کلمه جو
صفحه اصلی

clinch


معنی : گروه، ثابت کردن، محکم کردن، پرچ کردن، قاطع ساختن، پرچ بودن
معانی دیگر : (بحث یا مرافعه یا معامله و غیره) خواباندن، (به طور قطع) حل کردن، (به طور قاطع) پیروز شدن، (به نحو اکمل) انجام دادن، (میخ و پیچ و غیره) پرچ کردن، (سر میخ کوبیده را) کج کردن (برای محکم سازی)، (با پرچکاری) محکم به هم وصل کردن، محکم به هم میخ (یا پیچ) کردن، پرچکاری، بخش پرچ شده ی میخ یا پیچ، (امریکا ـ خودمانی) در آغوش گرفتن، آغوش گیری، پرچ بودن مثل سرمی

انگلیسی به فارسی

محکم کردن، ثابت کردن، پرچ کردن، قاطع ساختن، گروه، پرچ بودن (مثل سرمیخ)


کلانچ، گروه، پرچ کردن، ثابت کردن، قاطع ساختن، پرچ بودن، محکم کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clinches, clinching, clinched
(1) تعریف: to make certain or final; secure; settle.
مترادف: secure, sew up
مشابه: cinch, close, ice, seize, settle

- A week before the end of the season, the team clinched first place.
[ترجمه ترگمان] یک هفته قبل از پایان فصل، تیم اول شد
[ترجمه گوگل] یک هفته قبل از پایان فصل، تیم اولین جایزه را کسب کرد
- It was the offer of more money that clinched the deal.
[ترجمه ترگمان] این پیشنهاد پول بیشتری بود که معامله را به هم می زد
[ترجمه گوگل] این پیشنهاد پول بیشتری بود که معامله را به دست آورد

(2) تعریف: to hammer down sideways (the protruding point of a nail) to make more secure.
مشابه: hammer, nail, secure

(3) تعریف: to fasten by means of clinched nails.
مشابه: fasten, hammer, nail, rivet, secure
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: of two boxers, to grasp each other so as to impede blows.
مشابه: grapple, wrestle

(2) تعریف: (informal) to embrace.
مترادف: embrace, hug
اسم ( noun )
(1) تعریف: in boxing, the act of holding an opponent with the arms to impede hitting.
مشابه: hold

(2) تعریف: the act of clinching.
مشابه: cinching, fastening, grapple, hammering, lock, nailing, securing

(3) تعریف: (informal) an embrace.
مترادف: embrace, hug
مشابه: clasp

• grip, clasp, hold; embrace
secure; settle, make final, arrange; hold an opponent (boxing)
to clinch something that is uncertain or doubtful means to settle it in a definite way; an informal use.
to clinch something you are trying to achieve such as victory in a contest or agreement on a business deal, means to succeed in obtaining it.

مترادف و متضاد

hold securely; grab


گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

ثابت کردن (فعل)
stable, evidence, demonstrate, prove, ascertain, freeze, clinch, immobilize, posit

محکم کردن (فعل)
firm, fix, consolidate, reinforce, strengthen, stake, clinch, fasten, fixate, tighten, girth, chock, solidify, rivet

پرچ کردن (فعل)
clinch, rivet

قاطع ساختن (فعل)
clinch

پرچ بودن (فعل)
clinch

secure a goal


Synonyms: assure, cap, conclude, confirm, decide, determine, seal, seize, set, settle, sew up, verify


Synonyms: bolt, clamp, clasp, clench, clutch, cuddle, embrace, enfold, fasten, fix, grab hold of, grapple, grasp, grip, hug, lay hands on, make fast, nail, press, rivet, secure, seize, snatch, squeeze


Antonyms: let go


جملات نمونه

1. he went to kashan to clinch the deal
او به کاشان رفت تا معامله را قطعی کند.

2. They are hoping to clinch a major deal to supply computers to the army.
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوارند که معامله بزرگی را برای تامین کامپیوتر به ارتش انجام دهند
[ترجمه گوگل]آنها امیدوارند که یک معامله بزرگ برای تامین کامپیوتر برای ارتش انجام دهند

3. Clinch and Harris shared an opening stand of 6
[ترجمه ترگمان]clinch و هریس در جایگاه آغازین ۶ قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]کلینچ و هریس یک جایگاه باز 6 را به اشتراک گذاشتند

4. She needs 75 to clinch the title.
[ترجمه ترگمان]او برای گرفتن این عنوان به ۷۵ نفر نیاز دارد
[ترجمه گوگل]او 75 ساله است که این عنوان را می خواهد

5. Cash incentives worth almost £45 million helped to clinch the deal .
[ترجمه ترگمان]مشوق های مالی به ارزش ۴۵ میلیون پوند به بستن قرارداد کمک کرده است
[ترجمه گوگل]انگیزه های نقدی به ارزش تقریبا 45 میلیون پوند کمک کرده است تا معامله را انجام دهد

6. Our company's CEO flew to Paris to clinch the deal.
[ترجمه ترگمان]مدیر عامل شرکت ما به پاریس پرواز کرد تا معامله رو تموم کنه
[ترجمه گوگل]مدیر عامل شرکت ما به پاریس پرواز کرد تا معامله را انجام دهد

7. But Chatfield had the final say to clinch victory.
[ترجمه ترگمان]اما Chatfield مسابقه نهایی را به دست آورده بود تا به پیروزی دست یابد
[ترجمه گوگل]اما چتفیلد نهایت قهرمانی را به دست آورد

8. He then joined forces with partner Moir to clinch the doubles encounter and retain pole position for the Brentwood club.
[ترجمه ترگمان]او پس از آن به نیروهای شریک (partner Moir)پیوست تا این برخورد دو نفره را انجام دهد و جایگاه قطب را برای باشگاه \"Brentwood\" حفظ کند
[ترجمه گوگل]او سپس با شریک مایر پیوست و در کنار هم قرار گرفت و موقعیت باشگاهی را برای باشگاه برنتوود حفظ کرد

9. And that's a pretty icky and dishonest clinch.
[ترجمه ترگمان]و این یک دست بسیار بد و نادرست است
[ترجمه گوگل]و این بسیار خوش تیپ و نادرست است

10. Benichou emerged from a clinch with a cut mouth.
[ترجمه ترگمان]Benichou با دهانی بریده از یک ضربه محکم بیرون آمد
[ترجمه گوگل]بنیشو از یک کلینچ با دهان بریده شد

11. This seemed to clinch it for both of them.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این مساله به نفع هر دو است
[ترجمه گوگل]این به نظر می رسید که آن را برای هر دو از آن ها استفاده کند

12. Middlesbrough won the game to clinch automatic promotion to the Premier Division.
[ترجمه ترگمان]میدلزبورو باعث این بازی شد تا به بخش نخست وزیر ارتقا پیدا کند
[ترجمه گوگل]میدلزبرو این بازی را به نفع تیم ارتقا داد

13. Are you dealing with a salesman eager to clinch a deal, or with a kitchen designer actually employed by the company?
[ترجمه ترگمان]آیا شما با یک فروشنده که مشتاق رسیدن به معامله است و یا طراح آشپزخانه که در واقع توسط شرکت استخدام شده است، سر و کار دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما با فروشنده ای که مشتاق قراردادن قرارداد است یا با طراح آشپزخانه که در واقع توسط این شرکت کار می کند، برخورد می کنید؟

14. With enough delegates already in hand to clinch the nomination, the immediate importance of the primary has been vastly diminished.
[ترجمه ترگمان]با حضور نمایندگان کافی برای رسیدن به نامزدی، اهمیت فوری این انتخابات به شدت کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]با داشتن نمایندگان کافی که در حال حاضر در انتخاب نامزدی قرار دارند، اهمیت فوری اولویت بسیار کاهش یافته است

15. A win tonight will clinch the Pac-10 championship for Stanford, now ranked number five in the nation.
[ترجمه ترگمان]پیروزی امشب به عنوان قهرمانی \"Pac - ۱۰\" برای استنفورد دست خواهد یافت، که در حال حاضر در رتبه پنج کشور قرار دارد
[ترجمه گوگل]امشب پیروزی مسابقات قهرمانی Pac-10 را برای استنفورد به عهده خواهد داشت، که در حال حاضر رتبه پنجم کشور را دارد

He went to China to clinch the deal.

او به چین رفت تا معامله را قطعی کند.


a clinching argument

استدلال قاطع (و پایان‌دهنده به چون و چرا)


پیشنهاد کاربران

They are hoping to clinch a major deal to supply computers to the army
اونا امیدوارم یه معامله عمده ( بزرگ ) داشته باشم برای تامین کامپیوترهای ارتش

دست یافتن. . نائل شدن


کلمات دیگر: