با کمرویی، خائفانه
timidly
با کمرویی، خائفانه
انگلیسی به فارسی
ترسناک
انگلیسی به انگلیسی
• shyly, bashfully; fearfully
جملات نمونه
1. She knocked timidly on the study door and entered.
[ترجمه ترگمان]با ترس و لرز در اتاق را باز کرد و داخل شد
[ترجمه گوگل]او به طرز وحشیانه ای روی درب مطالعه وارد شد و وارد شد
[ترجمه گوگل]او به طرز وحشیانه ای روی درب مطالعه وارد شد و وارد شد
2. She tapped timidly on the door. 'Come in!' boomed a deep voice from inside.
[ترجمه ترگمان]با ترس و لرز به در ضربه زد بیا تو! صدای بمی از داخل به گوش رسید
[ترجمه گوگل]او به طرز شگفت انگیزی از روی درب صحبت کرد 'بفرمایید تو، بیا تو!' یک صدای عمیق از داخل رونق گرفت
[ترجمه گوگل]او به طرز شگفت انگیزی از روی درب صحبت کرد 'بفرمایید تو، بیا تو!' یک صدای عمیق از داخل رونق گرفت
3. The little boy stepped forward timidly and shook Leo's hand.
[ترجمه ترگمان]پسر کوچک با ترس و لرز جلو آمد و دست لیو را تکان داد
[ترجمه گوگل]پسر کوچک به آرامی پیش رفت و لئو دستش را تکان داد
[ترجمه گوگل]پسر کوچک به آرامی پیش رفت و لئو دستش را تکان داد
4. A number of these states are moving timidly towards multi-party democracy.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از این کشورها با ترس به سمت دموکراسی چند حزبی حرکت می کنند
[ترجمه گوگل]تعدادی از این ایالت ها به آرامی به سوی دموکراسی چند حزبی حرکت می کنند
[ترجمه گوگل]تعدادی از این ایالت ها به آرامی به سوی دموکراسی چند حزبی حرکت می کنند
5. The child glanced at his angry father timidly.
[ترجمه Sani] کودک با کمرویی به پدر اعصبانیش نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]بچه با حجب و کمرویی به پدرش نگاه کرد[ترجمه گوگل]کودک به آرامی به پدرش عصبانی نگاه کرد
6. "Um, excuse me, " he said timidly.
[ترجمه ترگمان]با حجب و کمرویی گفت: ام، ببخشید
[ترجمه گوگل]'اوه، ببخشید،' او به طرز وحشی گفت
[ترجمه گوگل]'اوه، ببخشید،' او به طرز وحشی گفت
7. She touched his elbow so timidly that he thought it must have been accidental.
[ترجمه ترگمان]آرنج خود را چنان با احتیاط لمس کرد که گمان برد تصادفی بوده است
[ترجمه گوگل]او آرنج خود را به آرامی لمس کرد و فکر کرد که باید تصادفی باشد
[ترجمه گوگل]او آرنج خود را به آرامی لمس کرد و فکر کرد که باید تصادفی باشد
8. But last week the Obama administration timidly ducked that task, fearing a political firestorm.
[ترجمه ترگمان]اما هفته گذشته، دولت اوباما با ترس از انفجار سیاسی، با ترس از این کار دست کشید
[ترجمه گوگل]اما هفته گذشته، دولت اوباما این کار را به طرز شگفت انگیزی انجام داد و از ترس سر و صدای سیاسی ناامید شد
[ترجمه گوگل]اما هفته گذشته، دولت اوباما این کار را به طرز شگفت انگیزی انجام داد و از ترس سر و صدای سیاسی ناامید شد
9. Kay said timidly, " I came to ask about Mike, I haven't heard from him. Mgr.
[ترجمه ترگمان]با ترس و لرز گفتم: اومدم از مایک بپرسم که ازش خبری ندارم Mgr
[ترجمه گوگل]کی به آرامی گفت: 'من از مایک پرسیدم، از او شنیده ام مدرک
[ترجمه گوگل]کی به آرامی گفت: 'من از مایک پرسیدم، از او شنیده ام مدرک
10. The bedraggled little dog timidly wagged his tail and began licking Mother's hand.
[ترجمه ترگمان]سگ کوچک خیس با ترس دمش را تکان داد و شروع به بوسیدن دست مادر کرد
[ترجمه گوگل]سگ کوچولو کوچولوی به آرامی دم دستش را لگد می زد و دست مادر را ریخت
[ترجمه گوگل]سگ کوچولو کوچولوی به آرامی دم دستش را لگد می زد و دست مادر را ریخت
11. On the evening the girl kept herself timidly aloof from the crowd.
[ترجمه ترگمان]شب، دختر خود را با حجب و حیا از میان جمعیت دور نگه می داشت
[ترجمه گوگل]در شب دختر خود را به آرامی از کنار جمعیت محافظت کرد
[ترجمه گوگل]در شب دختر خود را به آرامی از کنار جمعیت محافظت کرد
12. By and by, Margaret timidly stole near him, as if waiting to console.
[ترجمه ترگمان]کم کم مارگارت با ترس و لرز به او نزدیک شد، گویی منتظر تسلی دادن بود
[ترجمه گوگل]مارگارت به آرامی در نزدیکی او به سرقت برده می شود، به طوری که در حال انتظار برای کنسول است
[ترجمه گوگل]مارگارت به آرامی در نزدیکی او به سرقت برده می شود، به طوری که در حال انتظار برای کنسول است
13. I saw your making a fist no loer timidly.
[ترجمه ترگمان]من دیدم که تو با ترس و لرز دستت را مشت می کنی
[ترجمه گوگل]من خودم را دیدم که مشتاقانه نگفتم
[ترجمه گوگل]من خودم را دیدم که مشتاقانه نگفتم
14. Standing timidly before the teacher, the girl cast down her eyes.
[ترجمه ترگمان]دختر که با حجب و کمرویی در برابر معلم ایستاده بود، چشمانش را پایین انداخت
[ترجمه گوگل]دختر به آرامی قبل از معلم ایستاده، دختر چشمانش را پایین انداخت
[ترجمه گوگل]دختر به آرامی قبل از معلم ایستاده، دختر چشمانش را پایین انداخت
پیشنهاد کاربران
in a shy and nervous way
کمرویی
کلمات دیگر: