کلمه جو
صفحه اصلی

solidify


معنی : محکم کردن، سفت کردن، متبلور کردن، یک پارچه شدن، متبلور شدن، جامد کردن، سفت کردن یا شدن
معانی دیگر : جامد شدن یا کردن، دج کردن یا شدن، بربست کردن، سخت کردن یا شدن، ماسیدن، بلورین کردن یا شدن، متبلور کردن یا شدن، یکپارچه کردن، محکم کردن یا شدن، استوار کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

سخت شدن، سفت کردن، محکم کردن، جامد کردن، متبلور شدن، سفت کردن یا شدن، یک پارچه شدن، متبلور کردن


جامد کردن، سفت کردن یا شدن، یک پارچه شدن، متبلورکردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: solidifies, solidifying, solidified
(1) تعریف: to make firm, hard, or solid.
متضاد: liquefy, melt
مشابه: cake, concrete, congeal, firm

- The cold temperature of the refrigerator solidified the bacon fat.
[ترجمه ترگمان] دمای سرد یخچال چربی خوک را سفت کرد
[ترجمه گوگل] دمای سرد یخچال و فریزر چربی بیکن را ثابت کرد

(2) تعریف: to make united.
متضاد: divide
مشابه: consolidate

- His stirring and persuasive speech solidified public opinion.
[ترجمه ترگمان] سخنان پرشور و متقاعدکننده او افکار عمومی را تثبیت کرد
[ترجمه گوگل] سخنرانی تکان دهنده و متقاعد کننده، افکار عمومی را متزلزل می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: solidification (n.)
(1) تعریف: to become solid.
متضاد: liquefy, melt
مشابه: concrete, set

- The wax solidifies as it dries.
[ترجمه ترگمان] مومی که خشک می شد solidifies
[ترجمه گوگل] موم در حال خشک شدن است

(2) تعریف: to become united.
متضاد: divide
مشابه: consolidate

- The workers solidified and decided to strike.
[ترجمه ترگمان] کارگران محکم شدند و تصمیم گرفتند که حمله کنند
[ترجمه گوگل] کارگران یکپارچه شدند و تصمیم به اعتصاب گرفتند

• make hard or solid, change from a liquid to a solid state; become hard or solid (through drying, cooling, crystallizing, etc.)
if you solidify a liquid or if it solidifies, it changes into a solid.
if a group of separate things solidify, or if you solidify them, you make them more unified and stronger.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سفت شدن
[مهندسی گاز] جامدکردن، سفتکردن

مترادف و متضاد

محکم کردن (فعل)
firm, fix, consolidate, reinforce, strengthen, stake, clinch, fasten, fixate, tighten, girth, chock, solidify, rivet

سفت کردن (فعل)
compact, concrete, fasten, ram, tighten, harden, toughen, congeal, solidify, stiffen, thicken, make fast, make firm, make hard, make rigid, make tense, make tight, render tenacious, render tough

متبلور کردن (فعل)
solidify, crystallize

یک پارچه شدن (فعل)
solidify, get thick

متبلور شدن (فعل)
grain, solidify

جامد کردن (فعل)
solidify

سفت کردن یا شدن (فعل)
solidify

harden


Synonyms: amalgamate, anneal, bake, cake, cement, clot, coagulate, cohere, congeal, crystallize, densify, dry, firm, freeze, jell, petrify, set, stiffen, strengthen, thicken


جملات نمونه

solidifying one's knowledge

متبلور کردن علم خود


to solidify public opinion

افکار عمومی را یکپارچه کردن


1. to solidify public opinion
افکار عمومی را یکپارچه کردن

2. The mixture will solidify into toffee.
[ترجمه ترگمان]مخلوط در تافی خشک خواهد شد
[ترجمه گوگل]مخلوط به صورت تری فشرده می شود

3. The Energy Department plans to solidify the deadly waste in a high-tech billion-dollar factory.
[ترجمه ترگمان]وزارت انرژی در نظر دارد ضایعات مرگبار در یک کارخانه high میلیارد دلاری را یکپارچه کند
[ترجمه گوگل]اداره انرژی قصد دارد ضایعات مرگبار را در یک کارخانه با تکنولوژی میلیارد دلاری بالا ببرد

4. Opinion on this question began to solidify.
[ترجمه ترگمان]اظهارنظر درباره این سوال درهم رفت
[ترجمه گوگل]نظر در مورد این سوال شروع به تثبیت کرد

5. The two countries signed a treaty to solidify their alliance.
[ترجمه ترگمان]دو کشور معاهده ای را امضا کردند که اتحاد آن ها را مستحکم کند
[ترجمه گوگل]دو کشور امضاء کرده اند تا اتحاد خود را تقویت کنند

6. Tiny oceanic microorganisms solidify carbon and oxygen gases dissolved in sea water to produce a salt which settles on the sea floor.
[ترجمه ترگمان]میکرو ارگانیسم های دریایی کوچک، گازهای کربن و اکسیژن حل شده در آب دریا را خشک می کنند تا یک نمک تولید کنند که روی کف دریا ته نشین می شود
[ترجمه گوگل]میکروارگانیسم های کوچک اقیانوسی، گازهای کربن و اکسیژن را در آب دریا حل می کنند تا نمک تولید کنند که در کف دریا قرار دارد

7. The public opinion may solidify.
[ترجمه ترگمان]افکار عمومی ممکن است یکپارچه شوند
[ترجمه گوگل]افکار عمومی ممکن است یکپارچه شوند

8. The schools solidify their freshman classes with early picks of top talent.
[ترجمه ترگمان]این مدارس کلاس اول خود را با انتخاب ابتدایی استعدادهای عالی یکپارچه کردند
[ترجمه گوگل]مدارس کلاس های ابتدایی خود را با انتخاب های اولیه از استعدادهای برتر تقویت می کنند

9. But what about those lavas that solidify into one homogeneous lump, without crystallizing?
[ترجمه ترگمان]اما چه چیزی در مورد آن lavas که به یک توده همگن تبدیل می شود، بدون این که متبلور شود؟
[ترجمه گوگل]اما در مورد این گدازه هایی که به یک توده همگن تبدیل می شوند، بدون کریستالی شدن؟

10. McMullen, expected to solidify third base for the Dodgers, loses the job to rookie Ron Cey.
[ترجمه ترگمان]McMullen، که انتظار می رود جایگاه سوم را برای تیم Dodgers یکپارچه کند، کار را برای تیم تازه کار رون Cey از دست می دهد
[ترجمه گوگل]McMullen، انتظار می رود که پایه سوم برای Dodgers را تقویت کند، کار را به رون کای تازه کار از دست می دهد

11. All other materials contract when they solidify.
[ترجمه ترگمان]تمام مواد دیگر زمانی که منجمد شدند، منقبض می شوند
[ترجمه گوگل]تمام مواد دیگر هنگامی که سخت می شوند قرارداد می گیرند

12. These will rapidly solidify to form small beads of glass, a type of solid with a disorderly molecular arrangement.
[ترجمه ترگمان]این ها به سرعت به شکل دانه های کوچک شیشه، یک نوع جامد با آرایش مولکولی نامنظم، یکپارچه خواهند شد
[ترجمه گوگل]این ها به سرعت به شکل دانه های کوچکی از شیشه، یک نوع جامد با آرایش مولکولی اختلال ایجاد می شوند

13. The pollutions which solidify by cement could released the smaller volume, and is stable in alite.
[ترجمه ترگمان]آلودگی های ناشی از سیمان ممکن است حجم کمتری داشته باشد و در alite ثابت است
[ترجمه گوگل]آلودگی هایی که با سیمان تجمع می یابند، حجم کمتری را آزاد می کنند و در آلیاژ پایدار است

14. He made great efforts to solidify his position as chairman.
[ترجمه ترگمان]او تلاش های زیادی برای مستحکم کردن موقعیت خود به عنوان رئیس انجام داد
[ترجمه گوگل]او تلاش های زیادی برای تقویت موقعیت خود را به عنوان رئیس انجام داد

15. His political philosophy, known as Jacksonian democracy, helped solidify a strong executive branch and expand the electorate.
[ترجمه ترگمان]فلسفه سیاسی او که به دموکراسی Jacksonian مشهور بود، به استحکام شاخه اجرایی قوی و گسترش رای دهندگان کمک کرد
[ترجمه گوگل]فلسفه سیاسی او، که به عنوان دموکراسی جکسون شناخته می شود، به تقویت یک شاخه اجرایی قوی و گسترش رای دهندگان کمک کرد

The cement dried and solidified.

سیمان خشک و سخت شد.


پیشنهاد کاربران

شکل گرفتن

مهندسی مواد: منجمد شدن

Solidify decision
راسخ کردن تصمیم

تثبیت

solidify ( verb ) = جامد شدن، سفت شدن، متبلور شدن، منجمد شدن، سنگ شدن، سخت شدن/تثبیت کردن، ثابت شدن، شکل گرفتن، جا افتادن/محکم کردن، مستحکم کردن، حصول اطمینان حاصل کردن/


examples:
1 - The mixture will solidify into toffee.
مخلوط سفت شده و تبدیل به تافی خواهد شد.
2 - the union attempted to solidify its position in the workplace.
اتحادیه تلاش کرد تا موقعیت خود را در محل کارش تثبیت کند.
3 - Molten volcanic lava solidifies as it cools.
گدازه های آتشفشانی مذاب با سرد شدن جامد می شوند.
4 - The chemical reaction solidifies the resin.
واکنش شیمیایی رزین را سفت می کند.
5 - He solidified his commitment to the treaty, giving a forceful speech in favour of it.
او تعهد خود را به این پیمان محکم ( تثبیت ) کرد و سخنرانی قدرتمندی به طرفداری آن نطق کرد.
6 - Support for the policy is solidifying.
حمایت از این سیاست در حال شکل گرفتن است.
7 - The play solidified his reputation as a serious writer.
این نمایش شهرت او را به عنوان یک نویسنده جدی تثبیت کرد.
8 - Her voice strengthened and solidified as she sang.
هنگام آواز خواندن صدای او شکل گرفته و قدرتمند شد.

تنوییدن.
تنویاندن.


کلمات دیگر: