کلمه جو
صفحه اصلی

dislocate


معنی : جابجا کردن، از جا دررفتن
معانی دیگر : (استخوان و مفصل) جا به جا شدن، در رفتن، در جای عوضی قرار دادن، جا به جا کردن، تغییر مکان دادن، بی خانمان کردن، از جادررفتن استخوان

انگلیسی به فارسی

جابه‌جا کردن، از جا دررفتن (استخوان)


جابجایی، جابجا کردن، از جا دررفتن


انگلیسی به انگلیسی

• pull a joint out of its socket; remove, disrupt
if you dislocate a part of your body, it is forced out of its normal position and causes you pain.

مترادف و متضاد

جابجا کردن (فعل)
displace, substitute, heave, replace, winkle, supplant, dislocate, translocate, reposit, unhorse

از جا دررفتن (فعل)
dislocate

displace


Synonyms: break, disarticulate, disconnect, disengage, disjoint, disorder, disrupt, disturb, disunite, divide, jumble, misplace, mix up, move, put out of joint, remove, rummage, separate, shift, transfer, unhinge, upset


Antonyms: keep together, order


جملات نمونه

1. Traffic was dislocated by the snowstorm.
[ترجمه ترگمان]ترافیک در اثر بارش برف از جا دررفته بود
[ترجمه گوگل]ترافیک در اثر بارش برف از بین رفته است

2. Flights have been dislocated by thefog.
[ترجمه ترگمان]flights با thefog از جا دررفته
[ترجمه گوگل]پروازهای توسط thefog توسط هواپیماها برداشته شده است

3. A long-protracted strike dislocated the economy.
[ترجمه ترگمان]اعتصابی طولانی اقتصاد را از هم جدا کرد
[ترجمه گوگل]یک اعتصاب طولانی مدت اقتصاد را از بین برد

4. The football player dislocated his shoulder.
[ترجمه ترگمان]بازیکن فوتبال شانه اش را از هم جدا کرد
[ترجمه گوگل]بازیکن فوتبال، شانه اش را بر زمین گذاشت

5. I dislocated my shoulder playing football.
[ترجمه ترگمان] شونه ام رو از دست دادم فوتبال بازی کنم
[ترجمه گوگل]من شانه هایم را در فوتبال بازی کردم

6. He dislocated his shoulder in the accident.
[ترجمه ترگمان]شونه اش رو در تصادف از جا دررفته
[ترجمه گوگل]او شانه خود را در حادثه رها کرد

7. She dislocated her knee falling down some steps.
[ترجمه ترگمان]زانویش شکسته بود و از پله ها پایین می آمد
[ترجمه گوگل]او زانویش را دراز کرد و چندین مرحله را سقوط کرد

8. Her dislocated shoulder was carefully manipulated back into place.
[ترجمه ترگمان]شانه دررفته او با دقت به جایی باز شده بود
[ترجمه گوگل]شانه نافذ خود را به دقت دستکاری کرد

9. The doctor set my dislocated arm back.
[ترجمه ترگمان]دکتر دست چپش را به عقب برد
[ترجمه گوگل]دکتر بازوی منحرف من را باز کرد

10. Traffic was badly dislocated by the heavy fall of snow.
[ترجمه ترگمان]براثر سقوط سنگین برف، ترافیک بد از جا دررفته بود
[ترجمه گوگل]ترافیک به شدت توسط سقوط سنگین برف جای گرفت

11. He dislocated his shoulder in the football game.
[ترجمه ترگمان] شونه اش رو تو بازی فوتبال جا انداخته
[ترجمه گوگل]او شانه خود را در بازی فوتبال بیرون کشید

12. Harrison dislocated a finger.
[ترجمه ترگمان]هریسون \"یه انگشتش رو از دست داده\"
[ترجمه گوگل]هریسون یک انگشت گذاشت

13. Communications were temporarily dislocated by the bad weather.
[ترجمه ترگمان]در این هوای بد، ارتباطات به طور موقت از هم جدا شدند
[ترجمه گوگل]ارتباطات به طور موقت توسط آب و هوای بد جابجا شده است

14. His knees frequently dislocate and he has a painful hiatus hernia which makes him scream.
[ترجمه ترگمان]زانویش همیشه از جا کنده می شود و فتق دردناکی دارد که باعث می شود جیغ بکشد
[ترجمه گوگل]زانوهای او اغلب جابجایی می کنند و فتق دردناکی دارد که موجب فریاد می کند

15. Mr Wray suffered a dislocated fractured cheek bone.
[ترجمه ترگمان]آقای Wray دچار شکستگی استخوان گونه شکسته شد
[ترجمه گوگل]آقای Wray دچار شکستگی استخوان استخوانی شده است

His shoulder was dislocated in two places.

در دو محل استخوان شانه‌اش دررفتگی پیدا کرده بود.


Families that were dislocated by war.

خانواده‌هایی که در اثر جنگ آواره شده بودند.


پیشنهاد کاربران

اختلال ایجاد کردن

He dislocate his shoulder
شونش در رفت
Dislocate در رفتگی اندام های حرکتی بدن


کلمات دیگر: