1. Her eyes were also bloodshot and weary.
[ترجمه SjD A, M] گلوله، خونخون گرفته، برافروخته، به عبارت ساده تر یا ادغام این ها:زندگی دوباره یا به صورت جزئی اصابت گلوله به سر، خون مردگی، رهایی از اصابت گلوله به چشم ، احیایِ پس از اصابت گلوله به سر ، خون
[ترجمه ترگمان]چشمانش نیز خون گرفته و خسته بودند
[ترجمه گوگل]چشمان او نیز خونریزی و خسته کننده بود
2. His eyes were bloodshot from lack of sleep.
[ترجمه ترگمان]چشمانش از بی خوابی خون گرفته بود
[ترجمه گوگل]چشمان او از کمبود خواب خونریزی می کردند
3. The whites of her eyes were bloodshot.
[ترجمه ترگمان]سفیدی چشمانش خون گرفته بود
[ترجمه گوگل]سفید پوست چشمانش پر از خون بود
4. The whites of her eyes are bloodshot.
[ترجمه ترگمان]سفیدی چشمانش کاسه خون است
[ترجمه گوگل]سفید پوستان چشمانش پر از خون است
5. John's eyes were bloodshot and puffy.
[ترجمه ترگمان]چشمان جان گرفته و پف کرده بود
[ترجمه گوگل]چشمان جان چشمی و پف کرده بود
6. The bright blue eyes looked a bit bloodshot, and there was a flush of colour across the cheekbones.
[ترجمه ترگمان]چشمان آبی روشن کمی خون به نظر می رسیدند و سرخی از گونه هایش دیده می شد
[ترجمه گوگل]چشمهای آبی روشن به نظر می رسید کمی خونریزی شدید و در میان گونه های پاشنه ای رنگ وجود داشت
7. He looked unshaven and his eyes were bloodshot.
[ترجمه ترگمان]ریش نتراشیده و چشمانش خون گرفته بود
[ترجمه گوگل]او نگاه نکردن و چشمانش خونریزی بود
8. They went out into the bloodshot Schiaparelli day.
[ترجمه ترگمان]آن ها روز بعد را در همان روز پر از خون به سر بردند
[ترجمه گوگل]آنها روز به روز خونریزی شیاپارلی رفتند
9. A yellow face, bloodshot eyes, and the feeling of incredible age.
[ترجمه ترگمان]چهره ای زرد، چشمان خون گرفته، و این هم سن و سال باور نکردنی
[ترجمه گوگل]صورت زرد، چشمهای خونریزی شده و احساس سن باورنکردنی
10. He looked at me suspiciously through bloodshot eyes, then shrugged and let me pass.
[ترجمه ترگمان]او با بدگمانی به من نگاه کرد و با بدگمانی به من نگاه کرد، بعد شانه هایش را بالا انداخت و اجازه عبور داد
[ترجمه گوگل]او از طریق چشمهای خونریزی مشکوک به من نگاه کرد، سپس شانهام کرد و اجازه دادم عبور کنم
11. Her eyes were bloodshot and confused.
[ترجمه ترگمان]چشمانش خون گرفته و گیج شده بود
[ترجمه گوگل]چشمانش خونریزی شد و گیج شد
12. There was a mad gleam in his bloodshot eyes.
[ترجمه ترگمان]برق خشم در چشمان خون گرفته اش نقش بسته بود
[ترجمه گوگل]در چشم های خونریزی دچار دلمشغولی شده بود
13. He long with five hands, bloodshot eyes, makes chilling reading.
[ترجمه ترگمان]او مدت زیادی با پنج دست و چشمان خون گرفته کتاب می خواند
[ترجمه گوگل]او با پنج دست، چشم های خونریزی می کند، خواندن خنثی می کند
14. His eyes were red-rimmed and bloodshot, his face unshaven.
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرخ و خون گرفته بود و صورتش نتراشیده بود
[ترجمه گوگل]چشمان او قرمزرنگ و خونریزی شده بود، چهره اش ناپدید شده بود