معنی : شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن
معانی دیگر : (در کاری) شرکت کردن، شریک شدن در، همباز شدن، انباز شدن، بهره گرفتن، (خوراک) سهم بردن، خوردن، دارا بودن، مشترکا داشتن
شرکت کردن، شریک شدن، بهره داشتن، قسمت بردن، خوردن، سهیم بودن در
بخور، شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن
eat, share
Synonyms: be a party to, be in on, be into, consume, devour, divide, engage, enter into, feed, get in the act, have a finger in, ingest, participate, receive, sample, savor, sip, sit in, sit in on, take, take part, tune in
Antonyms: abstain, refrain
I invited them to partake of our lowly fare.
از آنها دعوت کردم که در خوراک محقرانهی ما سهیم شوند.
These dialects partook of the common body of Indo-European vocabulary.
این گویشها واژگان مشترک هند و اروپایی را دارا بودند.
She partakes of none of her mother's talents.
او هیچ یک از استعدادهای مادرش را ندارد.
He could not partake of some of the activities.
او نمیتوانست در برخی از فعالیتها شرکت کند.
Let us all partake in a common political and economic life.
بیایید همگی در یک زندگی مشترک سیاسی و اقتصادی شریک شویم.
she partook her lunch in front of the T.V.
او ناهار خود را جلو تلویزیون صرف کرد.
None can partake of the meal until the master has had his fill.
تا ارباب سیر نشده هیچکس نمیتواند از غذا بخورد.