معنی : معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم
معانی دیگر : آشکار، هویدا، ظاهری، صوری، وانمودین، مبرهن، به آسانی قابل درک یا رویت، نمایان، واضح، وارک مسلم
apparent
معنی : معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم
معانی دیگر : آشکار، هویدا، ظاهری، صوری، وانمودین، مبرهن، به آسانی قابل درک یا رویت، نمایان، واضح، وارک مسلم
انگلیسی به فارسی
پیدا، آشکار، ظاهر، معلوم، وار، مسلم
آشکار، ظاهر، معلوم، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: apparently (adv.), apparentness (n.)
مشتقات: apparently (adv.), apparentness (n.)
• (1) تعریف: visible, plain, or clearly seen.
• مترادف: clear, overt, plain, visible
• متضاد: hidden, obscured
• مشابه: bare, clear-cut, conspicuous, discernible, exposed, manifest, naked, observable, open, ostensive, outstanding, perceivable, perceptible, prominent, public, uncovered
• مترادف: clear, overt, plain, visible
• متضاد: hidden, obscured
• مشابه: bare, clear-cut, conspicuous, discernible, exposed, manifest, naked, observable, open, ostensive, outstanding, perceivable, perceptible, prominent, public, uncovered
- The flaws in the construction were quite apparent.
[ترجمه ترگمان] کاستی ها در ساخت وساز کاملا مشهود بود
[ترجمه گوگل] نقص در ساخت و ساز کاملا واضح بود
[ترجمه گوگل] نقص در ساخت و ساز کاملا واضح بود
• (2) تعریف: clear to the perception or understanding; obvious.
• مترادف: clear, distinct, evident, manifest, noticeable, obvious, plain
• متضاد: implicit, inner, obscure
• مشابه: blatant, clear-cut, conspicuous, ostensive, patent, unmistakable
• مترادف: clear, distinct, evident, manifest, noticeable, obvious, plain
• متضاد: implicit, inner, obscure
• مشابه: blatant, clear-cut, conspicuous, ostensive, patent, unmistakable
- It was apparent to everyone that he was lying.
[ترجمه ترگمان] آشکار بود که دروغ می گوید
[ترجمه گوگل] برای همه آشکار بود که دروغ میگوید
[ترجمه گوگل] برای همه آشکار بود که دروغ میگوید
- The symptoms of the man's illness were quite apparent to the doctor.
[ترجمه محمد] علائم بیماری مرد کاملا برای پزشک مشهود بود
[ترجمه ترگمان] علائم بیماری مرد کاملا آشکار شده بود[ترجمه گوگل] علائم بیماری مرد کاملا به پزشک واضح است
• (3) تعریف: seeming to be so at first observation, but not necessarily so; ostensible.
• مترادف: alleged, likely, ostensible, ostensive, probable, seeming
• متضاد: actual, real
• مشابه: assumed, outward, plausible, presumedly, reputed, specious
• مترادف: alleged, likely, ostensible, ostensive, probable, seeming
• متضاد: actual, real
• مشابه: assumed, outward, plausible, presumedly, reputed, specious
- The apparent loser of the race ended up the winner.
[ترجمه Atousa] بازنده آشکار میابقه در نهایت پیروز شد.
[ترجمه ترگمان] بازنده آشکار مسابقه پیروز شد[ترجمه گوگل] بازنده ظاهرا مسابقه به پایان رسید
- Her shy smile belied her apparent indifference.
[ترجمه بهزاد] لبخند شرم آگین وی خلاف بی تفاوتی ظاهری اش را نشان داد.
[ترجمه ترگمان] لبخند خجالتی او کاملا به او خیانت می کرد[ترجمه گوگل] لبخند خجالتی او بی احترامی ظاهری را تحمل کرد
• obvious; ostensible, pretended
an apparent situation, quality, or feeling seems to exist, although you cannot be certain that it exists.
if something is apparent to you, it is clear and obvious to you.
an apparent situation, quality, or feeling seems to exist, although you cannot be certain that it exists.
if something is apparent to you, it is clear and obvious to you.
دیکشنری تخصصی
[برق و الکترونیک] ظاهری
[بهداشت] آشکار
[حقوق] ظاهر، واضح، آشکار
[ریاضیات] ظاهری، ظاهر، آشکار، شفاف، پیدا
[بهداشت] آشکار
[حقوق] ظاهر، واضح، آشکار
[ریاضیات] ظاهری، ظاهر، آشکار، شفاف، پیدا
مترادف و متضاد
seeming, not proven real
Synonyms: credible, illusive, illusory, likely, ostensible, outward, plausible, possible, probable, semblant, specious, superficial, supposed, suppositious
معلوم (صفت)
definite, certain, clear, active, given, apparent, determinate, intelligible, assignable, overt
ظاهر (صفت)
outside, clear, apparent, external, outward, exterior, manifest, obvious, evident, patent, confessed, conspicuous, discernible, evidential, flat-out, noticeable, observable, ostensive
مسلم (صفت)
definite, certain, apparent, sure, incontrovertible, undoubted, assured, doubtless
اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous
پیدا (صفت)
clear, apparent, phenomenal, visible, evident, transparent
واری مسلم (صفت)
apparent
Antonyms: doubtful, dubious, equivocal, hidden, improbable, obscure, questionable, real, uncertain, unclear, unlikely
obvious
Synonyms: barefaced, big as life, clear, clear cut, conspicuous, crystal clear, discernible, distinct, evident, glaring, indubitable, make no bones, manifest, marked, noticeable, observable, open, open and shut, out in the open, overt, palpable, patent, perceivable, plain, self-evident, transparent, unambiguous, under one’s nose, understandable, unequivocal, unmistakable, visible
جملات نمونه
Apparently he is ill.
ظاهراً مریض است.
1. her apparent indifference piqued her suitor
بی توجهی آشکار او خواستگارش را رنجاند.
2. his apparent lack of a sense of responsibility
فقدان ظاهری حس مسئولیت در او
3. the apparent incongruity of a fast person who is also very fat
ناهمخوانی ظاهری فردی که فرز و در عین حال بسیار چاق است
4. for no apparent reason
بدون دلیل آشکار
5. it is apparent that you are not in favor of my proposal
معلوم است که با پیشنهاد من موافق نیستید.
6. his cleverness was apparent at an early age
زیرکی او از کودکی آشکار بود.
7. his dogmatism is apparent in his writings
خشک اندیشی او از نوشته هایش هویدا است.
8. his ineptitude became apparent in a short time
بی کفایتی او پس از مدت کوتاهی آشکار شد.
9. his sorrow was apparent in everything he did
غم او از رفتارش پیدا بود.
10. it is becoming increasingly apparent that she is ill
بیمار بودن او روز به روز بیشتر آشکار می شود.
11. the answer to this question is apparent
جواب این سوال واضح است.
12. the destination of this project will become apparent later on
عاقبت این طرح بعدها آشکار خواهد شد.
13. dialects of this language have diverged so widely that their relationship is no longer apparent
گویش های این زبان آنچنان دگرگون شده اند که رابطه ی آنها با هم دیگر آشکار نیست.
14. they caught the priest with the neighbor's wife in the closet, and his hypocrisy became apparent
کشیش را با زن همسایه در پستو گیر آوردند و ریای او آشکار شد.
15. Under his apparent calm lay real anxiety.
[ترجمه ترگمان]در زیر آن آرامش ظاهری، نگرانی واقعی بر او چیره شد
[ترجمه گوگل]تحت آرامش آشکار او، اضطراب واقعی را به وجود آورد
[ترجمه گوگل]تحت آرامش آشکار او، اضطراب واقعی را به وجود آورد
16. Much of the apparent growth in profits that occurred in the 1980s was the result of creative accounting.
[ترجمه ترگمان]بیشتر رشد ظاهری سود که در دهه ۱۹۸۰ روی داد نتیجه حسابداری خلاقانه بود
[ترجمه گوگل]بخش عمده ای از رشد ظاهری سود که در دهه 1980 رخ داد، نتیجه حسابداری خلاقانه بود
[ترجمه گوگل]بخش عمده ای از رشد ظاهری سود که در دهه 1980 رخ داد، نتیجه حسابداری خلاقانه بود
17. Their affluence is more apparent than real.
[ترجمه ترگمان]affluence بیش از حد واقعی است
[ترجمه گوگل]ثروت آنها بیشتر از واقعیت آشکار است
[ترجمه گوگل]ثروت آنها بیشتر از واقعیت آشکار است
18. Nowhere is the effect of government policy more apparent than in agriculture.
[ترجمه ترگمان]هیچ کجا تاثیر سیاست دولت آشکارتر از کشاورزی نیست
[ترجمه گوگل]در هیچ کجای سیاست، سیاست دولتی بیشتر از کشاورزی نیست
[ترجمه گوگل]در هیچ کجای سیاست، سیاست دولتی بیشتر از کشاورزی نیست
19. It was apparent from her face that she was really upset.
[ترجمه ترگمان]از چهره اش معلوم بود که او واقعا ناراحت است
[ترجمه گوگل]از چهره اش آشکار شد که واقعا ناراحت شد
[ترجمه گوگل]از چهره اش آشکار شد که واقعا ناراحت شد
20. How do you explain the apparent discrepancies between the money and the receipts?
[ترجمه ترگمان]چطور این اختلاف ظاهری بین پول و the رو توضیح میدی؟
[ترجمه گوگل]چگونه اختلافات ظاهری بین پول و رسید را توضیح می دهید؟
[ترجمه گوگل]چگونه اختلافات ظاهری بین پول و رسید را توضیح می دهید؟
21. It soon became apparent that we had a major problem.
[ترجمه ترگمان]خیلی زود معلوم شد که ما یک مشکل بزرگ داشتیم
[ترجمه گوگل]به زودی آشکار شد که ما یک مشکل عمده داشتیم
[ترجمه گوگل]به زودی آشکار شد که ما یک مشکل عمده داشتیم
his apparent lack of a sense of responsibility
فقدان ظاهری حس مسئولیت در او
His sorrow was apparent in everything he did.
غم او از رفتارش پیدا بود.
It is apparent that you are not in favor of my proposal.
معلوم است که با پیشنهاد من موافق نیستید.
for no apparent reason
بدون دلیل آشکار
The answer to this question is apparent.
جواب این سوال واضح است.
Hossein is apparently planning to go on a trip.
حسین ظاهراً قصد سفر دارد.
پیشنهاد کاربران
دیده شدن
ظاهری
تحمیلی
تکلیفی
دستوری
تحمیلی
تکلیفی
دستوری
صفت:
clearly visible or understood; obvious. به وضوح قابل مشاهده یا قابل فهم است . آشکار.
"for no apparent reason she laughed""برای هیچ دلیل آشکاری او خندید"
seeming real or true, but not necessarily so. به نظر واقعی می رسد، اما لزومادرست نیست.
"his apparent lack of concern""آشکار نبودن نگرانی اش.
clearly visible or understood; obvious. به وضوح قابل مشاهده یا قابل فهم است . آشکار.
"for no apparent reason she laughed""برای هیچ دلیل آشکاری او خندید"
seeming real or true, but not necessarily so. به نظر واقعی می رسد، اما لزومادرست نیست.
"his apparent lack of concern""آشکار نبودن نگرانی اش.
مشهود
علنی
1. واضح / آشکار/ معلوم / مشخص / مشهود
2. به ظاهر / ظاهری/ صوری
2. به ظاهر / ظاهری/ صوری
بارزترین
ظاهر، اشکار
بارز
واضح و مبرهن
مسلم
واضح و مبرهن
مسلم
evident
apparent ( adj ) = evident ( adj )
به معناهای: بدیهی، آشکار، واضح، مبرهن
به معناهای: بدیهی، آشکار، واضح، مبرهن
معلوم
ظاهر
واضح
ظاهر
واضح
کلمات دیگر: