1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن، قطعه قطعه کردن، بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن، بریده بریده کردن، کاردی کردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن، گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن، آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره بازی درآوردن(برای جلب توجه)، تو بازی رفتن، (عامیانه) دلقک، خودنما، خود شیرین، توجه طلب، نگرخواه
cut up
1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن، قطعه قطعه کردن، بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن، بریده بریده کردن، کاردی کردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن، گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن، آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره بازی درآوردن(برای جلب توجه)، تو بازی رفتن، (عامیانه) دلقک، خودنما، خود شیرین، توجه طلب، نگرخواه
انگلیسی به فارسی
ریزریز کردن
زخم و زیلی کردن
سخت سرزنش کردن
مسخره بازی درآوردن
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) someone who habitually tries to be funny or plays pranks.
• مشابه: clown, zany
• مشابه: clown, zany
• person who shows off
cut into pieces; make others laugh; play tricks, make pranks
if you are cut up about something, you are very unhappy because of it; an informal expression.
showoff, boaster, braggart
cut into pieces; make others laugh; play tricks, make pranks
if you are cut up about something, you are very unhappy because of it; an informal expression.
showoff, boaster, braggart
دیکشنری تخصصی
[عمران و معماری] خرد کردن
مترادف و متضاد
make fun of; criticize
Synonyms: censure, condemn, crucify, denounce, give a rough time, knock, pan, rap, reprehend, reprobate, ridicule, skin, vilify
be rowdy
Synonyms: act up, caper, carry on, cavort, clown, fool around, joke, misbehave, play, play jokes, romp, roughhouse, show off, whoop it up
Antonyms: be serious
cut into smaller pieces, chop, mince
Synonyms: carve, dice, divide, slice
Lacerate; wound by multiple lacerations; injure or damage by cutting
جملات نمونه
1. I got/was cut up several times on the motorway this morning - I've never seen such dangerous driving!
[ترجمه سیاوش] امروز صبح توی بزرگراه، چندین بار جلویم لایی کشیدند - تا حالا رانندگی به این خطرناکی ندیده بودم.
[ترجمه ترگمان]من امروز صبح چندین بار از اتوبان اومدم بیرون - تا حالا همچین رانندگی خطرناکی ندیده بودم![ترجمه گوگل]من چندین بار در این بزرگراه صعود کردم - من هرگز چنین رانندگی خطرناکی را دیده ام!
2. She cut up the carrots and put them in the pot.
[ترجمه برازنده] اوهویج هارو خرد کرد ودرقابلمه ( ظرف ) ریخت
[ترجمه Amir] هویج ها را تکه تکه کرد و انها را در قابلمه ریخت
[ترجمه ترگمان]او هویج را برداشت و آن ها را در گلدان گذاشت[ترجمه گوگل]او هویج را برش داد و آنها را در گلدان قرار داد
3. This piece of material may be cut up to make a pair of trousers.
[ترجمه ترگمان]این ماده ممکن است بریده شود تا یک جفت شلوار بسازد
[ترجمه گوگل]این قطعه مواد ممکن است برش داده شود تا یک جفت شلوار ایجاد شود
[ترجمه گوگل]این قطعه مواد ممکن است برش داده شود تا یک جفت شلوار ایجاد شود
4. He was very cut up about Stephen dying.
[ترجمه برازنده] او در مورد مرگ استفان خیلی ازرده شد
[ترجمه ترگمان] اون خیلی در مورد \"استفن\" در حال مرگ بود[ترجمه گوگل]او در مورد مرگ استفان خیلی متوقف شد
5. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
6. She's still very cut up about the divorce.
[ترجمه برازنده] اوهنوز در باره طلاق خیلی دلخور است
[ترجمه ترگمان]او هنوز در مورد طلاق خیلی کوتاه است[ترجمه گوگل]او هنوز در مورد طلاق بسیار کم است
7. The piece of cloth will cut up into three suits.
[ترجمه ترگمان]این تکه پارچه به سه دست لباس مبدل خواهد شد
[ترجمه گوگل]قطعه پارچه به سه مورد تقسیم می شود
[ترجمه گوگل]قطعه پارچه به سه مورد تقسیم می شود
8. The heavy truck cut up the new lawn.
[ترجمه ترگمان]کامیون سنگین از چمن تازه کنده شد
[ترجمه گوگل]کامیون سنگین چمن جدید را برداشت
[ترجمه گوگل]کامیون سنگین چمن جدید را برداشت
9. She was pretty cut up about them leaving.
[ترجمه ترگمان] اون تقریبا داشت در مورد رفتن اونا حرف می زد
[ترجمه گوگل]او خیلی ناراحت بود که آنها را ترک کنند
[ترجمه گوگل]او خیلی ناراحت بود که آنها را ترک کنند
10. The young man would always cut up if there were any girls.
[ترجمه برازنده] مرد جوان معمولا اگر دختری رو ببینه خودنمایی میکنه
[ترجمه ترگمان]این جوان همیشه اگر دختر می بود قطع می شد[ترجمه گوگل]مرد جوان همواره اگر هر دختر وجود دارد، بریده شود
11. He was badly cut up in the fight.
[ترجمه ترگمان]او در مبارزه با شکست مواجه شده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت در مبارزه بریده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت در مبارزه بریده بود
12. He was badly cut up by the death of his son.
[ترجمه ترگمان]از مرگ پسرش به شدت مجروح شده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت توسط مرگ فرزندش بریده شد
[ترجمه گوگل]او به شدت توسط مرگ فرزندش بریده شد
13. Philip was very cut up about his grandmother's death.
[ترجمه ترگمان]فیلیپ از مرگ مادربزرگش سر در آورده بود
[ترجمه گوگل]فیلیپ بسیار در مورد مرگ مادربزرگش بود
[ترجمه گوگل]فیلیپ بسیار در مورد مرگ مادربزرگش بود
14. Her younger brother was cut up by a robber last week.
[ترجمه ترگمان]برادر کوچک ترش هفته پیش توسط یه سارق کشته شد
[ترجمه گوگل]برادر کوچکترش توسط یک دزد در هفته گذشته بریده شد
[ترجمه گوگل]برادر کوچکترش توسط یک دزد در هفته گذشته بریده شد
15. His latest novel was cut up by the reviewers.
[ترجمه حسین رحمانی] منتقدان آخرین رمانش را تکه و پاره کردند.
[ترجمه ترگمان]آخرین رمان او توسط منتقدان قطع شد[ترجمه گوگل]آخرین رمان او توسط داوران بریده شد
پیشنهاد کاربران
لایی کشیدن با ماشین، سرکوفت زدن
تکه تکه کردن
۱ - خرد کردن to cut/chop/slice into smaller pieces/sections/parts
• First peel off the potatoes then cut them up
Cut up your credit card and use a debit card• instead
۲ - مسخره بازی /دلقک بازی درآوردن برای خندوندن بقیه to clown or to behave in a silly/comical or playful way to make people laugh or take their attention
Kids prone to cut up as soon as the teacher • leaves the class
۳ - شدیدا انتقاد کردن
To criticise severly
• First peel off the potatoes then cut them up
Cut up your credit card and use a debit card• instead
۲ - مسخره بازی /دلقک بازی درآوردن برای خندوندن بقیه to clown or to behave in a silly/comical or playful way to make people laugh or take their attention
Kids prone to cut up as soon as the teacher • leaves the class
۳ - شدیدا انتقاد کردن
To criticise severly
قطع رابطه کردن
کلمات دیگر: