness, purity, restraint, severity, singleness, straightforwardness, uniformity, unity
Antonyms: complexity, complication, difficultness, difficulty
جملات نمونه
the simplicity of rustic life
بی‌پیرایگی زندگی روستایی
a woman of simplicity and kindness
زنی ساده‌دل و مهربان
His political simplicity was obvious.
جهالت سیاسی او آشکار بود.
1. the simplicity of rustic life
بی پیرایگی زندگی روستایی
2. the simplicity of this design
سادگی این الگو
3. the simplicity of using this dictionary
سهولت استفاده از این فرهنگ
4. his political simplicity was obvious
جهالت سیاسی او آشکار بود.
5. the pleasant simplicity which adorns babba taher's poetry
سادگی خوشایندی که زینت بخش شعر باباطاهر است.
6. a woman of simplicity and kindness
زنی ساده دل و مهربان
7. the shepherd's artless simplicity
سادگی عاری از تصنع چوپان
8. modern designs tend to simplicity
طرح های جدید به سادگی تمایل دارند.
9. taking advantage of his simplicity is morally reprehensible
سو استفاده از سادگی او از نظر اخلاقی نکوهیده است.
10. the beauty of this plan is its simplicity
مزیت این نقشه سادگی آن است.
11. Using plastic to pay for an order is simplicity itself.
[ترجمه ترگمان]استفاده از پلاستیک برای پرداخت سفارش خود سادگی است
[ترجمه گوگل]استفاده از پلاستیک برای پرداخت سفارش یک سادگی است
[ترجمه گوگل]استفاده از پلاستیک برای پرداخت سفارش یک سادگی است
12. Programming the video is simplicity itself.
[ترجمه ترگمان]برنامه نویسی، خود سادگی است
[ترجمه گوگل]برنامه نویسی ویدیو سادگی است
[ترجمه گوگل]برنامه نویسی ویدیو سادگی است
13. The picture was striking in its simplicity.
[ترجمه ترگمان]تصویر در سادگی آن قابل توجه بود
[ترجمه گوگل]تصویر در سادگی آن قابل توجه بود
[ترجمه گوگل]تصویر در سادگی آن قابل توجه بود
14. The plan has the virtue of simplicity.
[ترجمه ترگمان]این طرح خاصیت سادگی دارد
[ترجمه گوگل]این طرح دارای سادگی است
[ترجمه گوگل]این طرح دارای سادگی است
15. Her book has the cardinal virtue of simplicity.
[ترجمه ترگمان]کتاب او فضیلت اصلی سادگی را دارد
[ترجمه گوگل]کتاب او فضیلت اصلی سادگی دارد
[ترجمه گوگل]کتاب او فضیلت اصلی سادگی دارد
the simplicity of this design
سادگی این الگو
the simplicity of using this dictionary
سهولت استفاده از این فرهنگ
پیشنهاد کاربران
ساده سازی
کلمات دیگر: