کلمه جو
صفحه اصلی

disinclined


معنی : بی میل، بی تمایل
معانی دیگر : ناگرا، ناخواستار، زده، نامتمایل

انگلیسی به فارسی

بی‌میل، بی‌تمایل


ناامید، بی میل، بی تمایل


انگلیسی به انگلیسی

• reluctant, unwilling, indisposed, averse
if you are disinclined to do something, you do not want to do it.

مترادف و متضاد

بی میل (صفت)
stomachy, squeamish, loathsome, disinclined, reluctant, unwilling, resentful, listless

بی تمایل (صفت)
disinclined, unwilling

unwilling


Synonyms: afraid, antipathetic, averse, backward, balking, doubtful, dubious, hesitating, indisposed, loath, not in the mood, objecting, opposed, protesting, reluctant, resistant, shy, shying, slow, sticking, uneager, unsympathetic


Antonyms: bent, desirous, disposed, enthusiastic, inclined, leaning, willing


جملات نمونه

1. disinclined to go to the movies
بی میل نسبت به سینما رفتن

2. i was disinclined to believe his story
تمایلی به باور کردن داستان او نداشتم.

3. His rareness disinclined me to grant his request.
[ترجمه ترگمان]rareness از من بی میل نبود که تقاضایش را برآورده کنم
[ترجمه گوگل]رذیلۀ او من را متهم به درخواستش کرد

4. He gave me a disinclined assistance.
[ترجمه ترگمان]او به من کمک زیادی کرد
[ترجمه گوگل]او به من کمک نکردن داد

5. Her background disinclined her from resistance.
[ترجمه ترگمان]سابقه Her او را از مقاومت منع می کرد
[ترجمه گوگل]پس زمینه او از مقاومت او را نادیده گرفت

6. He is disinclined to be photographed.
[ترجمه ترگمان]از او عکس گرفته نمی شود
[ترجمه گوگل]او ناامید شده است تا عکس بگیرد

7. I was disinclined to talk to Stephen about it.
[ترجمه ترگمان]من بی میل نبودم با استفن در این مورد حرف بزنم
[ترجمه گوگل]من ناامید شدم با استفان درباره آن صحبت کنم

8. My girlfriend is disinclined towards a long distance trip.
[ترجمه ترگمان]دوست دخترم به سفر دور طولانی بی میل است
[ترجمه گوگل]دوست دختر من نسبت به سفر طولانی مدت ناامید شده است

9. I am/feel disinclined to offer him a job if he hasn't got a degree.
[ترجمه ترگمان]دلم نمی خواهد شغلی به او بدهم اگر مدرک نداشته باشد
[ترجمه گوگل]اگر مدرک تحصیلی نداشته باشد، من احساس می کنم که ناخودآگاه به او فرصت می دهم

10. Her bad health disinclined her to dance.
[ترجمه ترگمان]حال و هوای بد او مانع رقص او می شد
[ترجمه گوگل]سلامت بد او ناامید به او رقصید

11. He was disinclined for conversation.
[ترجمه ترگمان]از این گفتگو اجتناب می کرد
[ترجمه گوگل]او برای مکالمه ناامید شده بود

12. He had a disinclined smile on his face.
[ترجمه ترگمان]لبخند disinclined بر چهره اش نقش بست
[ترجمه گوگل]او لبخند ناخوشایندی در چهره اش داشت

13. People had become disinclined to believe without doubting what was revealed to them.
[ترجمه ترگمان]مردم بدون شک به آنچه بر آن ها آشکار شده بود ایمان نداشتند
[ترجمه گوگل]مردم بی فایده بودند که باور کنند بدون شک آنچه را که به آنها رسانده می شود باور کرده اند

14. He felt disinclined to argue while the calendar was there to remind him that he was down to his last twenty-five days.
[ترجمه ترگمان]میل نداشت بحث کند، در حالی که تقویم برای یادآوری آن بود که او بیست و پنج روز آخر عمرش را در آنجا گذرانده است
[ترجمه گوگل]او احساس ناامیدی کرد تا بحث کند، در حالی که تقویم آنجا بود که به او یادآوری کند که او تا آخر و بیست و پنج روز گذشته بود

disinclined to go to the movies

بی‌میل نسبت به سینما رفتن


I was disinclined to believe his story.

تمایلی به باور کردن داستان او نداشتم.



کلمات دیگر: