کلمه جو
صفحه اصلی

bloodshot


معنی : برافروخته، قرمز، سرخ وورم کرده، خو نگرفته
معانی دیگر : لکه ای که توسط خون ایجاد شود، لکه ی خون، آلودگی به خون، خون لکه، (در مورد چشم) خون گرفته، قرمز (در اثر کم خوابی یا بیماری و غیره)، سر  وورم کرده

انگلیسی به فارسی

قرمز، سرخ و ورم‌کرده، خون‌گرفته، برافروخته


خونریزی، برافروخته، قرمز، سرخ وورم کرده، خو نگرفته


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: (of eyes) showing dilated blood vessels; red and irritated.

• inflamed and irritated (of the eyes)
if your eyes are bloodshot, the parts that are usually white are red or pink.

مترادف و متضاد

برافروخته (صفت)
ablaze, bloodshot, madding

قرمز (صفت)
bloodshot, sanguinary, sanguineous, vinaceous, bloody, red, vermilion, coralline, vermeil, gules, vine-colored, vine-coloured

سرخ و ورم کرده (صفت)
bloodshot

خو نگرفته (صفت)
bloodshot, unused

inflamed


Synonyms: bloody, red


جملات نمونه

1. Her eyes were also bloodshot and weary.
[ترجمه SjD A, M] گلوله، خونخون گرفته، برافروخته، به عبارت ساده تر یا ادغام این ها:زندگی دوباره یا به صورت جزئی اصابت گلوله به سر، خون مردگی، رهایی از اصابت گلوله به چشم ، احیایِ پس از اصابت گلوله به سر ، خون
[ترجمه ترگمان]چشمانش نیز خون گرفته و خسته بودند
[ترجمه گوگل]چشمان او نیز خونریزی و خسته کننده بود

2. His eyes were bloodshot from lack of sleep.
[ترجمه ترگمان]چشمانش از بی خوابی خون گرفته بود
[ترجمه گوگل]چشمان او از کمبود خواب خونریزی می کردند

3. The whites of her eyes were bloodshot.
[ترجمه ترگمان]سفیدی چشمانش خون گرفته بود
[ترجمه گوگل]سفید پوست چشمانش پر از خون بود

4. The whites of her eyes are bloodshot.
[ترجمه ترگمان]سفیدی چشمانش کاسه خون است
[ترجمه گوگل]سفید پوستان چشمانش پر از خون است

5. John's eyes were bloodshot and puffy.
[ترجمه ترگمان]چشمان جان گرفته و پف کرده بود
[ترجمه گوگل]چشمان جان چشمی و پف کرده بود

6. The bright blue eyes looked a bit bloodshot, and there was a flush of colour across the cheekbones.
[ترجمه ترگمان]چشمان آبی روشن کمی خون به نظر می رسیدند و سرخی از گونه هایش دیده می شد
[ترجمه گوگل]چشمهای آبی روشن به نظر می رسید کمی خونریزی شدید و در میان گونه های پاشنه ای رنگ وجود داشت

7. He looked unshaven and his eyes were bloodshot.
[ترجمه ترگمان]ریش نتراشیده و چشمانش خون گرفته بود
[ترجمه گوگل]او نگاه نکردن و چشمانش خونریزی بود

8. They went out into the bloodshot Schiaparelli day.
[ترجمه ترگمان]آن ها روز بعد را در همان روز پر از خون به سر بردند
[ترجمه گوگل]آنها روز به روز خونریزی شیاپارلی رفتند

9. A yellow face, bloodshot eyes, and the feeling of incredible age.
[ترجمه ترگمان]چهره ای زرد، چشمان خون گرفته، و این هم سن و سال باور نکردنی
[ترجمه گوگل]صورت زرد، چشمهای خونریزی شده و احساس سن باورنکردنی

10. He looked at me suspiciously through bloodshot eyes, then shrugged and let me pass.
[ترجمه ترگمان]او با بدگمانی به من نگاه کرد و با بدگمانی به من نگاه کرد، بعد شانه هایش را بالا انداخت و اجازه عبور داد
[ترجمه گوگل]او از طریق چشمهای خونریزی مشکوک به من نگاه کرد، سپس شانهام کرد و اجازه دادم عبور کنم

11. Her eyes were bloodshot and confused.
[ترجمه ترگمان]چشمانش خون گرفته و گیج شده بود
[ترجمه گوگل]چشمانش خونریزی شد و گیج شد

12. There was a mad gleam in his bloodshot eyes.
[ترجمه ترگمان]برق خشم در چشمان خون گرفته اش نقش بسته بود
[ترجمه گوگل]در چشم های خونریزی دچار دلمشغولی شده بود

13. He long with five hands, bloodshot eyes, makes chilling reading.
[ترجمه ترگمان]او مدت زیادی با پنج دست و چشمان خون گرفته کتاب می خواند
[ترجمه گوگل]او با پنج دست، چشم های خونریزی می کند، خواندن خنثی می کند

14. His eyes were red-rimmed and bloodshot, his face unshaven.
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرخ و خون گرفته بود و صورتش نتراشیده بود
[ترجمه گوگل]چشمان او قرمزرنگ و خونریزی شده بود، چهره اش ناپدید شده بود

پیشنهاد کاربران

your eyes are bloodshot
یعنی چشمات کاسه ی خون شده ( در اثر کم خوابی و خستگی یا بیماری )


کلمات دیگر: