1- زن گرفتن و خانواده تشکیل دادن 2- (در محل یا شغل و غیره) مستقر شدن 3- آرام گرفتن 4- کوشش کردن، جدیت به خرج دادن
settle down
1- زن گرفتن و خانواده تشکیل دادن 2- (در محل یا شغل و غیره) مستقر شدن 3- آرام گرفتن 4- کوشش کردن، جدیت به خرج دادن
انگلیسی به فارسی
مستقر شدن (در موقعیت جدید)
خانواده تشکیل دادن
تلاش کردن، کوشش کردن
حل کن
انگلیسی به انگلیسی
• stay in one place; adopt a more regular secure lifestyle; become established; calm down
مترادف و متضاد
Become quiet and calm after a period of disturbance or restlessness (for personal gain)
Get comfortable with one's new accommodation or circumstances
جملات نمونه
1. I'm not ready to settle down yet.
[ترجمه رحمان] من هنوز آماده تشکیل خانواده دادن نیستم
[ترجمه مسعود] من هنوز آمادگی سروسامان گرفتن را ندارم
[ترجمه ترگمان]من هنوز آماده نیستم که ساکن شوم[ترجمه گوگل]من هنوز آماده نیستم که بروم
2. One day I'll want to settle down and have a family.
[ترجمه دکتر مینا] روزی من خانواده تشکیل می دهم و یک خانواده خواهم داشت
[ترجمه مسعود] یک روزی من سروسامان خواهم گرفت و خانواده خواهم داشت.
[ترجمه ترگمان]یک روز من می خواهم ساکن شوم و خانواده ای داشته باشم[ترجمه گوگل]یک روز من می خواهم ساکن شویم و یک خانواده داشته باشیم
3. Come on children, stop chatting and settle down please!
[ترجمه M.B] زود باشید بچه ها، چَت کردن رو تموم کنید و لطفا آروم بگیرید.
[ترجمه ترگمان]یالا بچه ها، گپ بزنید و بشینید لطفا[ترجمه گوگل]بیا بچه ها، متوقف چت و حل و فصل لطفا لطفا!
4. The contents of the packet may settle down in travelling.
[ترجمه ترگمان]محتوای بسته ممکن است در سفر ساکن شود
[ترجمه گوگل]محتویات بسته ممکن است در مسافرت ساکن باشد
[ترجمه گوگل]محتویات بسته ممکن است در مسافرت ساکن باشد
5. Becky's not ready to settle down with one man - she enjoys playing the field too much.
[ترجمه فاطمه] بکی آماده نیست که با یک مرد تشکیل خانواده دهد. لذت بیش از اندازه میبرد که چندین رابطه داشته باشد.
[ترجمه ترگمان]بکی حاضر نیست با یک مرد کنار بیاید - از بازی کردن خیلی لذت می برد[ترجمه گوگل]بکی آماده نیست تا با یک مرد کنار بیاید - او خیلی بازی می کند
6. Once he shows he can be bought, they settle down to a regular payment.
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه او نشان بدهد که او را خریداری کنند، به یک پرداخت منظم قناعت می کنند
[ترجمه گوگل]هنگامی که وی نشان می دهد که او می تواند خریداری شود، به پرداخت منظم پرداخت می شود
[ترجمه گوگل]هنگامی که وی نشان می دهد که او می تواند خریداری شود، به پرداخت منظم پرداخت می شود
7. I want to live a bit before I settle down.
[ترجمه امیر] من می خوام قبل از تشکیل زندگی ی کم از زندگی لذت ببرم
[ترجمه ترگمان]می خواهم قبل از این که بنشینم، کمی زندگی کنم[ترجمه گوگل]من میخواهم قبل از اینکه بفهمم کمی زندگی کنم
8. He could have a change of heart and settle down to family life.
[ترجمه ♡یاسمن♡] آن مرد میتوانست تصمیم قلبی اش را تغییر دهد و به خانواده اش برسد .
[ترجمه ترگمان]او می توانست تغییر قلب بدهد و به زندگی خانوادگی اش رسیدگی کند[ترجمه گوگل]او می تواند تغییر قلب داشته باشد و به زندگی خانوادگی برسد
9. When are you going to marry and settle down?
[ترجمه محسن] کی می خواهی ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدهی؟
[ترجمه ترگمان]کی می خو ای ازدواج کنی و بشینی؟[ترجمه گوگل]وقتی میخوای ازدواج کنی؟
10. Wait until the children settle down before you start the lesson.
[ترجمه امیر] صبر کن تا بچه ها آرام شوندقبل از اینکه شما درس را شروع کنید
[ترجمه ترگمان]صبر کن تا بچه ها قبل از شروع کلاس استراحت کنن[ترجمه گوگل]صبر کنید تا اطفال قبل از شروع درس، از خواب بیدار شوند
11. Did you settle down in the school?
[ترجمه ترگمان]تو مدرسه ساکن شدی؟
[ترجمه گوگل]آیا در مدرسه سکونت دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا در مدرسه سکونت دارید؟
12. He has given up his freewheeling lifestyle to settle down with his baby daughter.
[ترجمه ترگمان]او سبک زندگی freewheeling را رها کرده است تا با دختر بچه اش حل و فصل شود
[ترجمه گوگل]او سبک زندگی آزاد خود را رها کرده است تا دخترش را با خود بگذراند
[ترجمه گوگل]او سبک زندگی آزاد خود را رها کرده است تا دخترش را با خود بگذراند
13. It always takes the class a while to settle down at the start of the lesson.
[ترجمه ترگمان]این کار همیشه برای حل و فصل درس به کلاس نیاز دارد
[ترجمه گوگل]این کلاس همیشه در کلاس میگذرد تا در ابتدای درس درس بخواند
[ترجمه گوگل]این کلاس همیشه در کلاس میگذرد تا در ابتدای درس درس بخواند
14. He's just a drifter he can't settle down anywhere.
[ترجمه ترگمان]او فقط یک ولگرد است که هیچ جا نمی تواند ساکن شود
[ترجمه گوگل]او فقط یک راننده است که نمیتواند در هر کجا سکونت کند
[ترجمه گوگل]او فقط یک راننده است که نمیتواند در هر کجا سکونت کند
15. You have to settle down to study now.
[ترجمه ♡یاسمن♡] تو الان باید به درس خواندنت برسی
[ترجمه ترگمان]تو باید همین الان به درس خوندن ادامه بدی[ترجمه گوگل]شما باید اکنون مطالعه کنید
پیشنهاد کاربران
دست کشیدن
آرام کردن ( کودکان )
بیخیال چیزی شدن
آرام کردن ( کودکان )
بیخیال چیزی شدن
عادت کردن ( به شغل و غیره )
سر و سامان گرفتن
بر تخت نشستن
انجام دادن کاری - مسلط شدن - شدن - مستقرشدن - درست کردن - تلاش کردن - بهبودبخشیدن - بهینه سازی
ازدواج کردن - ته نشین شدن - جمع شدن موادی در کف یک ظرف
ته نشین شدن
سروسامان گرفتن
آرامش دادن
آرامش دادن
سر و سامان گرفتن ( در زندگی و شغل )
جاگیر شدن ( در مکان )
ته نشین شدن
آروم شدن
جاگیر شدن ( در مکان )
ته نشین شدن
آروم شدن
Be quiet
Stay in one place
( to begin or settle into a life of stability, order, and peace ( typically by getting married
to become calm
to begin living a stable and orderly life
to begin feeling less excited, nervous, or anxious
to stop being rowdy or boisterous
to become calm
to begin living a stable and orderly life
to begin feeling less excited, nervous, or anxious
to stop being rowdy or boisterous
تشکیل خانواده دادن
آرام باشید
leave with sb
آرام گرفتن
سر و سامان گرفتن
when are you going to settle down?
مثلا به کسی که مدت زیادیه نامزد هستند میگیم کی شما میخواید سر و سامان بگیرید؟
when are you going to settle down?
مثلا به کسی که مدت زیادیه نامزد هستند میگیم کی شما میخواید سر و سامان بگیرید؟
از تاب چیزی افتادن. آرام گرفتن. تشکیل خانواده دادن
قصد ازدواج داشتن وتشکیل خانواده به عبارتی سرو سامان گرفتن❤️😇❤️
مستقل شدن
تکیه کردن
ساکن شدن -
I am redy to settle down and have a family
( A good example )
( A good example )
ریشه انداختن و سروسامون گرفتن
جا افتادن، هماهنگ شدن
She quickly settled down in her new house/job/school.
مقیم شدن، سکنی گزیدن ( زن و زندگی دار شدن )
Eventually I'd like to settle down and have a family, but not yet.
آرام و قرار گرفتن
OK, everybody, settle down.
سر به راه شدن, ، جا افتاده شدن
He settled down after he married Vicki.
She quickly settled down in her new house/job/school.
مقیم شدن، سکنی گزیدن ( زن و زندگی دار شدن )
Eventually I'd like to settle down and have a family, but not yet.
آرام و قرار گرفتن
OK, everybody, settle down.
سر به راه شدن, ، جا افتاده شدن
He settled down after he married Vicki.
از جات جم نخور !
Become calmer and more relaxed
حل و فصل کردن
راه افتادن
I heard that you are settle downشنیدم که سر و سامان گرفتی
to start living in a place where you intend to stay for a long time
Calm down
Calm and relax
To bee relax and calm
در ریاضیات.
به . . . میل کردن
به . . . میل کردن
خانه و کاشانه تشکیل دادن ( کنایه از خانواده تشکیل دادن )
کلمات دیگر: