handy

معنی : اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود

معانی دیگر : نزدیک، سهل الوصول (آنچه رسیدن به آن آسان است)، در جای مناسب، (آنچه کاربرد آن آسان است) آسان، موجب صرفه جویی در وقت، راحت، آنچه که راندن آن آسان است، دم دست

انگلیسی به فارسی

بادست انجام شده، دستی، دم دست، اماده، موجود، قابل استفاده، سودمند، چابک، چالاک، ماهر، استاد در کارخود، روان، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال

مفید است، دستی، سودمند، دم دستی، قابل استفاده، مقتدر، ماهر، سریع، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، اماده، روان، بادست انجام شده، موجود، چابک، چالاک، استاد در کار خود

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

حالات: handier, handiest

• (1) تعریف: easily available or accessible.
• مترادف: accessible, convenient, on hand, ready
• متضاد: unhandy
• مشابه: available, nearby, reachable

- Do you have a pencil handy?

[ترجمه shamim] آیا مداد دم دستت هست؟

[ترجمه ترگمان] آیا مداد به دست دارید؟
[ترجمه گوگل] آیا مداد دستی دارید؟

• (2) تعریف: useful or convenient.
• مترادف: practical, useful
• متضاد: inconvenient, unhandy
• مشابه: convenient, expedient, foolproof, functional, helpful, ingenious, nifty, serviceable, wieldy

- A pocket knife can be a handy tool.

[ترجمه ترگمان] چاقوی جیبی می تواند ابزاری مفید باشد
[ترجمه گوگل] چاقوی جیبی می تواند یک ابزار مفید باشد

- It's handy to have a grocery store nearby.

[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] خوبه که یک فروشگاه مواد غذایی در نزدیکی خودمان داشته باشیم.

[ترجمه ترگمان] برای داشتن یک فروشگاه مواد غذایی در آن نزدیکی مفید است
[ترجمه گوگل] دستیابی به یک فروشگاه مواد غذایی در نزدیکی آن مفید است

• (3) تعریف: skilled at performing a variety of tasks or functions.
• مترادف: adroit, clever, deft, dextrous
• متضاد: inept
• مشابه: adept, proficient, skilled, skillful, versatile

- He's handy in the kitchen.

[ترجمه ترگمان] تو آشپزخونه به درد میخوره
[ترجمه گوگل] او در آشپزخانه مفید است

- She's become handy with all the farm equipment.

[ترجمه ترگمان] او با تمام تجهیزات کشاورزی در دسترس خواهد بود
[ترجمه گوگل] او با تمام تجهیزات مزرعه دست ساز شده است

• useful; convenient; close; skilled
something that is handy is useful and easy to use.
a thing or place that is handy is nearby and convenient; an informal use.
someone who is handy with a particular thing is skilful at using it; an informal use.

مترادف و متضاد

Synonyms: adaptable, advantageous, available, beneficial, central, convenient, functional, gainful, helpful, manageable, neat, practicable, practical, profitable, ready, serviceable, useful, utile, wieldy

Antonyms: awkward, hard, inconvenient, unhandy, useless

adept physically

Synonyms: able, adroit, clever, deft, dexterous, expert, fit, ingenious, nimble, proficient, ready, skilled, skillful

Antonyms: awkward, bumbling, bungling, clumsy, inept, unhandy

اماده (صفت)

able, apt, ready, provided, present, stock, handy, beforehand, presentient, fresh, prompt

قابل استفاده (صفت)

abusive, usable, available, useful, operational, utilizable, handy, operative, instrumental, presumable, serviceable

دم دستی (صفت)

accessible, handy, standby

ماهر (صفت)

capable, slick, great, handy, understanding, industrious, cunning, adept, skilled, expert, skillful, proficient, skilful, dexterous, adroit, deft, dextrous, light-footed, light-handed, ingenious, workmanlike, workmanly, natty, sciential, wieldy

چابک (صفت)

light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

چالاک (صفت)

nifty, handy, smart, nimble, dexterous, adroit, deft, dextrous, mercurial, peppy, brisk, spry, nippy, pawky, sprightly, natty, frisky, prompt, lissom, lissome, lithesome

سودمند (صفت)

good, available, useful, handy, subservient, conducive, advantageous, beneficial, lucrative, constructive, beneficent, commodious, salubrious, fructuous, instrumental, purposive, serviceable, salutary

سریع (صفت)

sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

موجود (صفت)

ready, present, stock, available, handy, going, real, existing, existent, extant

روان (صفت)

clear, handy, easy, spirit, current, versatile, fluid, liquid, smooth, glib, fluent, cursive, profluent, voluble

دستی (صفت)

handy, portable, manual, handmade, handworked

مقتدر (صفت)

mighty, handy, strong, light-handed, powerful, knacky

بسهولت قابل استفاده (صفت)

handy

سهل الاستعمال (صفت)

handy

بادست انجام شده (صفت)

handy

استاد در کار خود (صفت)

handy

nearby

Synonyms: accessible, adjacent, at hand, available, close, close-at-hand, close by, convenient, near, near-at-hand, on hand, ready, within reach

Antonyms: faraway, inconveniently, unhandy

easy to use

جملات نمونه

The station was located in a handy place.

ایستگاه در محل نزدیکی قرار داشت.

1. a handy boat

کشتی که آسان رانده می شود

2. a handy device

وسیله ی بی دردسر

3. his good looks came in handy

قیافه ی خوب او خیلی به دردش خورد.

4. the station was located in a handy place

ایستگاه در محل نزدیکی قرار داشت.

5. A good tool-box is a handy thing to have in the house.

[ترجمه ترگمان]یک ابزار خوب می تواند یک کار مفید برای داشتن در خانه باشد
[ترجمه گوگل]جعبه ابزار خوب یک چیز مفید برای داشتن در خانه است

6. It's quite a handy little tool.

[ترجمه ترگمان]این یک ابزار کوچک مفید است
[ترجمه گوگل]این یک ابزار کمی مفید است

7. He is handy with any instrument.

[ترجمه هلیا] او با هر ابزاری راحت است

[ترجمه ترگمان]او هر ابزاری را دم دست دارد
[ترجمه گوگل]او با هر ابزار مفید است

8. This is a handy little safety box.

[ترجمه ترگمان]این یک جعبه کوچک ایمنی است
[ترجمه گوگل]این جعبه ایمنی کمی مفید است

9. Have you seen this handy little gadget - it's for separating egg yolks from whites.

[ترجمه ترگمان]آیا شما این ابزار کوچک مفید را دیده اید - این برای جدا کردن زرده تخم مرغ از سفید است
[ترجمه گوگل]آیا این وسیله کوچک دستی را دیده اید - این برای جداسازی زرده تخم مرغ از سفید پوستان است

10. Our flat is very handy for the schools.

[ترجمه ترگمان]آپارتمان ما برای مدارس بسیار مفید است
[ترجمه گوگل]تخت ما برای مدارس بسیار مفید است

11. A few more traveler's checks may come in handy on holiday.

[ترجمه ترگمان]چند چک مسافرتی دیگر ممکن است در روز تعطیل مفید واقع شود
[ترجمه گوگل]چندین چک مسافرتی ممکن است در تعطیلات مفید باشد

12. The extra money came in very handy.

[ترجمه ترگمان]پول اضافی بسیار مفید بود
[ترجمه گوگل]پول اضافی بسیار مفید بود

13. The ladder is a handy size for using in the house.

[ترجمه ترگمان]نردبان یک سایز مفید برای استفاده در خانه است
[ترجمه گوگل]نردبان یک اندازه دستی برای استفاده در خانه است

14. My extra earnings came in very handy.

[ترجمه ترگمان]درآمد اضافی من بسیار مفید بود
[ترجمه گوگل]درآمد اضافی من بسیار مفید بود

15. Here's a handy tip for removing stains from clothing.

[ترجمه ترگمان]این یک نکته مفید برای از بین بردن لکه ها از لباس است
[ترجمه گوگل]در اینجا یک نوک دستی برای از بین بردن لکه ها از لباس است

a handy device

وسیله‌ی بی‌دردسر

A handy boat.

کشتی که آسان رانده می‌شود.

پیشنهاد کاربران

چند تا معنی میده:1 - مفید ( به دردبخور ) 2 - ( inf ) :نزدیک و دم دست3 - ماهر ( معمولا ابزار ) :که با with میاد.

پرکاربرد

با کاربری آسان
مثال:
handy wrapping machine
دستگاه لفافه پیچ با کاربری آسان

استاد در کار خود

بدردبخور

آسان کاربرد
easily or effectively used
convenient or useful
easy to manage or handle

آسان
قابل استفاده
راحت و آسوده

دم دست

ماهر
دم دست

در دسترس، دم دست، نزدیک
= Convenient
New York is a handy place to live.

کاربردی

● مفید
● دم دست
● حرفه ای در کار کردن با handy with

کلمات دیگر: