کلمه جو
صفحه اصلی

disburden


معنی : بار از دوش برداشتن، اسوده کردن، سبکبار کردن
معانی دیگر : بار (از دوش خود یا دیگران) برداشتن، خالی کردن، تخلیه کردن، باراندازی کردن یا شدن، عقده ی دل را گشودن، سبکبال کردن یا شدن، دق دلی خالی کردن، disburthen : بار از دوش برداشتن

انگلیسی به فارسی

( disburthen =) بار از دوش برداشتن، آسوده کردن، سبکبال کردن


رها کردن، بار از دوش برداشتن، اسوده کردن، سبکبار کردن


انگلیسی به انگلیسی

• unload, set down a heavy burden; relieve suffering

مترادف و متضاد

بار از دوش برداشتن (فعل)
disburden

اسوده کردن (فعل)
tranquilize, disburden, tranquillize

سبکبار کردن (فعل)
lighten, loose, disburden, unburden, disencumber

جملات نمونه

1. disburden oneself by confession
با اعتراف وجدان خود را سبک کردن

2. to disburden a donkey
بار الاغ را خالی کردن

3. i have many problems and i wish to disburden myself to a friend
ناراحتی های زیادی دارم و دلم می خواهد عقده دلم را نزد یک دوست خالی کنم.

4. She wanted to disburden herself of the responsibility.
[ترجمه ترگمان]می خواست خودش را از این مسئولیت نجات دهد
[ترجمه گوگل]او می خواست خودش را از مسئولیت بیرون کند

5. Confession disburdened her mind of anxiety.
[ترجمه ترگمان]اعتراف کن که مغزش اضطراب داره
[ترجمه گوگل]اعتراف ذهن خود را از اضطراب افکند

6. She disburdened her of her grief.
[ترجمه ترگمان]او را از غم خود سبک بار می کرد
[ترجمه گوگل]او او را از غم و اندوه او ریخت

7. The dockers disburdened the merchandise at the dock.
[ترجمه ترگمان]با این حال که این مواد مخدر را با آن حال می کرد که آن را در بندر گاه می کرد
[ترجمه گوگل]انبارها کالا را در حوض جمع کرده اند

8. He disburdened his mind of doubt.
[ترجمه ترگمان]دلش نمی خواست شک کند
[ترجمه گوگل]او ذهن خود را از شک کرد

9. The driver disburdened the lorry.
[ترجمه ترگمان]راننده کامیون را منفجر کرد
[ترجمه گوگل]راننده کامیون را خالی کرد

10. The vessels are disburdening.
[ترجمه ترگمان]رگ های خونی هستند
[ترجمه گوگل]عروق خسته شده اند

11. The truck is disburdening.
[ترجمه ترگمان]کامیون disburdening است
[ترجمه گوگل]کامیون خسته شده است

12. We tried to disburden him of his trouble.
[ترجمه ترگمان]ما سعی کردیم او را از دردسر نجات بدهیم
[ترجمه گوگل]ما سعی کردیم او را از مشکل خود جدا کنیم

13. Our company has disburden and reliant for you.
[ترجمه ترگمان] شرکت ما شامل حال تو هم میشه
[ترجمه گوگل]شرکت ما برای شما خسته و مبهم است

14. Wish we could learn how to disburden and cherish by holding a mature heart!
[ترجمه ترگمان]ای کاش می تونستیم یاد بگیریم که چطور با یک قلب سالم زندگی کنیم و از آن لذت ببریم!
[ترجمه گوگل]آرزوی ما می توانیم با داشتن یک قلب بالغ، یاد بگیریم که چطور باهم باشیم و گرامی داشته باشیم!

to disburden a donkey

بار الاغ را خالی کردن


Vessels disburdening at a lock.

کشتی‌هایی که در اسکله باراندازی می‌کنند.


I have many problems and I wish to disburden myself to a friend.

ناراحتی‌های زیادی دارم و دلم می‌خواهد عقده دلم را نزد یک دوست خالی کنم.


disburden oneself by confession

با اعتراف وجدان خود را سبک کردن



کلمات دیگر: