کلمه جو
صفحه اصلی

bloodless


معنی : بدون خونریزی، بی خون
معانی دیگر : بدون خونریزی (در مقابل bloody)، کم خون، بی بنیه، رنگ پریده، کم نا، بی رمق

انگلیسی به فارسی

بی‌خون، بدون خونریزی


خونریزی، بدون خونریزی، بی خون


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: bloodlessly (adv.), bloodlessness (n.)
(1) تعریف: without, or as without, blood or enough blood; pale.
متضاد: sanguine

(2) تعریف: without bloodshed.

- a bloodless coup
[ترجمه ترگمان] یک کودتای بدون خونریزی
[ترجمه گوگل] کودتای خونین

(3) تعریف: without spirit or feeling.

- a bloodless writing style
[ترجمه ترگمان] سبک نویسندگی بدون خونریزی
[ترجمه گوگل] سبک نوشتن خونریزی

• without bloodshed; lacking blood; pallid; apathetic
if you describe someone's face or skin as bloodless, you mean that it is very pale.
a bloodless coup or victory is one in which nobody is killed.

مترادف و متضاد

بدون خونریزی (صفت)
bloodless

بی خون (صفت)
bloodless

unfeeling


Synonyms: anesthetic, cold, coldhearted, dull, impassive, indolent, insensible, insensitive, languid, lazy, lifeless, listless, passionless, slow, sluggish, spiritless, torpid, unemotional, unkind


Antonyms: caring, feeling, sensitive


pale


Synonyms: anemic, ashen, cadaverous, chalky, colorless, ghostly, lifeless, pallid, pasty, sallow, sickly, wan, watery


Antonyms: blushing, flushed, rosy, ruddy, sanguine


جملات نمونه

1. a bloodless coup d'etat
کودتای بدون خونریزی

2. It was very neat, and practically bloodless.
[ترجمه ترگمان]خیلی تمیز و تقریبا بی خون بود
[ترجمه گوگل]این بسیار شسته و رفته و عملا خونریزی بود

3. In 198 a bloodless overthrow brought an army officer to power.
[ترجمه ترگمان]در ۱۹۸ یک سرنگونی بدون خونریزی، یک افسر ارتش به قدرت رسید
[ترجمه گوگل]در سال 1981، سرنگونی خونریزی یک افسر ارتشی را به قدرت رساند

4. His face was thin and bloodless.
[ترجمه ترگمان]صورتش لاغر و رنگ پریده بود
[ترجمه گوگل]چهره اش نازک و بی روح بود

5. This was a prologue to today's bloodless revolution.
[ترجمه ترگمان]این مقدمه انقلاب بدون خونریزی امروز بود
[ترجمه گوگل]این مقدمه ای بر انقلاب خونین امروز بود

6. His lips were thin and bloodless.
[ترجمه ترگمان]لب هایش لاغر و رنگ پریده بود
[ترجمه گوگل]لب هایش نازک و خونریزی بود

7. The rebel soldiers seized power in a bloodless coup.
[ترجمه ترگمان]سربازان شورشی قدرت را در یک کودتای بدون خونریزی توقیف کردند
[ترجمه گوگل]سربازان شورشی قدرت را در کودتای خونین گرفتار کردند

8. I scratch my face to feel a bloodless mound.
[ترجمه ترگمان]صورتم را خراش دادم تا یک مقبره خالی احساس کنم
[ترجمه گوگل]چهره من را خراشیده می کنم تا یک تپه خونریزی احساس کنم

9. But other days are bleak; a cold, bloodless woman hovers nearby sneering derisively at me.
[ترجمه ترگمان]اما روزه ای دیگر بی روح و بی روح است؛ زنی سرد و بی خون در آن نزدیکی شناور است و به من پوزخند می زند
[ترجمه گوگل]اما روزهای دیگر نادان هستند یک خانم سرد و خونریزی در نزدیکی من به طور خلاف عصبانی می شود

10. Chatichai Choonhaven in a bloodless coup on Feb. 2
[ترجمه ترگمان]Chatichai Choonhaven در یک کودتای بدون خونریزی در دوم فوریه
[ترجمه گوگل]Chatichai Choonhaven در کودتای خونین در 2 فوریه

11. He has bloodless cheeks.
[ترجمه ترگمان]گونه های استخوانی دارد
[ترجمه گوگل]او دارای گونه های خونین است

12. Then I saw that his bloodless lips were pulled back from his huge white teeth . . . I trembled with fear and horror.
[ترجمه ترگمان]سپس متوجه شدم که لب های بی رنگ ش از دندان های سفیدش بیرون کشیده شده است، از ترس و وحشت می لرزیدم
[ترجمه گوگل]سپس متوجه شدم که لب های بی حسی او از دندان های سفید سفید او بیرون رانده شده است من با ترس و وحشت لرزیدم

13. She was bloodless and the bones of her face had risen up against the fabric of her skin.
[ترجمه ترگمان]خون از صورتش پریده بود و استخوان های صورتش از پارچه پوست او بالا آمده بود
[ترجمه گوگل]او بدون خونریزی بود و استخوانهای صورت او در برابر پارچه پوست او افزایش یافته بود

14. Ming - feng's face was bloodless . She was gasping so hard, she couldn't speak.
[ترجمه ترگمان]صورت فنگ به رنگ خون درآمده بود به سختی نفس می کشید، نمی توانست حرف بزند
[ترجمه گوگل]صورت مینگ - فنگ بدون خونریزی بود او خیلی دشوار بود، نمیتوانست حرف بزند

a bloodless coup d'etat

کودتای بدون خونریزی


پیشنهاد کاربران

بی روح

بی ( بدون ) دردسر ، بی ( بدون ) درگیری ، بی ( بدون ) زحمت ، به راحتی ، بدون خونریزی


کلمات دیگر: