کلمه جو
صفحه اصلی

clasp


معنی : قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن، بستن
معانی دیگر : (هر چیز که برای متصل نگاه داشتن یا جفت کردن چند چیز به کار رود) گیره، سگک، بندینه، چفت، قزن قفلی، بست، (محکم) گرفتن، (محکم) نگهداشتن، در بر گرفتن، در آغوش گرفتن، با گیره (یا چفت و غیره) محکم کردن، گرفتن، بست زدن

انگلیسی به فارسی

گیره قزن قفلی، جفت چپ راست، قلاب، در آغوش گرفتن، بستن


بستن، قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a usu. metal device with two interlocking parts, used to fasten something.
مترادف: fastener, fastening
مشابه: clip, hasp, hook, hook and eye, latch, pin

- The clasp broke, and the necklace fell on the floor.
[ترجمه ترگمان] در را باز کرد و گردن بند روی زمین افتاد
[ترجمه گوگل] کلاه شکست خورد و گردنبند روی زمین افتاد
- Can you fasten this clasp for me?
[ترجمه ترگمان] می توانی این حلقه را برای من ببندی؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید این قلاب را برای من ببندید؟

(2) تعریف: a grasping or gripping with or as if with a hand or arms.
مترادف: clutch, grasp, grip, squeeze
مشابه: clench, embrace, handshake, hold, hug

- When we shook hands, his clasp was strong and warm.
[ترجمه ترگمان] وقتی با هم دست دادیم، دست او قوی و گرم بود
[ترجمه گوگل] وقتی دست ها را تکان دادیم، قلابش قوی و گرم بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clasps, clasping, clasped
مشتقات: clasper (n.)
(1) تعریف: to fasten with a clasp.
مترادف: fasten
مشابه: clip, hasp, hook, pin

- This bracelet is difficult to clasp.
[ترجمه ترگمان] گرفتن این دست بند سخته
[ترجمه گوگل] این بند دستبند دشوار است

(2) تعریف: to grasp or grip with or as if with a hand or arms.
مترادف: clutch, grasp, grip, hold
متضاد: release
مشابه: clench, grapple, wrap

- She clasped her purse tightly in her hand.
[ترجمه ترگمان] کیف دستی اش را محکم در دست گرفت
[ترجمه گوگل] او کیف پول خود را محکم در دستش بود

• buckle; holding with the hand; hug, embrace
hug, embrace; hold by the hand; fasten together
if you clasp someone or something, you hold them tightly.
a clasp is a small metal fastening.

مترادف و متضاد

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

گیره قزن قفلی (اسم)
clasp

جفت چپراست (اسم)
clasp

در اغوش گرفتن (فعل)
embrace, clasp, entwine, entwist, hug, cuddle, embosom, enclasp, enfold, enclose

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

fastener; hold on something


Synonyms: brooch, buckle, catch, clamp, clench, clinch, clip, clutch, embrace, fastening, fibula, grapple, grasp, grip, hasp, hold, hook, hug, pin, safety pin, snap


grab tightly


Synonyms: attack, bear hug, buckle, clamp, clinch, clip, clutch, coll, concatenate, connect, embrace, enfold, fasten, glom onto, grapple, grasp, grip, hold, hug, pin, press, seize, snatch, squeeze, take


Antonyms: let go, loose


جملات نمونه

1. the clasp of a belt
گیره ی کمربند

2. the letters were clasped together with a rusted clasp
نامه ها را با یک گیره ی زنگ زده بهم الصاق کرده بودند.

3. The clasp of my brooch is broken.
[ترجمه ترگمان]گیره سنجاق سینه من شکسته
[ترجمه گوگل]کلاه بروشور من شکسته است

4. clasp Her hands were clasped behind her head.
[ترجمه ترگمان]دست ها را به هم گره زده بود
[ترجمه گوگل]قفل دستانش پشت سرش چسبیده بود

5. Lie on your back, clasp your knees and pull them down towards your chest.
[ترجمه ترگمان]روی کمرت دراز بکش، زانو بزن و آن ها را به سمت سینه خود بکش
[ترجمه گوگل]دروغ در پشت، زانوهای خود را قفل کنید و آنها را به سمت سینه خود بکشید

6. He took her hand in his firm warm clasp.
[ترجمه ترگمان]دست او را در آغوش گرم خود گرفت
[ترجمه گوگل]او دست خود را بر روی پای خود گذاشت

7. The clasp on his belt had broken.
[ترجمه ترگمان]حلقه کمربند او شکسته بود
[ترجمه گوگل]گیره کمربند او شکسته بود

8. She held the child's hand in a firm clasp as they crossed the road.
[ترجمه ترگمان]همچنان که از جاده می گذشتند، دست بچه را محکم گرفته بود
[ترجمه گوگل]هنگامی که آنها از جاده عبور کردند، دستان کودک را در قفسه ای نگه داشتند

9. He gave my hand a warm clasp.
[ترجمه ترگمان]دستی گرم به دستم داد
[ترجمه گوگل]او دستم را به صورت مهر و موم گرم داد

10. He held her hand in a firm clasp.
[ترجمه ترگمان]دست او را محکم در دست گرفت
[ترجمه گوگل]او دست خود را در یک پای ثابت نگه داشت

11. The gilding was flaking off a clumsy clasp and some stitches had broken on the handle, leaving it frayed and shabby.
[ترجمه ترگمان]The پوسته پوسته شده بود و چند تا بخیه روی دستگیره شکسته بود و آن را فرسوده و کهنه رها کرده بودند
[ترجمه گوگل]طلاکاری از یک قلاب دست و پا گیر خرد شده بود و برخی از بخیه ها بر روی دسته شکسته شده بود، و آن را از بین برده و خراب کرد

12. Still lying down, clasp your hands together and reach them as high as you can above your head.
[ترجمه ترگمان]همچنان دراز کشیده، دست ها را به هم وصل کنید و تا آنجا که می توانید از بالای سرتان به آن ها برسید
[ترجمه گوگل]همچنان دراز کشیدن، دستان خود را به هم بزنید و به همان اندازه که می توانید بالای سر خود، به آنها برسید

13. Antoinette wrung her hands inside her daughter's clasp.
[ترجمه ترگمان]آنتوانت دست ها را به هم فشرد
[ترجمه گوگل]آنتوانت دستان خود را در آغوش دخترش بریده است

14. She undid the clasp and wrapped her arms around him.
[ترجمه ترگمان]حلقه را باز کرد و بازوانش را دور او حلقه کرد
[ترجمه گوگل]او قفل را باز کرد و دستهایش را در اطراف او پیچید

15. Clasp the chain like so.
[ترجمه ترگمان]چنین زنجیری را به هم برسانید
[ترجمه گوگل]زنجیر را مانند آن بکشید

the clasp of a belt

گیره‌ی کمربند


He clasped her hand firmly.

دست او را محکم نگه داشت.


The mother clasped the baby in her arms.

مادر کودک را در آغوش خود گرفت.


The letters were clasped together with a rusted clasp.

نامه‌ها را با یک گیره‌ی زنگ‌زده بهم الصاق کرده بودند.


پیشنهاد کاربران

سگک کمربند/گیره باز و بسته شو ( همینایی که کوهنوردا و صخره نوردا با خودشون دارن ) . . . . سرچ کنید بهتر میفهمید


کلمات دیگر: