کلمه جو
صفحه اصلی

account for


توجیه کردن، توضیح دادن، تشکیل دادن

انگلیسی به فارسی

توضیح دادن


نابود کردن


حساب برای


انگلیسی به انگلیسی

• give a report, be responsible (for deeds); explain, give an explanation

مترادف و متضاد

give reason for


Synonyms: clarify, resolve, elucidate, explain, justify


Be the primary cause of


Constitute in amount or portion


Destroy or put out of action


جملات نمونه

1. How do you account for the fact that unemployment is still rising?
[ترجمه افشین خزایی] توجیه شما برای این واقعیت که عدم اشتغال در حال افزایش است چیست؟
[ترجمه پیمان] توضیح شما برای این واقعیت که عدم اشتغال در حال افزایش است چیست؟
[ترجمه foad bahmani] توضیح شما برای این واقعیت که بیکاری هنوز در حال افزایش است، چیست؟
[ترجمه شهرزاد تاجیک] شما برای این حقیقت که نرخ بیکاری در حال افزایش است چه توجیهی دارید؟
[ترجمه محدثه فرومدی] این واقعیت که بیکاری هنوز دارد افزایش می یابد را چگونه توضیح می دهید؟؛ توضیح شما برای افزایش کماکان بیکاری چیست؟
[ترجمه آناهیتا] شما برای واقعیتی که نرخ بیکاری هنوز در حال صعوداست چه توجیهی دارید؟
[ترجمه کبری ذوله] چه توجیهی برای این مساله دارید که بیکاری همچنان رو به افزایش است؟
[ترجمه امیر] شما این حقیقت را که نرخ بیکاری هنوز در حال افزایش است چگونه توجیه می کنید؟
[ترجمه ترگمان]به خاطر این واقعیت که بیکاری همچنان در حال افزایش است، چطور توجیه می کنید؟
[ترجمه گوگل]برای این واقعیت که بیکاری در حال افزایش است، چگونه حساب می کنید؟

2. Jack could not account for his foolish mistake.
[ترجمه parsigirl.ir] جک نمیتوانست اشتباه احمقانه خود را توجیه کند
[ترجمه nm] جک نتوانست اشتباه ابلهانه خود را توضیح دهد
[ترجمه ترگمان]جک نمی توانست اشتباه احمقانه او را درک کند
[ترجمه گوگل]جک نمیتوانست اشتباه احمقانه خود را حساب کند

3. The store debited his account for the purchase.
[ترجمه ترگمان]فروشگاه حساب او را برای خرید دریافت کرد
[ترجمه گوگل]فروشگاه از حساب خود برای خرید استفاده کرد

4. I was called to account for my conduct by the headmistress.
[ترجمه nm] توسط مدیر مدرسه به خاطر رفتارم از من دعوت کردند
[ترجمه ترگمان]به خاطر رفتارم با خانم مدیر مدرسه
[ترجمه گوگل]من برای مداخله ی من از سوی مسئولین دعوت شده بودم

5. Computers account for 5% of the country'scommercial electricity consumption.
[ترجمه امیری] کامپیوتر ها پنج در صد مصرف تجارتی برق کشور را تشکیل میدهند.
[ترجمه ترگمان]کامپیوترها ۵ % مصرف برق کشور را مورد توجه قرار می دهند
[ترجمه گوگل]رایانه ها 5 درصد از مصرف برق تجاری کشور را تشکیل می دهند

6. Lauren could not account for her mistake.
[ترجمه fuhs] لاورن نتوانست توجیهی برای اشتباهش پیدا کند.
[ترجمه ترگمان]لورن برای اشتباه اون حساب نمی کنه
[ترجمه گوگل]لورن نمی توانست اشتباه خود را حساب کند

7. Fights among rival gangs account for most murders in the city.
[ترجمه ufhs] مبارزه هایی میان دارو دسته های رقیب توجیهی برای بیشتر قتل های شهر است.
[ترجمه ترگمان]Fights در بین گروه های رقیب برای بیشتر قتل ها در شهر وجود دارد
[ترجمه گوگل]مبارزه در میان باندهای رقیب بیشترین قتل در شهر را تشکیل می دهد

8. Now, the gene they discovered today doesn't account for all those cases.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر، ژن ها که امروز کشف کرده اند، برای تمامی این موارد در نظر گرفته نمی شود
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، ژن هایی که امروز کشف کردند، برای همه این موارد حساب نمی شود

9. Cultural background might account for some of the variations noted in the studies.
[ترجمه ترگمان]پس زمینه فرهنگی ممکن است برای برخی از تغییراتی که در مطالعات ذکر شد، در نظر گرفته شود
[ترجمه گوگل]پس زمینه فرهنگی ممکن است به برخی از تغییرات در مطالعات اشاره داشته باشد

10. You will have to account for the disappearance of the money.
[ترجمه Y.Younesi] شما باید به خاطر ناپدید شدن پول توضیح دهید
[ترجمه ترگمان]شما باید به خاطر ناپدید شدن پول حساب کنید
[ترجمه گوگل]شما باید ناپدید شدن پول را حساب کنید

11. His boss called him to account for failing to meet the deadline.
[ترجمه ترگمان]رئیسش او را به خاطر ناکامی در رسیدن به این مهلت فراخواند
[ترجمه گوگل]رئیس او او را به خاطر عدم رسیدگی به مهلت اعلام کرد

12. I can't account for Peter's un- happiness.
[ترجمه Mahsa] من نمی توانم ناراحتی پیتر را توجیه کنم.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم به خاطر خوشحالی پیتر حساب کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم برای شادمانی پیتر پی ببرم

13. North American sales account for 40% of the worldwide market.
[ترجمه ترگمان]سهم فروش آمریکای شمالی ۴۰ % از بازار جهانی را شامل می شود
[ترجمه گوگل]فروش آمریکای شمالی برای 40٪ از بازار جهانی

14. Recent pressure at work may account for his behavior.
[ترجمه علیرضا عسکری] فشار اخیر در کار ممکن است توجیه رفتار او باشد
[ترجمه ترگمان]فشار اخیر در کار ممکن است به خاطر رفتار او باشد
[ترجمه گوگل]فشار اخیر در کار ممکن است برای رفتار او باشد

15. Can you account for your movements on that night?
[ترجمه کامران حسینی] آیا می توانی توجیح مناسبی برای حرکات آن شب خود بیاوری؟
[ترجمه علیرضا عسکری] آیا میتوانی حرکت خود را درآن شب توجیه کنی؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید در آن شب حرکت خود را شرح دهید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانم در آن شب حرکات خود را حساب کنم؟

پیشنهاد کاربران

1. دلیل چیزی بودن
2. چیزی را تشکیل دادن

در متون حسابداری : درحالت مصدر به معنای" ایجاد حساب برای " است ( مثال ایجاد حساب برای یک دارایی= to account for an asset )

دلیل چیزی بودن

To provide reasons for an event.

اشتاق . شمولیت. زیر مجموعه

توجیه کردن - تشکیل دادن

تامین کردن

بیان کردن, توضیح دادن

بیانگر چیزی بودن, چیزی را توصیف کردن

تبیین کردن

شامل شدن

بخش ( مشخص ) از چیزی را شکل دادن و بوجود آوردن

مسئول چیزی بودن

عامل چیزی بودن

راه حلی را ارائه کردن

منجر شدن

شناختن، گزارش دادن

1 - دلیل یا عامل ایجاد یا وجود رویداد یا وضعیتی را بیان/مشخص کردن، چیزی دلیل/توجیح/عامل/توضیحی برای چیز دیگر بودن
2 - تشکیل دهنده



to form some proportion or amount of a larger whole or group
to be the reason or explanation for sth
to explain sth


توجیه کردن، تشکیل دادن، توضیح دادن

در برگرفتن، در برداشتن
محاسبه کردن
- to make or provide a reckoning of ( expenditure, payments, etc )
- to keep a record of how money has been spent: The job of the treasurer is to account for every penny that is earned or spent.

دلیل بودن، توجیه کردن برای،

در برگرفتن

لحاظ میشود برای. . .

در نظر گرفتن

به حساب آمدن، محسوب شدن، تشکیل دادن ( بخشی از چیزی )
Afro - Americans account for12% of the UAS population.
آمریکایی های آفریقایی تبار ۱۲ در صد از جمعیت آمریکا محسوب میشوند.

به حساب آمدن

توضیح دادن
توجیه کردن
شامل بودن

تبیین نمودن

پاسخگو بودن

تحلیل کردن
علت یابی کردن

در نظر گرفتن چیزی

دلالت کردن

توضیح دادن، به حساب آوردن، گزارش دادن

در بر گرفتن، شامل شدن

مسبب چیزی بودن

تشکیل دادن

تاثیر گذاشتن

رَقَم زدن ( مثال: بهترین نتایج را رقم زدن )


کلمات دیگر: