کلمه جو
صفحه اصلی

disoblige


معنی : رنجانیدن، دل کسی را شکستن، ممنون نکردن، تقاضای کسی را انجام ندادن
معانی دیگر : ملاطفت نکردن، روی خوش نشان ندادن، کم لطفی کردن، مورد لطف قرار ندادن، ناراحت کردن، مزاحمت فراهم کردن، زحمت دادن، رنجاندن، اهانت کردن (به)، دلخور کردن، منت ننهادن بر

انگلیسی به فارسی

رنجانیدن، دل کسی را شکستن، تقاضای کسی را انجام ندادن، منت ننهادن بر، ممنون نکردن


دیسوبلیج، رنجانیدن، دل کسی را شکستن، ممنون نکردن، تقاضای کسی را انجام ندادن


انگلیسی به انگلیسی

• refuse to assist, refuse to cooperate

مترادف و متضاد

رنجانیدن (فعل)
dissatisfy, disoblige, displease, pinprick

دل کسی را شکستن (فعل)
disoblige

ممنون نکردن (فعل)
disoblige

تقاضای کسی را انجام ندادن (فعل)
disoblige

displease, annoy


Synonyms: affront, bother, discommode, disturb, incommode, inconvenience, insult, offend, put about, put out, slight, trouble, upset, vex


Antonyms: agree, oblige, please


جملات نمونه

1. he didn't wish to disoblige his landlord
او نمی خواست صاحب خانه خود را برنجاند.

2. she had promised to help her friend, but was forced to disoblige him for lack of time
قول داده بود که به دوستش کمک کند ولی به خاطر کمبود وقت مجبور شد روی او را زمین بیندازد.

3. The girl was disobliged by a tackless remark.
[ترجمه ترگمان]دخترک از این حرف ناراحت شد و گفت:
[ترجمه گوگل]دختر با یک نکته غیرقابل انکار موافقت کرد

4. Sorry to be so disobliging, but I have no money to lend you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که این قدر disobliging، اما من پولی ندارم که به شما قرض بدهم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش، این موضوع غیر قابل قبول است، اما من پولی برای قرض دادن ندارم

5. I was disobliged by an uninvited guest last night.
[ترجمه ترگمان] دیشب با یه مهمان ناخوانده مشغول شدم
[ترجمه گوگل]شب گذشته من یک مهمان ناخوانده بودم

6. We are sorry to disoblige you, but the rooms you desire are already reserved.
[ترجمه ترگمان]ما خیلی متاسفیم که شما را ترک کردیم، اما اتاق هایی که شما خواسته بودید قبلا رزرو شده بودند
[ترجمه گوگل]ما متاسفیم شما را مجبور میکنید، اما اتاقهایی که میخواهید قبلا رزرو شدهاید

7. I'm sorry to disoblige you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که ناراحتت کردم
[ترجمه گوگل]متاسفم که شما را ناراحت میکنم

8. I had promised to lend him money but finally I disobliged him for lack of money.
[ترجمه ترگمان]من قول داده بودم که به او پول قرض بدهم، اما بالاخره به خاطر کمبود پول ازش استفاده کردم
[ترجمه گوگل]من وعده داده بودم پول او را بدهم اما در نهایت او را برای کمبود پول نادیده گرفتم

She had promised to help her friend, but was forced to disoblige him for lack of time.

قول داده بود که به دوستش کمک کند؛ ولی به‌دلیل کمبود وقت مجبور شد روی او را زمین بیندازد.


Their action was not offensive to him but proved somewhat disobliging.

عمل آنان در نظرش زننده نبود؛ ولی تا اندازه‌ای باعث ناراحتی او شد.


He didn't wish to disoblige his landlord.

او نمی‌خواست صاحب‌خانه خود را برنجاند.



کلمات دیگر: