کلمه جو
صفحه اصلی

exigent


معنی : بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری
معانی دیگر : فوری و فوتی، حیاتی، ناگهانی، سختگیر، مو از ماست کش، پرتوقع

انگلیسی به فارسی

ضروری، مبرم، محتاج به اقدام یا کمک فوری، فشارآور،بحرانی، مصر، تحمیلی


مشتاق، بحرانی، ضروری، مبرم، مصر، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری


انگلیسی به انگلیسی

• demanding; urgent, pressing

صفت ( adjective )
مشتقات: exigently (adv.)
(1) تعریف: requiring immediate attention; urgent or critical.
مشابه: instant, serious, urgent

- We can only attend to the most exigent needs of the disaster victims at present.
[ترجمه ترگمان] ما فقط می توانیم در حال حاضر به the نیازهای قربانیان فاجعه رسیدگی کنیم
[ترجمه گوگل] ما فقط می توانیم در حال حاضر به نیازهای جدی ترین قربانیان فاجعه برسیم

(2) تعریف: requiring an extraordinary effort or expenditure; demanding.

- It had been an exigent task and she felt a great deal of satisfaction at having completed it.
[ترجمه ترگمان] این یک کار ضروری بود و از اینکه آن را به پایان رسانده بود احساس رضایت می کرد
[ترجمه گوگل] این یک کار مضاعف بوده و احساس رضایت زیادی در انجام آن داشته است

مترادف و متضاد

Antonyms: easy, facile, unpressured


Synonyms: arduous, burdensome, demanding, exacting, grievous, hard, harsh, onerous, oppressive, rigorous, severe, stiff, strict, stringent, superincumbent, tough, weighty


بحرانی (صفت)
acute, critical, exigent, climacteric, decretive, decretory

ضروری (صفت)
essential, exigent, indispensable, required, bounden, necessary, needed, urgent, needful, immediate, requisite

مصر (صفت)
persistent, exigent, demanding, recalcitrant, exacting, clamorous, insistent, unrepentant, urging, pressing, importunate

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

فشاراور (صفت)
exigent, pressing, urgent

تحمیلی (صفت)
exigent, procrustean

محتاج به اقدام یا کمک فوری (صفت)
exigent

urgent, pressing


Synonyms: acute, burning, clamant, clamorous, constraining, critical, crucial, crying, imperative, importunate, insistent, instant, menacing, necessary, needful, threatening


Antonyms: ordinary, unpressured, usual


difficult, taxing


جملات نمونه

1. an exigent employer
کارفرمای سختگیر

2. tax reform is exigent
اصلاح مالیات ها فوری و فوتی است.

3. Despairing of a cluttered cupboard, baffled by anger's exigent protocols, we could not say what was meant.
[ترجمه ترگمان]از آن طرف، از طرف دیگر، ما نمی توانستیم چیزی را بگوییم که در آن قرار داشت
[ترجمه گوگل]بی اعتنایی به یک کابینت پر از کلاهبرداری که با پروتکل های خشم منفی درگیر بود، ما نمی توانستیم بگوییم منظور چیست

4. So it is a important and exigent problem to estimate the software project's size.
[ترجمه ترگمان]بنابراین یک مساله مهم و exigent برای تخمین اندازه پروژه نرم افزاری وجود دارد
[ترجمه گوگل]بنابراین یک مشکل مهم و حیاتی برای برآورد اندازه پروژه نرم افزار است

5. Therefore it is more important and exigent to change the financial model nowadays and set up a new one which is based on network finance together with other advanced management methods.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، امروزه مهم تر و exigent است که مدل مالی را امروزه تغییر داده و یک مدل جدید ایجاد کنیم که مبتنی بر تامین مالی شبکه با سایر متودهای مدیریت پیشرفته است
[ترجمه گوگل]بنابراین امروزه مهمترین و مؤثرترین تغییر مدل مالی است و یک راه جدید که بر پایه ی سرمایه گذاری شبکه همراه با دیگر روش های پیشرفته مدیریت است، ایجاد می کند

6. Therefore, it is necessary and exigent to intensify the study of tax losing theory and practice.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، لازم است که مطالعه مالیات از دست دادن تئوری و عمل افزایش یابد
[ترجمه گوگل]بنابراین، ضروری و مؤثر است که مطالعات تئوری و عملکردهای از دست رفتن مالیات را تشدید کند

7. It is an exigent problem to solve the dry deep screening of moist fine coal.
[ترجمه ترگمان]این یک مشکل بزرگ برای حل و فصل خشک و خشک of مرطوب و مرطوب است
[ترجمه گوگل]این مشکل جدی برای حل غربالگری خشک غلیظ ذغال سنگ مرطوب است

8. She became even more exigent over his pronunciation.
[ترجمه ترگمان]بیشتر از تلفظ او more می شد
[ترجمه گوگل]او حتی بیشتر به تلفظ او تبدیل شد

9. It may well be that had they known of it they would have been even more exigent.
[ترجمه ترگمان]ممکن است که آن ها از آن آگاه شوند، حتی exigent هم خواهند بود
[ترجمه گوگل]ممکن است به خوبی از این باشد که آنها از آن شناخته شده بودند، حتی بیشتر قاطع بوده اند

10. With the increase of aging population, how to solve the question of senior's inhabitation exigent.
[ترجمه ترگمان]با افزایش جمعیت سالمند، چگونگی حل مساله of exigent ارشد
[ترجمه گوگل]با افزایش جمعیت پیرامون، چگونگی حل مساله سکونت اقوام ارشد بی سابقه است

11. In rough cut of NC milling of helicoid, there are many defects when the generic programming means, for example, longer cutting time, inefficient, exigent tools are used.
[ترجمه ترگمان]در برش سخت of NC of، نقص های زیادی در زمانی وجود دارند که برنامه های برنامه نویسی عمومی، به عنوان مثال، زمان برشی طولانی تر، ناکارآمد و exigent مورد استفاده قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]در برش خرد کننده میلگرد هلی کوپید، نقص های بسیاری وجود دارد وقتی که برنامه نویسی عمومی بدین معنی است، به عنوان مثال، زمان برش طولانی تر، ابزار ناکارآمد، ابزار مضر استفاده می شود

12. With the development of automobile industry, the requirements for automobile have exigent.
[ترجمه ترگمان]با توسعه صنعت خودرو، الزامات تولید خودرو افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]با توسعه صنعت خودرو، الزامات خودرو مورد نیاز است

13. For their the survial and development, many CNC plants advance the exigent requirements on reliability prediction of CNC machines.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از کارخانه های CNC برای توسعه و توسعه خود، الزامات exigent را بر پیش بینی قابلیت اطمینان ماشین های CNC توسعه می دهند
[ترجمه گوگل]بسیاری از گیاهان CNC برای انقراض و پیشرفت خود، نیازهای مرسوم برای پیش بینی قابلیت اطمینان ماشین آلات CNC را پیش می برند

14. The removal of heavy metals sewage sludges is a problem that is exigent to be solved.
[ترجمه ترگمان]حذف فلزات سنگین از فاضلاب یک مشکل است که باید حل شود
[ترجمه گوگل]حذف لجن فاضلاب فلزات سنگین یک مشکل است که مضر است که باید حل شود

Tax reform is exigent.

اصلاح مالیات‌ها فوری و فوتی است.


an exigent employer

کارفرمای سخت‌گیر



کلمات دیگر: