کلمه جو
صفحه اصلی

fruitless


معنی : بی ثمر، عقیم، خنثی، بی میوه
معانی دیگر : بی بر، بی بار، بیهوده، بی نتیجه، بی پیامد، عبث، نازا، بی حاصل

انگلیسی به فارسی

بی فایده، بی ثمر، عقیم، بی میوه، خنثی


بی میوه، بی ثمر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fruitlessly (adv.), fruitlessness (n.)
(1) تعریف: unsuccessful; unproductive.
مترادف: bootless, futile, idle, ineffective, ineffectual, sterile, useless, vain
متضاد: fruitful, profitable, successful
مشابه: abortive, barren, unprofitable, worthless

- his fruitless efforts to change things
[ترجمه ترگمان] تلاش های بی ثمر او برای تغییر چیزها
[ترجمه گوگل] تلاش های بی ثمر خود برای تغییر چیزها

(2) تعریف: unable to bring forth fruit.
مترادف: infertile, sterile
متضاد: fruitful
مشابه: barren

• without fruit; unproductive; unsuccessful; unfertile; barren
something that is fruitless does not produce any results or achieve anything worthwhile.

مترادف و متضاد

بی ثمر (صفت)
abortive, fruitless, barren, unprofitable, gaunt, unfruitful, acarpous

عقیم (صفت)
abortive, fruitless, barren, sterile, unproductive, childless, vain

خنثی (صفت)
abortive, fruitless, barren, neutral, monoecious, futile, useless

بی میوه (صفت)
fruitless

bringing no advantage, product


Synonyms: abortive, barren, empty, futile, gainless, idle, ineffective, ineffectual, infertile, in vain, pointless, profitless, spinning one’s wheels, sterile, to no avail, to no effect, unavailable, unavailing, unfruitful, unproductive, unprofitable, unprolific, unsuccessful, useless, vain, wild goose chase


Antonyms: copious, fruitful, plentiful, potent, productive, profitable, successful, useful


جملات نمونه

a fruitless tree

درخت بی‌بار


fruitless efforts

کوشش‌های بیهوده


1. fruitless efforts
کوشش های بیهوده

2. a fruitless tree
درخت بی بار

3. Our efforts to persuade her proved fruitless.
[ترجمه ترگمان]کوشش ما برای متقاعد کردن او بی نتیجه بود
[ترجمه گوگل]تلاش های ما برای متقاعد کردن او ثابت نشده است

4. It was a fruitless search.
[ترجمه ترگمان]جستجوی بی هوده بود
[ترجمه گوگل]این یک جستجوی بی ثمر بود

5. Our efforts to persuade her were fruitless she didn't even listen.
[ترجمه ترگمان]تلاش ما برای متقاعد کردن او بی نتیجه بود او حتی گوش نمی داد
[ترجمه گوگل]تلاش های ما برای متقاعد کردن او بی ثمر بود و او حتی نمی شنید

6. Talks have so far have been fruitless.
[ترجمه ترگمان]حرف های عجیب غریبی داره
[ترجمه گوگل]تا کنون مذاکرات بی نتیجه بوده است

7. Dunbar's departure rendered the whole operation quite fruitless.
[ترجمه ترگمان]عزیمت Dunbar به تمام عملیات بی نتیجه ماند
[ترجمه گوگل]خروج دونبار تمام عملیات را کاملا بی ارزش انجام داد

8. After a fruitless morning sitting at his desk he had given up.
[ترجمه ترگمان]پس از یک روز fruitless که پشت میزش نشسته بود، از جا برخاست
[ترجمه گوگل]پس از صبح بی دردسر نشسته در میز خود او را رها کرده بود

9. After ten hours of fruitless negotiations, he stormed out of the meeting in exasperation.
[ترجمه ترگمان]پس از ده ساعت مذاکرات بی ثمر، او با عصبانیت از جلسه خارج شد
[ترجمه گوگل]پس از گذشت ده ساعت مذاکرات بی ثمر، او از ناآرامی ناچار شد

10. So far, their search has been fruitless.
[ترجمه ترگمان]به هر حال، جستجوی آن ها بی هوده است
[ترجمه گوگل]تا کنون، جستجو آنها بی نتیجه بوده است

11. After repeated but fruitless demands for payment, he brought a suit against the debtor.
[ترجمه ترگمان]وی پس از تقاضای مکرر اما بی ثمر برای پرداخت، یک دادخواست را علیه بدهکار به همراه آورد
[ترجمه گوگل]پس از درخواست های تکراری اما بی ثمر برای پرداخت، او به داد بدهد

12. Oldham's attack had a fruitless afternoon against a Rovers' rearguard in which Kevin Moran was outstanding.
[ترجمه ترگمان]حمله oldham بعد از ظهر بی هوده بر ضد قوای دفاعی محلی که کوین مورن عالی بود، داشت
[ترجمه گوگل]حمله اولاهام یک روز بعد از ظهر بی نظیر بود، در برابر یک دروازهبان روورس که کوین مورن برجسته بود

13. The search proved fruitless.
[ترجمه ترگمان]جست و جو بی ثمر شد
[ترجمه گوگل]جستجو بی نتیجه بود

14. And I think it's fruitless going on about blame and suspicion and guilt.
[ترجمه ترگمان]و من فکر می کنم این بی هوده است که مورد سرزنش قرار بگیرد و احساس گناه کند
[ترجمه گوگل]و من فکر می کنم این بی پروایی در مورد سرزنش و سوء ظن و گناه اتفاق می افتد

پیشنهاد کاربران

بی هیجان ، بی حادثه ، یکنواخت ، بدون رخداد مهم

بی حصله . بی حال.

بی نتیجه

پَدَه.


کلمات دیگر: