کلمه جو
صفحه اصلی

partly


معنی : تاحدی، نسبتا، چندی، در یک جزء، تا یک اندازه، یک چند
معانی دیگر : تا اندازه ای، تاحدودی

انگلیسی به فارسی

چندی، یک چند، تاحدی، نسبتا، دریک جز ، تایک اندازه


تا حدی، نسبتا، تاحدی، چندی، در یک جزء، تا یک اندازه، یک چند


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: in some degree or measure; in part.
مترادف: partially, partway
متضاد: completely, fully, totally
مشابه: after a fashion, half, incompletely, mostly, part, somewhat

- Your answer is partly wrong.
[ترجمه محمد سیفی] جمله شما تا حدودی ( نسبتا ) اشتباه است
[ترجمه ترگمان] پاسخ شما تا حدی غلط است
[ترجمه گوگل] پاسخ شما تا حدی اشتباه است

• in part, to some degree, not wholly, partially
partly means to some extent, but not completely.

مترادف و متضاد

تاحدی (قید)
nearly, some, pretty, partly, kind of, somewhat

نسبتا (قید)
enough, rather, partly, sort of

چندی (قید)
some, several, partly

در یک جزء (قید)
partly

تا یک اندازه (قید)
rather, partly

یک چند (قید)
partly

not completely


Synonyms: at best, at least, at most, at worst, bit by bit, by degrees, carelessly, halfway, inadequately, in a general way, in bits and pieces, incompletely, in part, in some measure, in some ways, insufficiently, little by little, measurably, notably, not entirely, not fully, noticeably, not strictly speaking, not wholly, partially, piece by piece, piecemeal, relatively, slightly, so far as possible, somewhat, to a certain degree, to a certain extent, up to a certain point, within limits


Antonyms: completely, totally, wholly


جملات نمونه

1. you are partly responsible
تا اندازه ای مسئول هستی.

2. a story which is partly in poetry and partly in prose
داستانی که بخشی از آن به شعر و بخشی دیگر به نثر است

3. the housing shortage is partly to blame for the high rents
علت بالا بودن اجاره تا حدی به خاطر کمبود خانه است.

4. my quarrel with the critics was partly due to their materialism
ستیز من با هنرسنجان تا اندازه ای مربوط به ماده گرایی آنها بود.

5. Owls regurgitate partly digested food to feed their young.
[ترجمه موسی] جغدها غذای تا حدودی هضم شده را دوباره تغذیه می کنند تا بچه های خود را تغذیه کنند.
[ترجمه ترگمان]جغدها تا حدی غذای خود را هضم می کنند تا به جوانان خود غذا دهند
[ترجمه گوگل]جغدها گهگاه غذا را هضم می کنند تا جوانان خود را تغذیه کنند

6. He believes that the product's poor image is partly the fault of the press.
[ترجمه ترگمان]او بر این باور است که تصویر ضعیف محصول تا حدودی تقصیر مطبوعات است
[ترجمه گوگل]او معتقد است که تصویر ضعیف این محصول تقریبا گسل مطبوعات است

7. What you say is partly right.
[ترجمه موسی] آنچه شما می گویید تا حدودی درست است.
[ترجمه ترگمان] چیزی که میگی تا حدی درسته
[ترجمه گوگل]آنچه شما می گویید تا حدی درست است

8. These animals are only partly domesticated.
[ترجمه ترگمان]این حیوانات تا حدودی اهلی شده اند
[ترجمه گوگل]این حیوانات تنها تا حدی از نظر اهلی هستند

9. Wally gripped my arm, partly to restrain me and partly to reassure me.
[ترجمه ترگمان]والی بازویم را محکم گرفت، تا حدی که مرا مهار کند و تا اندازه ای به من اطمینان بدهد
[ترجمه گوگل]ویلو دستم را گرفت، تا حدی برای من مانع و تا حدی مرا اطمینان داد

10. The floor was partly covered with a dirty old rug.
[ترجمه ترگمان]کف اتاق تا اندازه ای پوشیده از فرش کهنه و کثیف بود
[ترجمه گوگل]کف تا حدی با فرش قدیمی کثیف پوشانده شده بود

11. The poor weather was partly responsible for the crash.
[ترجمه ترگمان]آب و هوای بیچاره تا حدی مسئول حادثه بود
[ترجمه گوگل]آب و هوا ضعیف ناشی از تصادف بود

12. The delay is partly explicable by the road works.
[ترجمه ترگمان]این تاخیر تا حدودی ناشی از کاره ای جاده است
[ترجمه گوگل]این تاخیر تا حدی توسط کارهای جاده قابل توضیح است

13. What you say is partly true.
[ترجمه ترگمان] چیزی که میگی تا حدودی حقیقت داره
[ترجمه گوگل]آنچه شما می گویید تا حدی درست است

14. Her legs were partly paralysed in the crash.
[ترجمه ترگمان]پاهایش تا حدی فلج شده بود
[ترجمه گوگل]پاهای او تا حدی در تصادف فلج بود

You are partly responsible.

تا اندازه‌ای مسئول هستی.


پیشنهاد کاربران

تاحدودی

پاره ای ، بخشی

اندکی

حدودا

Partly cloudy : تا حدودی ابری ( not wholly )

Partly : تا حدودی - نه کاملا - تقریبا

Partly ( adv ) = تا حدی، بخشی از، تا اندازه ای، اندکی، نسبتاً


examples :
1 - The house is partly owned by her father.
بخشی از خانه متعلق به پدرش است.
2 - Your answer is partly wrong.
پاسخ شما تا حدودی اشتباه است.
3 - What you say is partly right.
آنچه شما می گویید تا حدودی درست است.

in part

مثلا: ( در اخبار هواشناسی )
partly cloudy
( کمی تا قسمتی ) ابری

بگی نگی


کلمات دیگر: