کلمه جو
صفحه اصلی

fright


معنی : وحشت، هراس، لو لو، ترس ناگهانی، بوحشت انداختن، رم دادن، ترساندن
معانی دیگر : (ناگهانی) ترس، هول، (شخص یا چیز) هول انگیز، وحشت زا، ترس آور، هراس انگیز، (نادر) ترساندن، هول زده کردن

انگلیسی به فارسی

ترس ناگهانی، هراس، وحشت، ترساندن، رم دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: sudden or intense fear caused by immediate or unexpected danger.
مترادف: fear, funk, scare, terror
مشابه: alarm, dread, horror, jitters, panic, shock, willies

- She was paralyzed with fright when she heard the footsteps.
[ترجمه Lyra] او ( اشاره به زن ) وقتی صدای قدمها را شنید، از ترس فلج شد
[ترجمه بیژن] او وقتی صدای قدم ها را شنیده بود از ترس فلج شده بود
[ترجمه ترگمان] وقتی صدای پای او را شنید از ترس فلج شد
[ترجمه گوگل] وقتی که صدای قدمها را شنید، با ترس فلج شد
- Fright overtook him, and he ran away as fast as he could.
[ترجمه Lyra] وحشت او ( اشاره به مرد ) را فراگرفت و او با بیشترین سرعتی که می توانست فرار کرد
[ترجمه بیژن] ترس او را فرا گرفت و با نهایت سرعتی که می توانست دور شد
[ترجمه ترگمان] Fright به او رسید و با بیش ترین سرعتی که می توانست فرار کرد
[ترجمه گوگل] بدبختی او را برافراشت و او را به همان سرعتی که می توانست فرار می کرد
- She no longer felt fright when she spoke in front of an audience.
[ترجمه بیژن] وقتی مقابل مخاطبی صحبت می کرد دیگر احساس ترس نداشت
[ترجمه ترگمان] وقتی جلوی تماشاگران حرف می زد دیگر احساس ترس نمی کرد
[ترجمه گوگل] وقتی او در مقابل یک مخاطب صحبت کرد، دیگر احساس ترس نکرد

(2) تعریف: something or someone that causes such fear.
مترادف: bogeyman, bugbear, fear, hobgoblin, horror, terror
مشابه: b�te noire, bogy, bugaboo, dread

- He was a fright as he stood there in the moonlight.
[ترجمه ترگمان] همان طور که در زیر نور ماه ایستاده بود، وحشت کرد
[ترجمه گوگل] او همانطور که در مهتاب ایستاده بود ترسید

• sudden fear, sudden terror; horror, something scary or frightening
fright is a sudden feeling of fear.
if someone takes fright, they experience a sudden feeling of fear.
a fright is an experience which gives you a sudden feeling of fear.

مترادف و متضاد

horrifying or unpleasant sight


Synonyms: alarm, cold sweat, consternation, dismay, dread, fear, horror, panic, quaking, scare, shiver, shock, terror, trepidation, trepidity


Antonyms: fearlessness


وحشت (اسم)
fear, dread, abhorrence, panic, terror, horror, fray, fright, funk, awe, jitters, trepidation

هراس (اسم)
fear, panic, feeze, alarm, alarum, apprehension, fright, funk

لو لو (اسم)
fright, bogy, bogeyman, caddy, boggle, bugbear, scarecrow, bogle, bugaboo, hobgoblin, golliwog, gollywog, golliwogg

ترس ناگهانی (اسم)
fright

بوحشت انداختن (فعل)
frighten, fright, wolf

رم دادن (فعل)
scare, fright, startle, rouse

ترساندن (فعل)
bash, abhor, scare, frighten, intimidate, terrorize, deter, fray, shock, fright, shore, huff, awe, appal, appall, spook, tremble, daunt, threaten, buffalo, bullyrag, cow, horrify

extreme apprehension


Synonyms: bother, eyesore, frump, mess, monstrosity, nuisance, scarecrow, ugliness


Antonyms: beauty


جملات نمونه

1. fright had drained all color from his face
ترس رنگ صورتش را برده بود.

2. take fright (at something)
رمیدن،ناگهان وحشت کردن (از چیزی)،ترسیدن (از چیزی)

3. get the fright of one's life
از ترس قالب تهی کردن،زهره ترک شدن

4. hair erect from fright
موی از ترس سیخ شده

5. give someone a fright
کسی را زهره ترک کردن،هول زده کردن

6. he was jittering with fright
از ترس می لرزید.

7. she cried out in fright
از ترس فریاد کشید.

8. the bursting of the firecracker filled them with fright
در رفتن ترقه آنها را وحشت زده کرد.

9. The loud thunder gave me a fright.
[ترجمه ترگمان]رعد و صدا مرا از وحشت انداخت
[ترجمه گوگل]رعد و برق شدید به من داد

10. You gave me a fright suddenly coming in here like that.
[ترجمه ترگمان]تو ناگهان از من وحشت کردی که به این شکل به اینجا اومدی
[ترجمه گوگل]شما به من یک ترس ناگهانی در اینجا به این ترتیب به من نشان دادید

11. He gave me the fright of my life when I saw him hanging out of the window.
[ترجمه ترگمان]وقتی او را دیدم که از پنجره بیرون آویزان بود، مرا از وحشت نجات داد
[ترجمه گوگل]وقتی او را دیدم که از پنجره بیرون زده بود، به من احتیاج داشت

12. You gave me a fright jumping out at me like that.
[ترجمه ترگمان] تو بهم یه ترس دادی که اینطوری باه ام برخورد کنی
[ترجمه گوگل]تو به من عادت کردی که من را ببینی

13. I got an awful fright when I realised how much money I owed.
[ترجمه ترگمان]وقتی فهمیدم چقدر پول بدهکار بودم، حسابی وحشت کردم
[ترجمه گوگل]وقتی متوجه شدم که چقدر پولی که من بدهکار بودم، فریب ناخوشایندی گرفتم

14. The rabbit scampered away in fright.
[ترجمه ترگمان]خرگوش از ترس فرار کرد
[ترجمه گوگل]خرگوش به آرامش دراز کشید

15. He cried out in fright as the dark figure approached.
[ترجمه ترگمان]وقتی هیکل تاریک نزدیک شد با وحشت فریاد زد:
[ترجمه گوگل]او به عنوان شکل تاریک نزدیک به گریه افتاد

The bursting of the firecracker filled them with fright.

در رفتن ترقه آن‌ها را وحشت‌زده کرد.


She cried out in fright.

از ترس فریاد کشید.


اصطلاحات

get the fright of one's life

از ترس قالب تهی کردن، زهره ترک شدن


give someone a fright

کسی را زهره‌ترک کردن، هول‌زده کردن


take fright (at something)

رمیدن، ناگهان وحشت کردن (از چیزی)، ترسیدن (از چیزی)


پیشنهاد کاربران

fear
panic
terror

E. g. The sheep ran away/off in fright


کلمات دیگر: