به کسی بگویید کاری انجام دهد که فکر می کنید غیرممکن است ( به معنای به چالش کشیدن کسی )
1 - I defy you to prove your accusations.
من تو را به چالش می کشم تا اتهامات خود را اثبات کنی.
2 - I defy you to tell where I've painted over the scratch on my car.
من شما را به چالش می کشم تا بگویید کجا رنگ روی خراش ماشینم زده ام.
1 - I defy you to prove your accusations.
من تو را به چالش می کشم تا اتهامات خود را اثبات کنی.
2 - I defy you to tell where I've painted over the scratch on my car.
من شما را به چالش می کشم تا بگویید کجا رنگ روی خراش ماشینم زده ام.