معنی : رها کردن، سبکبار کردن، از قید ازاد کردن
معانی دیگر : دست و بال کسی را باز کردن، رفع دردسر (یا مزاحمت و غیره) کردن، سبکبال کردن، رها کردن از بار یا مانع
رها کردن (از بار یا مانع)، از قید آزاد کردن
محروم کردن، سبکبار کردن، رها کردن، از قید ازاد کردن
He disencumbered himself from luxuries.
او خود را از شر تجملات راحت کرد.