کلمه جو
صفحه اصلی

bombshell


معنی : بمب، امر تعجب اور
معانی دیگر : هر چیز شگفت آور و ناگهانی، رجوع شود به: bomb

انگلیسی به فارسی

بمب، امر تعجب‌آور


بمب شل، بمب، امر تعجب اور


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a bomb.

(2) تعریف: a person or thing that creates a sensation or surprise.
مشابه: surprise

- The emperor's death was a bombshell.
[ترجمه ترگمان] مرگ امپراتور چیز عجیبی بود
[ترجمه گوگل] مرگ امپراتور یک بمب بود

• bomb, explosive; something shocking, something that creates a sensation
a bombshell is a sudden piece of bad or unexpected news.

مترادف و متضاد

بمب (اسم)
bomb, bombshell

امر تعجب اور (اسم)
bombshell

جملات نمونه

1. the news of their wedding was a bombshell
خبر ازدواج آنان خیلی غیرمترقبه بود (مثل بمب صدا کرد).

2. His resignation after thirteen years is a political bombshell.
[ترجمه ترگمان]استعفای او پس از سیزده سال تکان دهنده سیاسی است
[ترجمه گوگل]استعفای او پس از سیزده سال یک بمب سیاسی است

3. Then came the bombshell: the factory was to close down.
[ترجمه محمد] سپس آن بمب ( خبری ) سررسید : کارخانه بسته شد.
[ترجمه ترگمان]پس از آن چیز به ذهنش رسید: کارخانه نزدیک بود به زمین بیفتد
[ترجمه گوگل]سپس بمب اتمی را که کارخانه آن را بسته بود، به پایان رساند

4. Then she dropped her bombshell. " I'm pregnant.
[ترجمه مهرزاد] سپس او خبر تکان دهنده را داد: من حامله ام.
[ترجمه ترگمان]آن وقت زن her را رها کرد و گفت: \" من حامله ام
[ترجمه گوگل]سپس او را بمب گذاری کرد ' من باردارم

5. The news came as a bombshell.
[ترجمه ترگمان]این خبر به شکل یک بمب بود
[ترجمه گوگل]این خبر به عنوان یک بمب گذاری شده بود

6. The news of his death was a bombshell.
[ترجمه ترگمان]خبر مرگش یک بمب بود
[ترجمه گوگل]خبر مرگ او یک بمب بود

7. She dropped a bombshell at the meeting and announced that she was leaving.
[ترجمه ترگمان]در جلسه ضربه ای به او زد و اعلام کرد که دارد می رود
[ترجمه گوگل]او در جلسه یک بمب گذاری را رها کرد و اعلام کرد که او می رود

8. The news of his death came as a bombshell.
[ترجمه ترگمان]خبر مرگش به عنوان یه بمب بود
[ترجمه گوگل]خبر مرگ او به عنوان یک بمب گذاری به پایان رسید

9. It was then that he dropped the bombshell — he wasn't planning to come with us.
[ترجمه ترگمان]اون موقع بود که اون بمب رو انداخت - اون نقشه نداشت که با ما بیاد
[ترجمه گوگل]آن زمان بود که او بمب را رها کرد - او قصد نداشت با ما بیاید

10. Then she dropped the bombshell?she was pregnant.
[ترجمه ترگمان]پس اون بمب رو انداخته؟ اون حامله بود
[ترجمه گوگل]سپس بمب را پایین کشید و باردار شد

11. Finally she dropped the bombshell. She was pregnant and I was the father.
[ترجمه ترگمان]سرانجام بمب را انداخت اون حامله بود و من پدر بودم
[ترجمه گوگل]در نهایت او بمب را کاهش داد او باردار بود و من پدر بودم

12. My sister dropped a bombshell by announcing she was leaving her job.
[ترجمه ترگمان]خواهر من وقتی خبر داده بود که کارش رو ول می کنه، یه اتفاق افتاد
[ترجمه گوگل]خواهر من با اعلام اینکه او کار خود را ترک کرده بود، یک بمب را رها کرد

13. Somebody else suggested a bombshell hurled by a cannon.
[ترجمه ترگمان]یه نفر دیگه پیشنهاد کرد که یه چیز توپ رو پرتاب کنه
[ترجمه گوگل]یک نفر دیگر پیشنهاد یک بمب گذاری شده با یک توپ را داد

14. The company dropped the bombshell as it plunged £711million into the red in the first half of the year.
[ترجمه ترگمان]این شرکت، در نیمه نخست سال جاری، لرزاند میلیون پوند را به قرمز رساند
[ترجمه گوگل]این شرکت این بمب را کاهش داد و در نیمه اول سال جاری 711 میلیون پوند فروخته شد

The news of their wedding was a bombshell.

خبر ازدواج آنان خیلی غیرمترقبه بود (مثل بمب صدا کرد).


پیشنهاد کاربران

اعجاب آور و ناگهانی

به معنی زن زیبا و جذاب هم هست.

به زنان زیبا علی الخصوص زنان بلوند گفته میشود، کاملش اینه blonde bombshell

بمب خبری

drop a bombshell = to suddenly tell big or surprising news
I dropped the bombshell on my parents when I told them that my wife was pregnant

به معنی زن زیبا یا خوش هیکلی که انگشت به دهانت میزاره
Blond bombshell young girl


کلمات دیگر: