کلمه جو
صفحه اصلی

outfit


معنی : ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی، سازو برگ امادهکردن، تجهیز کردن
معانی دیگر : ابزار، وسایل، اسباب و آلات، یراق، لباس (دست کامل جامه برای انجام کار بخصوصی)، گروه مردم (در وابستگی به کار بخصوصی)، دسته، اکیپ، ساز و برگ دادن، مجهز کردن، یراق کردن، روبه راه کردن، مجهزسازی، ساز و برگ رسانی، ابزار رسانی

انگلیسی به فارسی

تجهیز، ساز وبرگ، همسفر، گروه، بنه سفر، توشه،لوازم فنی، سازو برگ اماده کردن، تجهیز کردن


لباس، ساز و برگ، تجهیز، ساز، همسفر، توشه، بنه سفر، لوازم فنی، گروه، سازو برگ امادهکردن، تجهیز کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a set of articles assembled for a particular activity.
مترادف: accouterment, appurtenances, equipage, equipment, gear, habiliments, paraphernalia, rig
مشابه: costume, habit, kit, set, tackle

- The camping outfit included a tent, stakes, and ropes, among other things.
[ترجمه مجید طرقی دریاسری] تجهیزات اردو شامل چادر، چوب های نوک تیز، طناب و چیزهای دیگر بود.
[ترجمه ترگمان] لوازم اردو زدن شامل یک چادر، سهام و طناب و در میان چیزهای دیگر بود
[ترجمه گوگل] لباس های کمپینگ شامل چادر، چادر، و طناب، در میان چیزهای دیگر بود
- If you're serious about riding, you'll need a proper riding outfit.
[ترجمه مجید طرقی دریاسری] اگر درمورد سوارکاری جدی هستی، به یک دست لباس مخصوص سوارکاری نیاز داری.
[ترجمه ترگمان] اگر درباره سواری جدی صحبت می کنید، به یک لباس سواری مناسب احتیاج خواهید داشت
[ترجمه گوگل] اگر در مورد سواری جدی هستید، به یک لباس سواری مناسب نیاز خواهید داشت

(2) تعریف: a set of complementing clothes, or a one-piece garment that extends at least from hips to shoulders.
مترادف: ensemble
مشابه: clothes, clothing, costume, getup, guise, rig, suit

- Those shorts and that top make a great outfit.
[ترجمه مجید طرقی دریاسری] آن شلوارک با آن تاپ خیلی باهم ست می شوند.
[ترجمه ترگمان] اون شلوارک و اون تاپ یه لباس عالی درست میکنه
[ترجمه گوگل] کسانی که شلوارک و آن بالا را یک لباس عالی است
- These cotton outfits for the baby are adorable.
[ترجمه ترگمان] این لباس های پنبه ای برای بچه دوست داشتنی هستند
[ترجمه گوگل] این لباس های پنبه ای برای نوزاد شایان ستایش است

(3) تعریف: a group of people organized to carry out a particular activity, esp. of a military or business nature.
مترادف: company, corps, crew, unit
مشابه: armada, band, group, organization, party, staff

- We were in the same outfit when we were in the army.
[ترجمه مجید طرقی دریاسری] وقتی در ارتش بودیم، در یک لباس خدمت می کردیم.
[ترجمه ترگمان] وقتی توی ارتش بودیم تو یه لباس بودیم
[ترجمه گوگل] وقتی در ارتش بودیم، در همان لباس بودیم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: outfits, outfitting, outfitted
• : تعریف: to supply with an outfit; equip.
مترادف: accouter, attire, clothe, costume, deck, dress, equip, fit, rig
مشابه: adorn, apparel, arm, array, caparison, furnish, prepare, provide, supply, uniform

- The outdoor store outfitted us for our rafting trip.
[ترجمه ترگمان] فروشگاه فضای باز ما را مجهز به سفر قایق رانی ما کرد
[ترجمه گوگل] فروشگاه در فضای باز ما را برای سفر rafting ما
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: outfitter (n.)
• : تعریف: to supply oneself with an outfit.
مترادف: dress
مشابه: arm, prepare

• equipment, gear; costume, matching clothes, ensemble; kit, set; military unit; group
provide with gear, equip
an outfit is a set of clothes.
you can refer to an organization as an outfit; an informal use.

مترادف و متضاد

ساز (اسم)
order, apparatus, harmony, accoutrements, tool, musical instrument, equipment, outfit, disposition, music, materiel, arms, mouth organ

ساز و برگ (اسم)
equipment, outfit, ordnance, armaments, materiel

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

همسفر (اسم)
outfit, fellow traveler

توشه (اسم)
food, outfit, provision, ration, luggage

بنه سفر (اسم)
outfit, kit, luggage, impedimenta

تجهیز (اسم)
outfit, tooling

لوازم فنی (اسم)
outfit

سازو برگ امادهکردن (فعل)
outfit

تجهیز کردن (فعل)
outfit, mobilize, plenish

set of clothes or equipment


Synonyms: accoutrements, apparatus, appliances, clothing, costume, ensemble, garb, gear, get-up, guise, kit, machinery, materiel, outlay, paraphernalia,provisions, rig, rigging, suit, supplies, tackle, togs, trappings, wardrobe


large group; business


Synonyms: band, clique, company, concern, corps, coterie, crew, enterprise, establishment, firm, house, organization, party, set, squad, team, troop, troupe, unit


clothe, equip


Synonyms: accoutre, appoint, arm, deck out, drape, fit out, furnish, gear, prepare, provide, provision, rig up, stock, suit, supply, tog, turn out


Antonyms: bare, unclothe


جملات نمونه

1. camping outfit
وسایل اردو

2. hunting outfit
جامه و ساز و برگ شکار

3. our outfit was composed of ten mountain climbers and one guide
دسته ی ما مرکب از ده کوهنورد و یک راهنما بود.

4. a dentist's outfit
ابزار کار دندانپزشک

5. a fall outfit
یک دست لباس پاییزه

6. a mason's outfit
وسایل کار بنا

7. we joined a strange outfit under enemy fire
زیر آتش دشمن به یک جوخه ی ناآشنا ملحق شدیم.

8. She was prancing along in her new outfit.
[ترجمه ترگمان]او با لباس جدیدش در حال جست وخیز بود
[ترجمه گوگل]او در لباس جدید خود در حال حرکت بود

9. His father bought a ski outfit for him on his birthday.
[ترجمه rasoul payam] پدر ش برای روز تولد او یک دست لوعزم ( ست ) اسکی خرید
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] پدرش یک دست لباس اسکی برای او در روز تولدش خرید.
[ترجمه ترگمان]پدرش برای تولدش یه لباس اسکی خریده
[ترجمه گوگل]پدرش او را در روز تولد او یک لباس اسکی برای او خرید

10. She bought a new outfit for her daughter's wedding.
[ترجمه ترگمان] یه لباس جدید واسه عروسی دخترش خریده
[ترجمه گوگل]او یک لباس جدید برای عروسی دخترش خرید

11. I've got a cowboy outfit for the fancy dress party.
[ترجمه ترگمان]من یه لباس کابوی برای مهمونی بالماسکه دارم
[ترجمه گوگل]من یک لباس کابوی برای حزب لباس فانتزی کردم

12. She was wearing an outfit she'd bought the previous day.
[ترجمه ترگمان]او لباسی پوشیده بود که روز قبل خریده بود
[ترجمه گوگل]او لباسهایی را که روز قبل خریداری کرده بود پوشید

13. She bought a new outfit for the party.
[ترجمه ترگمان] یه لباس جدید واسه مهمونی خریده
[ترجمه گوگل]او یک لباس جدید برای این حزب خرید

14. This company employs more people than any other outfit in the city.
[ترجمه ترگمان]این شرکت تعداد بیشتری از افراد دیگر را در شهر استخدام می کند
[ترجمه گوگل]این شرکت کارکنان بیشتری را نسبت به هر سازمانی دیگر در شهر استخدام می کند

15. Dress neatly and attractively in an outfit appropriate to the job.
[ترجمه ترگمان]به دقت لباس بپوشید و با حالتی بسیار جذاب در یک لباس مناسب برای این کار لباس بپوشید
[ترجمه گوگل]لباس منظم و جذاب در لباس مناسب برای شغل

16. 'Is that your best outfit?' he sneered.
[ترجمه ترگمان]این بهترین لباس شماست؟ ریشخند کنان گفت:
[ترجمه گوگل]آیا این بهترین لباس شماست؟ او sneered

17. The team were beaten by Dave Bassett's outfit last season.
[ترجمه ترگمان]این تیم در فصل گذشته توسط گروه دیو bassett مورد ضرب و شتم قرار گرفت
[ترجمه گوگل]این تیم در فصل گذشته به وسیله لباس دیو باست مورد ضرب و شتم قرار گرفت

18. She's being measured for her wedding outfit.
[ترجمه ترگمان]اون داره برای لباس عروسی خودش اندازه گیری می شه
[ترجمه گوگل]او برای لباس عروسی او اندازه گیری می شود

19. Jenney bought a new outfit for her daughter's wedding.
[ترجمه ترگمان]Jenney لباس تازه برای عروسی دخترش خریده بود
[ترجمه گوگل]جنی لباس جدیدی برای عروسی دخترش خرید

20. I feel so silly in this outfit.
[ترجمه ترگمان] توی این لباس خیلی احساس حماقت می کنم
[ترجمه گوگل]من در این لباس بسیار احمقانه احساس می کنم

a mason's outfit

وسایل کار بنا


a dentist's outfit

ابزار کار دندانپزشک


camping outfit

وسایل اردو


a fall outfit

یک دست لباس پاییزه


hunting outfit

جامه و ساز و برگ شکار


Our outfit was composed of ten mountain climbers and one guide.

دسته‌ی ما مرکب از ده کوهنورد و یک راهنما بود.


He outfitted fishermen.

به ماهیگیران ابزار کار می‌فروخت.


They outfitted the navy with shoes.

آن‌ها برای نیروی دریایی کفش تهیه می‌کردند.


پیشنهاد کاربران

ست کامل لباس
اگه دوست داشتید لایک کنید 💗

لباس بیرون

لباس

ست کامل لباس

لباس مناسب

شرکت، بنگاه، واحد تجاری، گروه، شرکاء

لباس مخصوص کاری ، مکانی یا زمانی

ست کامل لباس
a set of clothes that go together


یک دست لباس

سر و وضع , لباس

متناسب

A set of clothes that you wear together

a set of clothes that you wear together
( مجموعه لباس های که سرهم باید پوشید مثلا لباس cowboy یا لباس های سرهم مثل سوپر من یا اسپایدر من )

سرووضع. تیپ. لباس

لباس روی مثل: مانتو. کت

لباس
مثال :i love your outfit

A set of clothes that you whear together

یونیفورم

. A set of clothes that you can put on your body

خیلی زیبا
she's quite a number

ست کامل لباس که برای مناسبت یا کار خاصی پوشیده می شود.

[countable] a set of clothes that you wear together, especially for a particular occasion or purpose

تیپ


کلمات دیگر: