کلمه جو
صفحه اصلی

disfigure


معنی : خراب کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، زشت کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن
معانی دیگر : بی ریخت کردن

انگلیسی به فارسی

از شکل انداختن، بدشکل کردن، بدنما کردن، زشت کردن، بدریخت کردن، خراب کردن


خراب کردن، زشت کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن


انگلیسی به انگلیسی

• make ugly, mutilate
to disfigure someone or something means to spoil their appearance; a formal word.

مترادف و متضاد

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

از شکل انداختن (فعل)
deform, deface, contort, botch, disfigure, disfeature

بد شکل کردن (فعل)
deform, deface, disfigure, misshape

زشت کردن (فعل)
deform, disfigure, uglify

بدنما کردن (فعل)
disfigure

بد ریخت کردن (فعل)
disfigure

make ugly


Synonyms: blemish, damage, deface, defile, deform, disfashion, disfeature, distort, hurt, injure, maim, mangle, mar, mutilate, scar


Antonyms: adorn, beautify, decorate, ornament


جملات نمونه

1. Many of the wounded had been badly disfigured.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از زخمی ها به شدت از شکل افتاده بودند
[ترجمه گوگل]بسیاری از زخمی ها به شدت رنجیده بودند

2. He was badly disfigured by the accident.
[ترجمه ترگمان]او براثر تصادف زشت و زشت شده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت توسط تصادف رد شد

3. She was badly disfigured in the fire.
[ترجمه ترگمان]او در آتش زشت و زشت شده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت در آتش سوختن داشت

4. She was horribly disfigured by burns.
[ترجمه ترگمان]در اثر سوختگی بی اندازه زشت شده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت با سوختگی ناسازگار بود

5. The old city is increasingly disfigured by tasteless new buildings.
[ترجمه ترگمان]شهر قدیمی به شکل فزاینده ای به خاطر ساختمان های نو بی مزه از ریخت افتاده است
[ترجمه گوگل]شهر قدیمی به طور فزاینده ای توسط ساختمان های بی مزه و نابجایی پراکنده شده است

6. Her good name was disfigured by instances of favouritism.
[ترجمه ترگمان]نام خوب او براثر نمونه های جانبداری از شکل افتاده بود
[ترجمه گوگل]نام او نامناسبی بود که نمونه هایی از میلاد گرایی بود

7. Her face is disfigured with the scar.
[ترجمه ترگمان]صورت او از شدت زخم زشت شده است
[ترجمه گوگل]چهره اش با اسکار ناسازگار است

8. Her face was disfigured by a broken nose.
[ترجمه ترگمان]صورتش توسط یک بینی شکسته زشت شده بود
[ترجمه گوگل]چهره اش با یک شکاف بینی شکسته شد

9. His face had been disfigured in an accident.
[ترجمه ترگمان]چهره اش براثر تصادف تغییر شکل داده بود
[ترجمه گوگل]چهره او در تصادف ربوده شده بود

10. Her face was disfigured by a long red scar.
[ترجمه ترگمان]صورتش توسط یک زخم قرمز بلند از شکل افتاده بود
[ترجمه گوگل]چهره اش با یک زخم قرمز طولانی رد شد

11. Wind turbines are large and noisy and they disfigure the landscape.
[ترجمه ترگمان]توربین های بادی بزرگ و پر سر و صدا هستند و منظره را شکل می دهند
[ترجمه گوگل]توربین های بادی بزرگ و پر سر و صدا هستند و چشم انداز را نابود می کنند

12. She tried not to look at the scarred, disfigured face.
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد به صورت زخمی و زشت نگاه کند
[ترجمه گوگل]او سعی نکرد به چهره وحشت زده و پراکنده نگاه کند

13. An ugly power station disfigures the landscape.
[ترجمه ترگمان]یک ایستگاه برق زشت منظر را مسدود می کند
[ترجمه گوگل]یک نیروگاه زشت، چشم انداز را تخریب می کند

14. This part of the old town has been disfigured by ugly new buildings.
[ترجمه ترگمان]این قسمت از شهر قدیمی توسط ساختمان های زشت و زشت دگرگون شده است
[ترجمه گوگل]این بخشی از شهر قدیمی با ساختمان های جدید زشت روبرو شده است

15. He was disfigured for life by the burns he received in the accident.
[ترجمه ترگمان]از the که در تصادف دریافت کرده بود از ریخت افتاده بود
[ترجمه گوگل]او به خاطر سوختگی هایی که در حادثه دریافت کرده بود، برای زندگی رنجیده بود

Vandals disfigured his statue.

خرابکاران مجسمه او را از شکل انداختند.



کلمات دیگر: