کلمه جو
صفحه اصلی

disbelieve


معنی : باور نکردن، اعتقاد نکردن، دروغ پنداشتن
معانی دیگر : اعتقاد نداشتن به، دروه پنداشتن

انگلیسی به فارسی

کافر باش، باور نکردن، اعتقاد نکردن، دروغ پنداشتن


باور نکردن، اعتقاد نکردن، دروغ پنداشتن


انگلیسی به انگلیسی

• discredit, reject, mistrust, doubt
if you disbelieve someone, you think that they are telling lies; a formal word.

مترادف و متضاد

باور نکردن (فعل)
disbelieve

اعتقاد نکردن (فعل)
disbelieve

دروغ پنداشتن (فعل)
disbelieve

doubt


Synonyms: discount, discredit, distrust, eschew, give no credence to, mistrust, not accept, not buy, not credit, not swallow, question, reject, repudiate, scoff at, scorn, scout, suspect, unbelieve


Antonyms: believe, trust


جملات نمونه

I disbelieve everything he said.

هیچ‌کدام از حرف‌های او را باور نمی‌کنم.


1. i disbelieve everything he said
هیچ کدام از حرف های او را باور نمی کنم.

2. I disbelieve every word you say.
[ترجمه ترگمان]من هر کلمه ای که شما می گویید باور نمی کنم
[ترجمه گوگل]من هر کلامی را می گویم که باور نمی کنم

3. I see no reason to disbelieve him.
[ترجمه ترگمان]دلیلی نمی بینم که حرفش را باور نکنم
[ترجمه گوگل]من هیچ دلیلی برای کافر شدن او نمی بینم

4. There is no reason to disbelieve him.
[ترجمه ترگمان]دلیلی ندارد که حرف های او را باور نکنی
[ترجمه گوگل]هیچ دلیلی برای کافر شدن او وجود ندارد

5. Don't think I disbelieve your story.
[ترجمه ترگمان]فکر نکن که من داستان تو را باور نمی کنم
[ترجمه گوگل]فکر نکنم داستان شما را باور نکنم

6. One is to disbelieve in their existence.
[ترجمه ترگمان]آدم برای آن که به وجودشان ایمان بیاورد، کسی نیست که حرف های آن ها را باور کند
[ترجمه گوگل]یکی این است که در وجودشان کافر باشند

7. The jury had no reason to disbelieve the witnesses.
[ترجمه ترگمان]هیات منصفه دلیلی برای باور نکردن شاهدها نداشت
[ترجمه گوگل]هیئت منصفه هیچ دلیلی برای کشتن شاهدان نداشت

8. What he does is to disbelieve in his previous world view because of needs which his previous world view can no longer answer.
[ترجمه ترگمان]آنچه او انجام می دهد این است که به دیدگاه قبلی اش، به دلیل نیازهایی که دید قبلی او نمی تواند به آن پاسخ دهد، انکار کند
[ترجمه گوگل]آنچه که او انجام می دهد این است که به دنیای پیشینیان گذشته خود باور نداشته باشد به دلیل نیازهایی که دیدگاه قبلی دنیای او دیگر نمی تواند پاسخ دهد

9. I disbelieve in God.
[ترجمه ترگمان]من به خدا اعتقاد ندارم
[ترجمه گوگل]من به خدا کافر هستم

10. But now you disbelieve me. So you men often blow hot and cold.
[ترجمه ترگمان]اما حالا حرفم را باور نمی کنید بنابراین شما مردان اغلب اوقات داغ و سرد را به باد می دهند
[ترجمه گوگل]اما حالا من را باور ندارید بنابراین مردان اغلب داغ و سرد را می بلعند

11. There was no reason to disbelieve what he had just been told.
[ترجمه ترگمان]هیچ دلیلی نداشت که حرف های او را باور کند
[ترجمه گوگل]هیچ دلیلی برای کافر شدن چیزی که او گفته بود وجود ندارد

12. I was forced to disbelieve in his story.
[ترجمه ترگمان]مجبور بودم داستان او را باور نکنم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم در داستان خود کافر باشم

13. We have no reason to disbelieve him.
[ترجمه ترگمان]ما دلیلی نداریم که حرفش را باور کنیم
[ترجمه گوگل]ما هیچ دلیلی برای کافر شدن او نداریم

14. Why should I disbelieve her story?
[ترجمه ترگمان]چرا باید داستان او را باور کنم؟
[ترجمه گوگل]چرا باید داستان او را باور نکنم؟

He disbelieves the existence of ghosts.

او به‌وجود ارواح اعتقاد ندارد.


پیشنهاد کاربران

باور نکردن

اعتقاد نداشتن به عشق

باور نکردن . مخالف belive


کلمات دیگر: