کلمه جو
صفحه اصلی

dispirit


معنی : افسرده کردن، دلسرد کردن، روحیه را باختن
معانی دیگر : بد روحیه کردن، نومید کردن، دلتنگ کردن

انگلیسی به فارسی

افسرده کردن، دلسردکردن، روحیه را باختن


دور انداختن، افسرده کردن، دلسرد کردن، روحیه را باختن


انگلیسی به انگلیسی

• dishearten, discourage, cause to lose hope or enthusiasm

مترادف و متضاد

افسرده کردن (فعل)
depress, mope, overcloud, dispirit

دلسرد کردن (فعل)
estrange, dissuade, dispirit, disappoint, discourage, dishearten, unnerve

روحیه را باختن (فعل)
dispirit

جملات نمونه

1. The troops were dispirited and disorganised.
[ترجمه ترگمان]سربازها درهم ریخته و درهم ریخته بودند
[ترجمه گوگل]سربازان دچار ناتوانی و بی نظمی بودند

2. She refused to be dispirited by her long illness.
[ترجمه ترگمان]او از بیماری طولانی خود ناراضی به نظر نمی رسید
[ترجمه گوگل]او از بیماری طولانیمدت خود رنج می برد

3. It was a really dispirited day.
[ترجمه ترگمان]واقعا روز بدی بود
[ترجمه گوگل]این یک روز واقعا محرک بود

4. He looked so dispirited I took pity on him.
[ترجمه ترگمان]به قدری ناراحت به نظر می رسید که دلم به حال او می سوخت
[ترجمه گوگل]او به طرز محکمی نگاه کرد و از او دلداری داد

5. At last, dispirited and weary, they gave up the search.
[ترجمه ترگمان]سرانجام، خسته و کوفته، جستجو را ول کردند
[ترجمه گوگل]در نهایت، ناامید و خسته، آنها جستجو را ترک کردند

6. It was a bit dispiriting to see so few people arriving for the meeting.
[ترجمه ترگمان]دیدن این همه آدم که برای جلسه می آمدند کمی dispiriting بود
[ترجمه گوگل]کمی مشتاق بود تا چند نفر را که برای جلسه آمده بودند ببینند

7. Our lack of progress is very dispiriting.
[ترجمه ترگمان]عدم پیشرفت ما بسیار پیچیده است
[ترجمه گوگل]کمبود پیشرفت ما بسیار نگران کننده است

8. It's very dispiriting for anyone to be out of a job.
[ترجمه ترگمان]این به خاطر هر کسی که از شغل خارج بشه خیلی dispiriting
[ترجمه گوگل]برای هر کسی که از کار بیفتد، بسیار نگران کننده است

9. I left eventually at six o'clock feeling utterly dispirited and depressed.
[ترجمه ترگمان]سرانجام ساعت شش به کلی افسرده و افسرده شدم
[ترجمه گوگل]من در نهایت در شش ساعت باقی ماندم و کاملا افسرده و افسرده شدم

10. She looked tired and dispirited.
[ترجمه ترگمان]خسته و افسرده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او خسته و محو شد

11. Older people can quickly become dispirited and depressed by chronic illness.
[ترجمه ترگمان]افراد سالمند به سرعت از بیماری مزمن افسرده و افسرده می شوند
[ترجمه گوگل]افراد مسن تر می توانند به سرعت مبتلا به بیماری مزمن دچار افسردگی و افسردگی شوند

12. Pernkopf returned to Vienna a broken and dispirited man.
[ترجمه ترگمان]پس از بازگشت به وین دل شکسته و دل شکسته به وین بازگشت
[ترجمه گوگل]Pernkopf بازگشت به وین مرد شکسته و تحریک شده است

13. The passengers made a dispirited trio as they approached Dunbar Castle.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که به دان Dunbar Castle نزدیک می شدند، مسافران یک گروه سه نفری گرفته و افسرده می ساختند
[ترجمه گوگل]مسافران سه نفر را به سمت قلعه دانبور راندند

14. This results in dispirited performances, sometimes marred by feigned injuries.
[ترجمه ترگمان]این منجر به نمایش های dispirited شده و گاهی براثر جراحات مصنوعی خراب می شود
[ترجمه گوگل]این نتیجه در اجرای خستگی ناپذیر، گاهی اوقات توسط آسیب های ظریف آسیب دیده است

When the commanding officer was shot, the soldiers become quite dispirited.

هنگامی که افسر فرمانده تیر خورد، سربازان روحیه‌ی خود را باختند.



کلمات دیگر: