بی نتیجه مانده، باطل، بیهوده، عقیم مانده
frustrated
بی نتیجه مانده، باطل، بیهوده، عقیم مانده
انگلیسی به فارسی
بی نتیجه (مانده)،باطل ،بیهوده ،عقیم مانده
ناامید، نا امید کردن، خنثی کردن، عقیم کردن، باطل کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، مختل کردن، خنثی نمودن، فکر کسی را خراب کردن
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• : تعریف: thwarted, or feeling angry or upset at being thwarted.
- He felt frustrated in his attempts to publish his novel.
[ترجمه ترگمان] او در تلاش خود برای انتشار رمان خود احساس یاس می کرد
[ترجمه گوگل] او در تلاش برای انتشار رمانش ناامید شد
[ترجمه گوگل] او در تلاش برای انتشار رمانش ناامید شد
- I'm always frustrated at work because I can't seem to accomplish anything.
[ترجمه ترگمان] همیشه از کار ناامید می شوم، چون به نظر نمی رسد که کاری را انجام دهم
[ترجمه گوگل] من همیشه در کار ناامید هستم، زیرا به نظر نمی رسد که بتوانم کاری انجام دهم
[ترجمه گوگل] من همیشه در کار ناامید هستم، زیرا به نظر نمی رسد که بتوانم کاری انجام دهم
- I know my piano teacher is frustrated with me because my progress is so slow.
[ترجمه ترگمان] می دانم معلم پیانو من از من ناامید شده است، چون پیشرفت من خیلی کند است
[ترجمه گوگل] من می دانم معلم پیانو من با من ناامید شده است، زیرا پیشرفت من خیلی کند است
[ترجمه گوگل] من می دانم معلم پیانو من با من ناامید شده است، زیرا پیشرفت من خیلی کند است
• aggravated; disappointed, discouraged
if you refer to someone as a frustrated poet or a frustrated teacher, for example, you mean that the person would like to be a poet or a teacher, but has been unable to become one.
if you refer to someone as a frustrated poet or a frustrated teacher, for example, you mean that the person would like to be a poet or a teacher, but has been unable to become one.
مترادف و متضاد
disappointed, thwarted
Synonyms: balked, crabbed, cramped, crimped, defeated, discontented, discouraged, disheartened, embittered, foiled, fouled up, hung up on, irked, resentful, stonewalled, stymied, through the mill, ungratified, unsated, unslaked, up the wall
Antonyms: encourage, fulfilled, inspirited, stimulated, uplifted
جملات نمونه
1. some frustrated poets become teachers
برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات می شوند.
2. heavy snow frustrated our plans
برف سنگین نقشه های ما را نقش بر آب کرد.
3. the strike frustrated the government's efforts toward increasing production
اعتصاب،کوشش های دولت در زیاد کردن تولید را بی اثر کرد.
4. He frustrated his enemies in their plans.
[ترجمه ترگمان]او دشمنانش را در نقشه خود ناامید کرد
[ترجمه گوگل]او دشمنان خود را در برنامه های خود ناامید کرد
[ترجمه گوگل]او دشمنان خود را در برنامه های خود ناامید کرد
5. His apathy just made her even more frustrated.
[ترجمه ترگمان]بی علاقگی او باعث شده بود که او حتی بیشتر ناامید شود
[ترجمه گوگل]بی تفاوتی او فقط باعث ناراحتی او شد
[ترجمه گوگل]بی تفاوتی او فقط باعث ناراحتی او شد
6. This failure leaves the child depressed and frustrated.
[ترجمه ترگمان]این شکست کودک را افسرده و ناامید می کند
[ترجمه گوگل]این شکست باعث می شود کودک افسرده و ناامید شود
[ترجمه گوگل]این شکست باعث می شود کودک افسرده و ناامید شود
7. The police frustrated the bandit's attempt to rob the bank.
[ترجمه ترگمان]پلیس این راهزن را نا امید کرد که بانک را غارت کند
[ترجمه گوگل]پلیس تلاشی برای غارت کردن بانک را ناامید کرد
[ترجمه گوگل]پلیس تلاشی برای غارت کردن بانک را ناامید کرد
8. He felt extremely frustrated when things went against him.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که همه چیز علیه او پیش می رفت، احساس درماندگی می کرد
[ترجمه گوگل]وقتی که چیزها علیه او رفت، بسیار ناامید شد
[ترجمه گوگل]وقتی که چیزها علیه او رفت، بسیار ناامید شد
9. He was frustrated in his ambition.
[ترجمه ترگمان]او از جاه طلبی او ناامید شده بود
[ترجمه گوگل]او در جاه طلبی خود ناامید شد
[ترجمه گوگل]او در جاه طلبی خود ناامید شد
10. It's very easy to get frustrated in this job.
[ترجمه ترگمان]به راحتی می توان از این کار ناامید شد
[ترجمه گوگل]این کار بسیار ناخوشایند است
[ترجمه گوگل]این کار بسیار ناخوشایند است
11. She felt increasingly frustrated by her inability to demonstrate her ideas.
[ترجمه ترگمان]او به شدت از ناتوانی در نشان دادن عقاید خود ناامید شده بود
[ترجمه گوگل]او ناتوانی خود را برای نشان دادن ایده هایش به طور فزاینده ای احساس کرد
[ترجمه گوگل]او ناتوانی خود را برای نشان دادن ایده هایش به طور فزاینده ای احساس کرد
12. I was frustrated by my apparent lack of progress when I started the violin.
[ترجمه ترگمان]وقتی ویولن را شروع کردم از عدم پیشرفت ظاهری من ناامید شدم
[ترجمه گوگل]وقتی ویولون را شروع کردم ناراحت شدم
[ترجمه گوگل]وقتی ویولون را شروع کردم ناراحت شدم
13. Students become frustrated with learning verbs parrot fashion.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان از verbs های یادگیری به سبک طوطی ناامید می شوند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان با یادگیری افعال طوطی مد ناامید می شوند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان با یادگیری افعال طوطی مد ناامید می شوند
14. Douglas plays a frustrated American everyman who suddenly loses control under the pressure of daily life.
[ترجمه ترگمان]داگلاس نقش everyman آمریکایی را بازی می کند که ناگهان تحت فشار زندگی روزمره خود کنترل خود را از دست می دهد
[ترجمه گوگل]داگلاس یک مرد آمریکایی ناامید کننده را بازی می کند که ناگهان تحت فشار زندگی روزمره کنترل می شود
[ترجمه گوگل]داگلاس یک مرد آمریکایی ناامید کننده را بازی می کند که ناگهان تحت فشار زندگی روزمره کنترل می شود
15. The government has deliberately frustrated his efforts to gain work permits for his foreign staff.
[ترجمه ترگمان]دولت عمدا تلاش های خود برای کسب اجازه کار برای کارکنان خارجی خود را خنثی کرده است
[ترجمه گوگل]دولت عمدا از تلاش های او برای کسب مجوز کار برای کارکنان خارجی خود ناامید شده است
[ترجمه گوگل]دولت عمدا از تلاش های او برای کسب مجوز کار برای کارکنان خارجی خود ناامید شده است
پیشنهاد کاربران
عقب ماندگی
مستعصل
ناامیدشدن
frustrated by sth یعنی ناراضی از چیزی
دلتنگی
متوجه نشدن
فرسوده شدن
نا امید
بهم ریختن
بهم ریخته، کلافه
disapointed
Hopefully مخالف، ، ، ، و مترادف hopless =frustrated
Hopless = disappointed
مستاصل
سردرگم
Frustrated fantasy
خیال خام. .
خیال خام. .
دلسرد
کسی را نا امید کردن
سرخوده
in general, they are not as successful as they want to be and they are frustrated by this
in general, they are not as successful as they want to be and they are frustrated by this
فسخ، باطل ( حقوق )
ناراحت
ناامیدی به همراه عصبانیت
درمانده
پوچ
پوچی
پوچی
دلخور
مایوس و ناامید
Some people become frustrated by the tedium of daily living.
Some people become frustrated by the tedium of daily living.
کلافه ( از اینکه به چیزی که میخواستین نرسیدین )
درمانده و مستاصل
انرژی کسی را گرفتن، خسته کردن
مایوس, ناامید
ناکام مانده
A frustrated emotion is one that you are not able to express:
her frustrated love for him
https://dictionary. cambridge. org/
سر به مهر
نهفته
برای چیز هایی غیر از احساسات هم می آد.
her frustrated love for him
https://dictionary. cambridge. org/
سر به مهر
نهفته
برای چیز هایی غیر از احساسات هم می آد.
( رابطه ی فرسایشی ) frustrated relationship
Adjective :
feeling annoyed, upset, and impatient, because you cannot control or change a situation, or achieve something
feeling annoyed, upset, and impatient, because you cannot control or change a situation, or achieve something
Prostrate Lincoln know yet because you cannot control situation
عاجز
ناکام مانده، سرخورده، درمانده، مستأصل، بی نتیجه مانده
مثال بزنم : تصور کنید یه مسئله خیلی پیچیده ریاضی بهتون دادن که حل کنید. اون مسئله شما را گیج ( Confused ) میکنه با جوابی که بدست میارید چون با هیچ کدوم از ۴ گزینه مطابقت نداره. برگه رو پاره میکنی میندازی کنار و دوباره شروع میکنی به حل کردن سوال بازم شکست. بار سوم هم اینکارو میکنی و بازم جوابت درست درنمی آد. در آخر شما خیلی ناراحت و سرافکنده میشید و قید حلش رو میزنید. در اینجا شما از مرحله Confusion عبور کرده اید و رسیده اید به مرحله Frustration. یعنی دیگه ناکام شدید. کاراتون بی اثر بوده و خشمگین هستید
adjective
1 [more frustrated; most frustrated] : very angry, discouraged, or upset because of being unable to do or complete something
◀️ By the end of the day, we were all feeling very tired and frustrated
◀️ They were getting pretty frustrated with/at the delay
◀️ sexually frustrated [=wanting to have sex but not able to; not satisfied sexually]
2 always used before a noun : trying to do something or gain a skill but not successful
◀️ He works in an office, but he's really a frustrated actor/writer. [=a person who wants to be an actor/writer but is not]
مثال بزنم : تصور کنید یه مسئله خیلی پیچیده ریاضی بهتون دادن که حل کنید. اون مسئله شما را گیج ( Confused ) میکنه با جوابی که بدست میارید چون با هیچ کدوم از ۴ گزینه مطابقت نداره. برگه رو پاره میکنی میندازی کنار و دوباره شروع میکنی به حل کردن سوال بازم شکست. بار سوم هم اینکارو میکنی و بازم جوابت درست درنمی آد. در آخر شما خیلی ناراحت و سرافکنده میشید و قید حلش رو میزنید. در اینجا شما از مرحله Confusion عبور کرده اید و رسیده اید به مرحله Frustration. یعنی دیگه ناکام شدید. کاراتون بی اثر بوده و خشمگین هستید
adjective
1 [more frustrated; most frustrated] : very angry, discouraged, or upset because of being unable to do or complete something
◀️ By the end of the day, we were all feeling very tired and frustrated
◀️ They were getting pretty frustrated with/at the delay
◀️ sexually frustrated [=wanting to have sex but not able to; not satisfied sexually]
2 always used before a noun : trying to do something or gain a skill but not successful
◀️ He works in an office, but he's really a frustrated actor/writer. [=a person who wants to be an actor/writer but is not]
ناکام ، نا امید ، دلسرد
کلمات دیگر: