کلمه جو
صفحه اصلی

overdo


معنی : بحد افراط رساندن، بیش از حد انجام دادن
معانی دیگر : زیاده روی کردن، افراط کردن، بیش روی کردن، فزون کاری کردن، بسیارگری کردن، زیادی پختن

انگلیسی به فارسی

بیش از حد انجام دادن، بحد افراط رساندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: overdoes, overdoing, overdid, overdone
(1) تعریف: to exceed appropriate limits or go to extremes in.
مشابه: exaggerate, hyperbolize, inflate, magnify, overstate

- Don't overdo the praise.
[ترجمه آنی] بیش از حد تحسین/ستایش نکنید
[ترجمه ترگمان] بیش از حد مدح و تمجید نکنید
[ترجمه گوگل] ستایش را از دست ندهید

(2) تعریف: to cook too long or at too high a temperature; overcook.
مشابه: burn, char

(3) تعریف: to bring to the point of exhaustion; wear out.
مترادف: exhaust, tire, wear out
مشابه: fag, hack, jade, overburden, overtax, overwork, strain, tucker, weary
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: overdoer (n.)
• : تعریف: to do something to excess or to the point of exhaustion.
مترادف: go overboard
مشابه: overindulge, overwork

• exaggerate, do too much; cook too long
if someone overdoes something, they behave in an exaggerated way.
if you overdo an activity, you try to do more than you can physically manage.
see also overdone.

مترادف و متضاد

go to extremes; carry too far


به حد افراط رساندن (فعل)
overdo

بیش از حد انجام دادن (فعل)
overdo

Synonyms: amplify, be intemperate, belabor, bite off too much, do to death, drive oneself, exaggerate, fatigue, go overboard, go too far, hype, lay it on, magnify, make federal case, not know when to stop, overburden, overestimate, overindulge, overload, overplay, overrate, overreach, overstate, overtax, overtire, overuse, overvalue, overwork, pile on, pressure, puff, run into the ground, run riot, strain oneself, stretch, talk big, wear down, wear oneself out


Antonyms: ignore, neglect


جملات نمونه

1. to overdo an apology
زیادی عذرخواهی کردن

2. do the housework but don't overdo it
کارهای خانه را انجام بده ولی زیاده روی نکن.

3. Don't overdo the salt in the food.
[ترجمه ترگمان]نمک را در غذا زیاده روی نکنید
[ترجمه گوگل]نمک را در مواد غذایی تجاوز نکنید

4. Use illustrations where appropriate but don't overdo it.
[ترجمه ترگمان]از تصاویر مناسب استفاده کنید، اما زیاده روی نکنید
[ترجمه گوگل]از تصاویری که در آن مناسب هستند استفاده کنید، اما از آن استفاده نکنید

5. You mustn't overdo it - if you' re tired, just sit down and start again.
[ترجمه ترگمان]تو نباید زیاده روی کنی - اگر خسته شدی، فقط بشین و دوباره شروع کن
[ترجمه گوگل]شما نباید آن را از بین ببرید - اگر خسته شدید، فقط نشستن و دوباره شروع کنید

6. Don't overdo the garlic in the food not everyone likes it.
[ترجمه ترگمان]از سیر در غذا زیاده روی نکنید چون همه آن را دوست ندارند
[ترجمه گوگل]سیر را در غذا نباید بیش از هر کس دیگری دوست داشته باشید

7. Use a few drawings and photographs, but don't overdo it .
[ترجمه ترگمان]از چند عکس و عکس استفاده کنید، اما زیاده روی نکنید
[ترجمه گوگل]از چند نقاشی و عکس استفاده کنید، اما از آن استفاده نکنید

8. Tony, a little sugar is OK, don't overdo.
[ترجمه ترگمان]تونی، کمی شکر خوب است، زیاده روی نکنید
[ترجمه گوگل]تونی، یک شکر کمی خوب است، بیش از حد نکنید

9. Don't overdo the salt in your cooking.
[ترجمه ترگمان]نمک را در پخت خود زیاده روی نکنید
[ترجمه گوگل]نمک را در آشپزی خود تجاوز نکنید

10. Don't overdo the praise. She wasn't that good.
[ترجمه ترگمان]زیاد تعریف نکن اون اونقدرا هم خوب نبود
[ترجمه گوگل]ستایش را از دست ندهید او خوب نبود

11. The doctor told me to relax and not overdo it.
[ترجمه ترگمان]دکتر به من گفت که آرام بگیرم و زیاده روی نکنم
[ترجمه گوگل]دکتر به من گفت برای استراحت و نه بیش از حد

12. Don't overdo it though - the flipside of stress is boredom, stagnation and low self-esteem.
[ترجمه ترگمان]اما بیش از حد این کار را نکنید - استرس ناشی از استرس، بی حوصلگی، رکود و عزت نفس پایین است
[ترجمه گوگل]هرچند که از آن غفلت نکنید - تناقض ناشی از خستگی، رکود و عزت نفس پایین است

13. Don't overdo the length of the sequence: two or three minutes should be ample as an opener for your movie.
[ترجمه ترگمان]در طول این توالی بیش از حد افراط نکنید: دو یا سه دقیقه باید برای فیلم شما به اندازه کافی باز باشد
[ترجمه گوگل]طول دنباله را از دست ندهید، دو یا سه دقیقه باید به عنوان یک بازنده برای فیلم شما باشد

14. To give her her due, she didn't overdo it.
[ترجمه ترگمان]برای اینکه او را به خاطر بیاورد، زیاده روی نکرده بود
[ترجمه گوگل]او را به خاطر او تحمیل نکردم

to overdo an apology

زیادی عذرخواهی کردن


Do the housework but don't overdo it.

کارهای خانه را انجام بده؛ ولی زیاده‌روی نکن.


Criticism, if overdone, can be counter-productive.

اگر در انتقاد زیاده‌روی شود، می‌تواند نتیجه‌ی معکوس داشته باشد.


The food was overdone and dry.

غذا را زیادی پخته بودند و خشک بود.


پیشنهاد کاربران

فَرکَردن.
فراکردن.

زیاده کاری کردن، شورِ چیزی را در آوردن

افراط کردن


کلمات دیگر: