کلمه جو
صفحه اصلی

disencumber


معنی : رها کردن، سبکبار کردن، از قید ازاد کردن
معانی دیگر : دست و بال کسی را باز کردن، رفع دردسر (یا مزاحمت و غیره) کردن، سبکبال کردن، رها کردن از بار یا مانع

انگلیسی به فارسی

رها کردن (از بار یا مانع)، از قید آزاد کردن


محروم کردن، سبکبار کردن، رها کردن، از قید ازاد کردن


انگلیسی به انگلیسی

• relieve a load, free from a burden

مترادف و متضاد

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

سبکبار کردن (فعل)
lighten, loose, disburden, unburden, disencumber

از قید ازاد کردن (فعل)
disencumber

جملات نمونه

1. He disencumbered her mind of cares.
[ترجمه ترگمان]اهمیت نمی داد که چه اهمیت دارد
[ترجمه گوگل]او ذهن خود را از مراقبت ناتمام گذاشت

2. He helped disencumber her of her worries.
[ترجمه ترگمان]او به او کمک کرد تا نگرانی های او را برطرف کند
[ترجمه گوگل]او از نگرانی هایش ناراضی بود

3. He has been disencumbered of his armor.
[ترجمه ترگمان]او نجات یافته است
[ترجمه گوگل]او از زره اش محروم شده است

4. She disencumbered him of his baggage.
[ترجمه ترگمان]او را از وسایل خود نجات داده بود
[ترجمه گوگل]او او را از محموله خود محروم کرد

5. How can you just disencumber Oh?
[ترجمه ترگمان]چطور می تونی این کار رو بکنی؟
[ترجمه گوگل]شما چطور میتونید فقط اذیت کنین؟

6. How can you disencumber Oh?
[ترجمه ترگمان]چطور می تونی این کار رو بکنی؟
[ترجمه گوگل]چطور میتوانی عذر خواهی کنی؟

7. I often am trouble of a few things, how can you disencumber?
[ترجمه ترگمان]من اغلب برای چند تا چیز مشکل دارم، تو چطور می توانی این کار را بکنی؟
[ترجمه گوگل]من اغلب از چند چیز دچار مشکل می شوم، چگونه می توانید از بین برود؟

He disencumbered himself from luxuries.

او خود را از شر تجملات راحت کرد.



کلمات دیگر: