کلمه جو
صفحه اصلی

cloy


معنی : بی رغبت کردن، بی میل شدن، سیر کردن
معانی دیگر : (در اثر زیادی خوراک یا شیرینی آن) زده شدن، زده کردن، از رغبت افتادن یا انداختن، بیزار شدن یا کردن، دلزده کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

سیرکردن، بی‌رغبت کردن، بی‌میل شدن


کثیف، بی رغبت کردن، بی میل شدن، سیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cloys, cloying, cloyed
• : تعریف: to oversupply with something sweet or pleasant so that the experience of these things becomes sickening or wearisome.
متضاد: whet
مشابه: bore, disgust, exhaust, glut, nauseate, sate, satiate, saturate, sicken, surfeit, tire, weary

- We were dazzled by the immense size of the ice cream sundaes, but the sweetness eventually cloyed us.
[ترجمه ترگمان] ما از آن بستنی بزرگ بستنی حیرت کرده بودیم، اما این شیرینی بالاخره ما را به هم زد
[ترجمه گوگل] ما با اندازه بسیار زیاد ساندویچ های بستنی خیره شدیم، اما شیرینی در نهایت ما را لرزاند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: cloyingly (adv.), cloyingness (n.)
• : تعریف: to become sickening or wearisome by being excessively sweet or pleasant.
مشابه: numb, pall, sicken

- Too much of any pleasant thing, even spending time with amiable friends, can eventually cloy.
[ترجمه ترگمان] خیلی از چیزهای مطبوع، حتی گذراندن وقت با دوستان دوست داشتنی، در نهایت می تواند به پایان برسد
[ترجمه گوگل] خیلی از چیزهای دلپذیر، حتی صرف وقت گذراندن با دوستداران دوستانه، در نهایت می تواند درهم شکسته شود

• cause to feel satiated or gorged; fatten oneself, gorge oneself

مترادف و متضاد

بی رغبت کردن (فعل)
disincline, cloy

بی میل شدن (فعل)
cloy, disaffect

سیر کردن (فعل)
satiate, feed, fill, go, move, travel, walk, tour, sate, glut, rotate, revolve, cloy, roam, give to eat, saturate

overfill


Synonyms: disgust, fill, glut, gorge, jade, nauseate, pall, sate, satiate, satisfy, sicken, stall, stodge, suffice, surfeit, weary


جملات نمونه

1. She cloyed her appetite with rich food.
[ترجمه ترگمان]او اشتهایش را با غذاهای پول دار از دست داده بود
[ترجمه گوگل]او اشتهایش را با غذای غنی پوشانده بود

2. Too much sweet food cloys the palate.
[ترجمه ترگمان]غذای شیرین خیلی شیرین است
[ترجمه گوگل]غذای بیش از حد شیرین است

3. The pleasures of idleness soon cloy.
[ترجمه ترگمان]تنبلی تنبلی خیلی زود برطرف می شود
[ترجمه گوگل]لذت خلوص زود هنگام

4. His acting was passionate, but never cloying or sentimental.
[ترجمه ترگمان]رفتارش احساساتی بود، اما نه احساساتی و نه احساساتی
[ترجمه گوگل]بازیگری او پرشور بود، اما هرگز دلمشغولی یا احساساتی نبود

5. She criticized the cloying sentimentality of the film.
[ترجمه ترگمان]او از حساسیت شدید این فیلم انتقاد کرد
[ترجمه گوگل]او انتقاد از احساس سستی فیلم

6. Her sweet submissive smile began to cloy after a while.
[ترجمه ترگمان]بعد از مدتی لبخند دلنشین او به این سو و آن سو رفت
[ترجمه گوگل]لبخند تلخ شیرین او بعد از مدتی شروع شد

7. Her cheap, cloying scent enveloped him.
[ترجمه ترگمان]عطر cheap او را در خود پیچیده بود
[ترجمه گوگل]عطر ارزان و شادابیش او را پوشانده است

8. Always so polite with the Archbishop, a fawning, cloying, false man. As lazy as any Negro.
[ترجمه ترگمان]همیشه با اسقف اعظم مودب بود، a و false مثل هر سیاه پوست تنبل
[ترجمه گوگل]همیشه با اسقف اعظم، مظلوم، کله گویی، مرد نادرست همیشه مؤمن است همانطور که همه ی سیاهان تنبل است

9. This cloying commercial clamour had the New Zealand public wound up.
[ترجمه ترگمان]این جنجال و هیاهو، موجب زخمی شدن مردم نیوزیلند شد
[ترجمه گوگل]این زلزله تجاری کلاسیک زلاند نو خلق شده بود

10. Cloying speech or sentiment.
[ترجمه ترگمان]سخن گفتن یا احساسات
[ترجمه گوگل]سخنرانی یا احساسات کلامی

11. I got up, thick-headed, with a cloying mouth.
[ترجمه ترگمان]بلند شدم، سرم کلفت بود، با دهانی پر از درد
[ترجمه گوگل]من بلند شدم، با سر و صدای ضعیف، با دهان کوبیدم

12. They did not tread lightly in the cloying mud, and deserved victory for a greater variety and directness in attack.
[ترجمه ترگمان]آن ها به نرمی در گل ولای می لغزیدند و سزاوار پیروزی برای تنوع و directness بیشتر در حمله بودند
[ترجمه گوگل]آنها به آرامی در گل گل آلود نبودند و برای حمله و تنوع و مستحکم تر شدن پیروزی شایستگی داشتند

13. Will it ever cloy, this odd diversity of misery and joy?
[ترجمه ترگمان]آیا این اختلاف عجیب و غریب، این اختلاف عجیب و غریب؟
[ترجمه گوگل]آیا آن را تا کنون، این تنوع عجیب و غریب از بدبختی و شادی؟

14. Chocolates start to cloy if you eat too many.
[ترجمه ترگمان]اگر زیاد غذا بخوری، آب نبات شروع می شود به cloy
[ترجمه گوگل]اگر بیش از حد غذا بخورید، شکلات شروع به سفت شدن می کند

The wedding cake really cloyed me.

کیک عروسی دلم را حسابی زد.


cloyed

زده، دل‌زده، بیزار



کلمات دیگر: