1. disburden oneself by confession
با اعتراف وجدان خود را سبک کردن
2. to disburden a donkey
بار الاغ را خالی کردن
3. i have many problems and i wish to disburden myself to a friend
ناراحتی های زیادی دارم و دلم می خواهد عقده دلم را نزد یک دوست خالی کنم.
4. She wanted to disburden herself of the responsibility.
[ترجمه ترگمان]می خواست خودش را از این مسئولیت نجات دهد
[ترجمه گوگل]او می خواست خودش را از مسئولیت بیرون کند
5. Confession disburdened her mind of anxiety.
[ترجمه ترگمان]اعتراف کن که مغزش اضطراب داره
[ترجمه گوگل]اعتراف ذهن خود را از اضطراب افکند
6. She disburdened her of her grief.
[ترجمه ترگمان]او را از غم خود سبک بار می کرد
[ترجمه گوگل]او او را از غم و اندوه او ریخت
7. The dockers disburdened the merchandise at the dock.
[ترجمه ترگمان]با این حال که این مواد مخدر را با آن حال می کرد که آن را در بندر گاه می کرد
[ترجمه گوگل]انبارها کالا را در حوض جمع کرده اند
8. He disburdened his mind of doubt.
[ترجمه ترگمان]دلش نمی خواست شک کند
[ترجمه گوگل]او ذهن خود را از شک کرد
9. The driver disburdened the lorry.
[ترجمه ترگمان]راننده کامیون را منفجر کرد
[ترجمه گوگل]راننده کامیون را خالی کرد
10. The vessels are disburdening.
[ترجمه ترگمان]رگ های خونی هستند
[ترجمه گوگل]عروق خسته شده اند
11. The truck is disburdening.
[ترجمه ترگمان]کامیون disburdening است
[ترجمه گوگل]کامیون خسته شده است
12. We tried to disburden him of his trouble.
[ترجمه ترگمان]ما سعی کردیم او را از دردسر نجات بدهیم
[ترجمه گوگل]ما سعی کردیم او را از مشکل خود جدا کنیم
13. Our company has disburden and reliant for you.
[ترجمه ترگمان] شرکت ما شامل حال تو هم میشه
[ترجمه گوگل]شرکت ما برای شما خسته و مبهم است
14. Wish we could learn how to disburden and cherish by holding a mature heart!
[ترجمه ترگمان]ای کاش می تونستیم یاد بگیریم که چطور با یک قلب سالم زندگی کنیم و از آن لذت ببریم!
[ترجمه گوگل]آرزوی ما می توانیم با داشتن یک قلب بالغ، یاد بگیریم که چطور باهم باشیم و گرامی داشته باشیم!